eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
116 دنبال‌کننده
19هزار عکس
6.6هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
✋🌹 🔸تشنگان عشق را با مُشٺ آبے جان بده ڪربلا دورسٺ، مارا با سرابے جان بده 🔸زندگے یعنے سلام ساده‌اے سمٺ شما ایها الارباب مارا باجوابے جان بده
☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️ ☀️✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم✨☀️ 🌺🌸🌺 سلام علیکم و رحمت الله و برکاته 🌹🍃🌹 صبح سه‌شنبه تابستانی تون بخیر و شادی و سرشار از برکات الهی 🌼 براتون آرزوی روزی پر تلاش و توأم با موفقیت دارم 🌺🍀🌺 حضرت رسول اکرم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: بر هر دلى که به شهوت‏‌ها آرام گرفته باشد، حرام است که در ملکوت آسمان‏‌ها گردش کند. 📚 (تنبیه الخواطر: جلد ۲، صفحه ۱۲۲) 🍃روزتون نورانی به انوار ربوبی و پر برکت، شاد و خُرّم باشید... 🌸 به جهان خُرّم از آنم که جهان خُرّم از اوست🍃
شاگرد اول بودم، پدرم یادم داده بود که من همیشه درس بخوانم، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم! آرام آرام مهمانهای ما خیلی کم شدند چون مادرم غیر مستقیم گفته بود حواس مرا پرت می کنند! عیدها همه اش خانه بودیم و من نمی دانستم سیزده بدر یعنی چه؟ وقتی مدرسه می رفتم، پدرم خودش مرا می رساند آخه مادرم گفت بود نکنه توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم. پدرم مرا خیلی دوست داشت! وحتی می گفت زنگ تفریح به حیاط نروم! چون ممکن است بچه ها دعوایم کنند! و من نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم! مایه افتخار پدر بودم! شاگرد اول! وقتی پدر مرا به مدرسه می رساند شیشه ی اتومبیل را بالا می زد که مبادا حرفی بشنوم ومن تا مسیر مدرسه ریاضی کار می کردم! وقتی سر سفره می آمدم باید به فیزیک فکر می کردم چون پدرم می گفت نباید لحظه ها را از دست بدهم! چقدر دلم می خواست یکبار برف بازی کنم ، اما مادر پنجره را بسته بود ومی گفت پنجره باز شود من مریض می شوم! من حتی باریدن برف را هم ندیده ام! من همیشه کفشهایم نو بود چون باآنها فقط از درب مدرسه تا کلاس می رفتم!!من حتی یک جفت کفش در زندگی ام پاره نکردم و مایه افتخار پدرم بودم! من شاگرد اول تیزهوشان بودم! تمام فرمول های ریاضی و فیزیک را بلد بودم ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم! و حالا یک پزشکم! چه فرقی دارد تو بگو یک مهندس! پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست! من نمی دانم چطور باید نان بخرم !من نمی دانم چطور باید کوهنوردی بروم! با اینکه بزرگ شده ام اما می ترسم باکسی حرف بزنم! چون ممکن است حرف بد یاد بگیرم! من شاگرد اول کلاس بودم! اما الان نمیدانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم! همسایه مان برای ما آش نذری آورده بود نمی دانستم چه اصطلاحی بکار ببرم. یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم ! یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم! یکروز می خواهم زیر برف بروم! یک روز می خواهم داد بکشم، جیغ بزنم! من شاگرد اول کلاسم اما از قورباغه می ترسم، از گوسفند می ترسم، مایه افتخار پدر حتی از خودش هم می ترسد! راستی پدرها ومادرهای خوب و مهربان به فکر شاگرد اول های کلاس باشید و اگر مادرم را دیدید بگویید پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است. منبع نوردیده 🌴کانال👈 عاشقان اهل بیت ع
موانع استجابت دعا-14.mp3
10.91M
۱۴ 🕌 سفره‌ی نماز ، حرم، ذکر، دعا ... برای همه گسترده‌ است! بی هیچ تبعیض و تفاوتی! پس چرا بعضی‌ها می‌توانند از این سفره‌ها بهره‌ی اجابت بگیرند؛ و بعضی‌ها ناتوانند... ؟ 🌴کانال👈 عاشقان اهل بیت ع
موانع استجابت دعا-13.mp3
12.21M
۱۳ دعا و ذکر، یک مراسم زبانی نیست؛ بلکه یک ملاقات برای رفع دلتنگی است. اگر این اتفاق افتاد؛ دیگرفاصله‌ای میان دعا و اجابت نیست! 🌴کانال 👈عاشقان اهل بیت ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 💥ما در چه مواردی ، مجاز به قضاوت درمورد دیگران هستیم ؟ ▫️چه اندازه از عیبهایی که در بقیه می‌بینیم، واقعی و قابل باورند ؟ ▫️و چه اندازه از دریافت‌های ما، غیرواقعی و زاییده‌ی قوه‌ی وَهم اَند؟ 🌴کانال 👈عاشقان اهل بیت ع
🌹در ٢٤ تیر ١٢٨٩ شمسی قریب یك سال پس از شهادت شیخ فضل الله نوری ، یكی دیگر از سران روحانی مشروطه یعنی سید عبدالله بهبهانی را به دستور همان مجاهدینی كه شیخ را به شهادت رسانده بودند، به جرم مخالفت با قوانین ضد اسلامی كه در مجلس به تصویب می رسید و جلوگیری از رشد فرهنگ غرب در منزلش، به شهادت رساندند . 🕊شادی روحشان صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اصل مهدويت مورد اتفاق همه‌ى مسلمان‌هاست. اديان ديگر هم در اعتقادات خودشان، انتظار منجى را در نهايت زمانه دارند؛ آن‌ها هم در يك بخش از قضيه، مطلب را درست فهميده‌اند؛ اما در بخش اصلى قضيه كه معرفت به شخص منجى است، دچار نقص معرفتند. شيعه با خبر مسلّم و قطعى خود، منجى را با نام، با نشان، با خصوصيات، با تاريخ تولد، مى شناسد. کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۳۶۷
حقيقت اين است كه شيعيان وقتى منتظر مهدى موعودند، منتظر آن دست نجات‌بخش هستند و در عالم ذهنيات غوطه نمى‌خورند؛ يك واقعيتى را جستجو می‌كنند كه اين واقعيت وجود دارد. يك انسان واقعى، مشخص، با نام معين، با پدر و مادر مشخص و در ميان مردم است و با آنها زندگى مى‌كند. اين، خصوصيتِ عقيده‌ى ما شيعيان است. کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۳۶۷
یکی از نکات [مهم در قضیه مهدویت] این است که وجود مقدس حضرت بقية‌الله"أرواحنا فداه" استمرار حركت نبوت‌ها و دعوت‌هاى الهى است از اول تاريخ تا امروز؛ اين، بدين معناست كه آن حركت عظيم نبوت‌ها، آن دعوت الهى به‌وسيله‌ى پيامبران، در هيچ نقطه‌اى متوقف نشده است. کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۳۶۸
. 🔸 🔸پدیدآورنده: . 📚درباره کتاب نبرد برای سارایوو روایت یکی از مبارزین نبرد سنگین برای دفاع از شهر سارایوو است. دقت نظر کریم لوچارویچ و قدرت تصمیم‌گیری در لحظه او تأثیر به‌سزایی در نتایج و سرنوشت دفاع از شهر داشته است. سارایوو از بسیاری از جهات شهر منحصر به فردی است، جلوه اصلی این انحصار در مواجهه میراث تاریخی، تمدنی و دینی این شهر با آرایش جمعیتی آن است. تمدن بوسنی، تمدنی یگانه است که بعد از جنگ نیز در منظر نظامی در خاطره‌ها خواهد ماند. محاصره سارایوو از محاصره استالینگراد نیز طولانی‌تر بوده است. کتاب نبرد سارایوو روایت وقایعی است که بعدها به یکی از موفق‌ترین عملیات‌های نظامی تبدیل شد. . 🔸 🔸تعداد صفحات: 200 صفحه
📘 کتاب 📕 رزمنده قاچاقی روایتی است داستانی از شیطنت ها و شوخ طبعی های مجاهدان راه حق و حقیقت؛ دلاورانی که شیرانِ روز بودند و زاهدان شب؛ و آنچه در این کتاب گردآمده تنها گوشه ای است از لحظه های با نشاط و لبخند های ماندگار آن ها.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #هفدهم: شاهرگ
📚 💌 📝 📅 قسمت : علی مشکوک می شود ...من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ...واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ...چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #هجدهم: علی مشک
📚 💌 📝 📅 قسمت : هم‌راز علی حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ...با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ...نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ... - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ... - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ...خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #نوزدهم: هم‌راز
📚 💌 📝 📅 قسمت : مقابل من نشسته بود ...سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشتش خبری نداشت ...تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ...چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
🌷امام علی علیه السلام: سوخت اتش روزقیامت ،هرتوانگری است که ازبخشیدن مال خود به تهی دستان بخل ورزد و نیزهرعالمی که دین را به دنیا بفروشد.. عیون الحکم والمواعظ ص۵۰۳📚
🍀الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ🍀 (متّقين) همان کسانی که در گشایش و تنگدستی انفاق مى‌كنند وخشم خود را فرو مى‌برند و از (خطاى) مردم مى‌گذرند، و خداوند نيكوكاران را دوست مى‌دارد. 📚 آیه 134 سوره آل عمران
🌸امام صادق (علیه‏ السلام) فرمودند: 🌹 نزدیكترین حالت بنده به خدا وقتی است كه در حال سجده باشد و گریه كند. 📙بحار،ج 93، ص 357
⭕️معاشرت های آخرالزمان خيلي خطرناك هستند. خيلي بايستي مواظب بود. 🔴يك لحظه اشتباه باعث سقوط ميشه و سبب ميشه دیگه نتوانیم شیرینی عبادت و ارتباط معرفتی با حضرت صاحب الزمان دست یابیم. 🔴اونهایی در این دوران نجات می یابند که به واسطه ی حضرت مهدی خداوند را به یگانگی ستایش کنند و غرق در دعا باشند.
✅ هر چند همه دوست دارند تو را "آقا" صدا کنند ولی... 🔹به جمع دانشجویان که می رسی قامت "استاد" برازنده توست... 🔸در میان نظامیان که می‌آیی هیبت "فرماندهی"ات دل دوستان را شاد و دل دشمنانت را می لرزاند... 🔹روز پدر که می آید میشوی مهربانترین "بابا"ی دنیا... 🔸روز جانباز که می شود همه دست "جانباز" تو را به هم نشان میدهند، 🔹9 دی که می رسد قصه "علــے" میشوی در جمل... 🔸با اینکه میدانیم 24 تیر سالروز تولد شماست؛ 🔹ما حتی 6 تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره شما را به ما بخشید برایت تولد میگیریم... 👈و همه اینها بهانه است آقاجان! ✅ بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را ارزانیمان کرده است، خدا را برای این نعمت شکر می گوییم. ✨سلامتی آقامون صلوات ✨ ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدوعَجِّلْ فَرَجَهُم وأهْلِك أَعدَائَهُـــــــم اجْمَعین و احْفِظْ قٰائِدَناٰ الاٰمامْ خٰامِنه ای✨
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاعر :قیصر امین‌پور موسیقی : آریا عظیمی نژاد خواننده : حمیدرضا ترکاشوند خوانش : احسان علیخانی تدوین :گروه عصرجدید التماس دعا