📚تکه نان خشکی را روی زمین دید.
خم شــد و آن را برداشت ؛🌱
در کنار کوچه نشست و با آجر به آن
نان کوبید و خرده های آن را در مقابل
پرندگان ریخت تا نان اسراف نشود .🍃
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
💛در محضر
داداش ابراهیم هادی 💛
باران شدیدی در تهـران باریده بود ؛
خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود...
چند پیرمرد
میخواستند به سمت دیگر
خیابان بروند مانده بودند چه کنند!!
همان موقع ابراهـیم از راه رسید ،
پاچهی شلوار را بالا زد
با کول کردن پیرمردها ،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد..
ابراهـیم ...🌷
از این کارها زیاد انجام میداد..
هدفی هم جز شکستن نفسِ خودش
نداشت!
مخصوصا" زمانی که خیلی بینِ بچه ها مطرح بود ...
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
#ارسال_اعضای_کانال🍃
سلام ممنون بابت کانال خوبتون🪴
خواستم کراماتی از شهید ابراهیم هادی و بگم _ اونهفته ماشینمون روشن نشد و با باطری ماشین داداشش روشنش کردند..همسرم خیلی ناراحت بود چون دستش خالی بود باطری براش بخره
منم با یقین و اعتقادی که به شهید ابراهیم هادی دارم بهش گفتم ای شهید تو دستت بازه هرچی بخای خدا بهت میده به من روسیاه هم نظری کن 😔 شرایط ماروهم خبرداری کمکمون کن . همسرم به فرداش با ناامیدی میخاست سرکار بره بدون ماشینش..بهش گفتم استارتی بزن شاید به لطف شهیدابراهیم هادی روشن شد..گفت نه خرابه. باطری میخاد...اصرار کردم تو حالا امتحان کن ... خداشاهده با اولین استارت روشن شد🥺 خودشم باور نمیکرد
ولی من باور کردم این شهید و خیلی بفریاد میرسه😔 من چطور باید جبران کنم خوبیهاتو برادرشهیدم ابراهیم هادی....؟
شهدا زنده هستند طبق آیه ای ازقرآن . .کافیه بهشون اعتقاد داشته باشیم☆
منم توی همه چله های کانال شرکت میکنم. تا روزهای سختم. داداش ابراهیم کمکم کنه😭 حتما چله هارو بخونید بخدا شهدا هزاران برابر جبران میکنن
🌼🌸🌼🌸🌼
《شما هم اگر کراماتی از شهید ابراهیم هادی و شهدا دیدیدبرامون ارسال کنید》
@hasbiyllah
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤سخنان برادر#شهید_ابراهیم_هادی
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
https://eitaa.com/abrahimv🕊
🥀در محضر داداش...🥀
🌹~توفیق خدمت~🌹
🏍 نشسته بود پشت موتور.
💫 از توی آینه دیدم داره گریه میکنه!
کنار خیابان توقف کردم و گفتم: آقا ابراهیم، برا چی گریه میکنی؟ ناراحتی؟
🌹 گفت: یاد اون پیرمرد افتادم. پیرمردی که از ما تقاضای کمک کرد و واقعا محتاج بود.
ما میخواستیم بهش کمک کنیم اما هیچکدام پول نداشتیم.
گفتم: خوبه خودت هم میگی پول نداشتیم.
اگه پول بود بهش میدادیم.
گفت: من ناراحتم که چرا توفیق نداشتیم کمکش کنیم...
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج