۱۰ بازی برای کودکان خجالتی که بتوانند خود را باور کنند را میدانید چیست ؟🤔
🔸این بازیها رو میتونید با توجه به سن و توانمندیهای بچتون در فرصتهایی که تمایل به بازی کردن دارن، انجام بدید.
1⃣ مسابقه گویندگی
2⃣ بازی «مصاحبه تلویزیونی»
3⃣ بازی «نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه»
4⃣ بازی «چه کسی میتونه دیگران رو بخندونه»
5⃣ بازی «کامل کردن یک داستان»
6⃣ بازی «کامل کردن یک شعر»
7⃣ بازی «تکمیل جملات»
8⃣ بازی «پاسخ به پرسشها»
9⃣ بازی «داستانسازی با تصاویر»
🔟 بازی «معلم بودن»
#تربیتی
🔲 در معنویت، فرآیند مهم است یا استاندارد؟
🔲 مهمتر از نمازخواندن دانش آموزان، فرآیند نمازخواندن است. نمازخواندن از سر میل، یعنی فرآیند غلط نمازخوان شدن!
➖ یکی از مفاهیم جاری در زندگی ما، مفهوم "استانداردسازی" است. در کنار آن، مفهوم دیگری وجود دارد و آنهم "فرآیند تولید" است. مثلا ممکن است یک محصول شرایط استاندارد را دارا باشد، ولی فرآیند تولید خوبی نداشته باشد. استاندارد یعنی توجه به محصول نهایی، اما فرایند یعنی توجه به چگونگی تولید یک محصول.
➖در مکتب پروردگار عالم در نزد خداوند متعال "فرآیند" مهم است یا "استاندارد"؟ مثلاً آدمی منظم شده؛ یعنی یکی از استاندارهای معنوی را به دست آورده. ولی اگر بخواهید به فرآیند توجه کنید باید بپرسید، به چه دلیل منظم شده؟
➖ من رفتم یک مدرسۀ اسلامی، مسئولش به من میگفت بچههای ما اینقدر خوب نماز میخوانند! گفتم حالا نماز را بگذار کنار، گفت حاجآقا نماز! حاجآقا نماز! گفتم عزیز من! برنامههای مدرسهات را به من بگو فدایت شوم! من ذوق نمیکنم یک دبستانی همه نمازخوان باشند، من میخواهم بدانم چرا آمدند نماز؟ گفت حاجآقا به میل خودشان. گفتم اشتباه است! امروز به میل خودش میآید نماز میخواند، پسفردا هم میلش تغییر خواهد کرد و به میل خودش نماز نمیخواند.
حتی اگر بچهها از سر محبت به معلم بیایند نماز بخوانند، این اصالت ندارد، باید از سر ادب بیایند. مدرسه بگوید: ما «دلم میخواهد» نداریم؛ چون بیادبی است و این مدرسه آدابی دارد که همه باید رعایت کنند. امام صادق(ع) فرمود: بچه باید هفت سال در ادب باید سپری بکند.(يُؤَدَّبْ سَبْعَ سِنِين...؛ الفقیه، ج۳، ص۴۹۲)
➖ محاسبه نفس یعنی نگاه به فرآیندها! مثلاً کسی در نمازش خشوع دارد؛ آیا هر خشوعی در نماز ارزش دارد؟ میفرماید: «هرکسی بدعتی در دین بگذارد، خشوعش در عبادتش بیشتر میشود»؛نوادر راوندی/۱۸) برای خدا ۹۹درصد فرآیند مهم است، یک درصد استاندارد!
➖ فرآیندها را توجه کنید! کی به کجا، به چه «روشی» رسیده است؟
👤 علیرضا پناهیان
•••
ای پـادشه خوبـــــــان
داد از غـــــــم تنهــایے
دل بی تو به جان آمد
وقت است که باز آیے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃
کارگاه خویشتن داری_16.mp3
14.07M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱۶
✍ ماجرای زندگی ما، ماجرای دانهی سیبی است که به زیر خاک رفته، تا آرام آرام مواد مورد نیازش را جذب کند، و در نهایت به یک میوهی سیب، تبدیل شود.
✦ خویشتن داری یعنی: تو غذای روحت را به موقع مصرف کن، حتما میوه خواهی داد!
میوهای در نهایتِ شباهت به خدا،
میوهای به نام انسان.
#حساب_کتاب
خیلی اوضاعت خرابه 💥!
اتفاقاً اوضاع شما خراب است اگر؛
اوضاع کس دیگری را خراب میبینید و گمان میکنید اوضاع باطن شما، بهتر از اوست ✘
اوضاعتان خراب است اگر؛
بواسطهی یک خُلق نادرست، یا گناه و خطای کسی؛ او را ریز میبینید، و یا برای ناتوانیهایش در مدیریت خویشتن، تحقیر و سرزنشش میکنید! ✘
✓ یادتان باشد ؛
گاهی افراد باطن سالمی دارند، اما برای اینکه در یک لحظهی خاص موفق به توبهی جدی شوند، به یک محرک قوی نیازمندند... و گاهی ابتلا به یک گناه و احساس انزجار بعد از آن، این شرایط را حاصل میکند.
مثل حر بن یزید ریاحی!
این دسته از افراد، اغلب به سرعت، مسیرِ عقب مانده را طی میکنند و گاهی از دیگران، بسیار جلوتر میروند.
کارگاه خویشتن داری_17.mp3
14.49M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱۷
🌹خویشتنداری، محصولِ عشق است!
※ کسی که عاشق اهداف بالاتر نباشد:
محال است سختیهای خویشتنداری را به جان بخرد ...
✓ فقط عاشق است که میتواند، خویش را از هر مسیر انحرافی حفظ نموده، تا به مطلوبش دست پیدا کند!
بخشی از زندگینامه
شهید سید جاسم نوری
شهید مدافع حرم «سید جاسم نوری» در تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۴۶ در حمیدیه چشم به جهان گشود. وی در روزهای نخست جنگ تحمیلی در دوران هشت سال دفاع مقدس حضور داشت که هوش و ذکاوتش سبب شد در سن ۱۳ سالگی به سمت فرمانده گردان امام علی (ع) منصوب شود.
سرانجام پس از حضور در عراق برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و تشکیل لشکر حضرت عباس (ع) در تاریخ هفتم خرداد ۱۳۹۴ در نزدیکی شهر الرمادی استان الانبار عراق توسط تروریست تکفیری مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان در مدینه الطب بغداد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
من محمدتقی را از همان دوران خردسالی و دوران مدرسه میشناختم و بعدها باهم در آرماتوربندی پیش هم کار میکردیم.
محمدتقی بسیار سخت کوش بود. با این کار سنگین ، پول تو جیبی مدرسهاش را در میآورد تا هزینهای از دوش خانواده کم کند. سر کار که بودیم در سختترین شرایط کاری در هوای سرد و گرم یا با خستگی زیاد هیچگاه نمازش فراموش نمیشد.
محمدتقی در برابر پدر و مادر بسیار متواضع و فروتن بود و با نهایت احترام با پدر و مادر برخورد میکرد. حتی در کارهای روزمرهی عادی حتی زمان تماس تلفنی با پدر یا مادرش اگر کسی نمیدانست، فکر میکرد با فرماندهاش یا یک فرد بسیار مهم کشوری یا لشکری صحبت میکند.
مــدافــــع حــــرم
شھیدمحمدتقےسالخـــورده
✍ خاطره شهید
یک طرح عملیاتی را بچه های قدیمی جنگ ریخته بودند و به قول معروف جمع شده بود و میخواست اجرایی بشه...
مرتضی چند روز بود از مرخصی برگشته بود، همون روز آمد منطقه، فرمانده صداش زد و داشت نقشه را برایش توضیح می داد؛ مرتضی همینطور با اون نگاه نافذش داشت نگاه میکرد؛
صحبت های حاجی که تمام شد، مرتضی شروع کرد به شمردن نقص ها، آن قدر مستدل و کارشناسی شده درباره ی توان نیروها و امکانات سنگین و سبک نیروهای خودی و دشمن سخن گفت که همه را مجاب کرد. طوری که طرح عملیات را کلا مرتضی عوض کرد.
شهید مرتضی حسین پور
شهید مدافع حرم
فرمانده شهید حججی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ عنایت امام رضا(ع)
🌸عنایت حال معنوی به زائر متمول امام رضا (ع) به علت کار خیر
✅خیلی زیباست حتما ببینین👌
✿ از عارفی پرسيدند :
چرا اينقدر ذکر "صلوات" در منابع دينی ما تاکيد شده؟! و برای آمرزش گناهان ، وسعت روزی ، صحت و سلامتی ، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند؟!
سر و راز اين ذکر چيست؟؟؟!
◇ فرمود:
اگر به قرآن نگاه کنيد،
فقط و فقط يکجا در قرآن هست
که خداوند انسان رو هم شأن و هم درجه ی خودش می کند .
يعنی از انسان مي خواهد که بياید کنار او و با هم در یک کاری مشارکت کنندو آن اين آيه ست:
"انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
خدا و ملائکه اش دارند براي پيامبر صلوات ميفرستند شما هم بیایید و همراهی کنید...
علت عظمت و بزرگی ذکر صلوات اين است که انسان را تا کنار خدا بالا مي برد.
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #نسل_سوخته 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #شصت_و_نهم:
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #هفتادم: دشتی پر از جواهر
اونقدر آروم حرکت می کرد ... که هیچ وقت صدای پاش رو نمی شنیدم ... حتی با اون گوش های تیزم ...
چشم هاش پر از اشک شد ... معلوم بود خیلی دردش گرفته ... سریع خم شدم کنارش ...
خوبی؟ ...
با چشم های پر اشکش بهم نگاه کرد ...
آره چیزیم نشد ...
دستش رو گرفتم و بلندش کردم ...
خواهر گلم ... تو پاهات صدا نداره ... بقیه نمی فهمن پشت سرشونی ... هر دفعه یه بلایی سرت میاد ... اون دفعه هم مامان ندیدت ... ماهی تابه خورد توی سرت ... چاره ای نیست ... باید خودت مراقب باشی ... از پشت سر به بقیه نزدیک نشو ...
همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد ... گفت ...
می دونم ... اما وقتی بسم الله گفتی ... موندم چرا ... اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا می خونی؟ ...
ناخودآگاه زدم زیر خنده ...
آخه توی کابینت که جای دعا خوندن نیست ...
به زحمت خنده ام رو کنترل کردم ... و با محبت بهش نگاه کردم ...
هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی... میشه عبادت ... حتی کاری که وظیفه ات باشه ... مثل این می مونه که وسط یه دشت پر جواهر ... ولت کنن بگن اینقدر فرصت داری ... هر چی دلت می خواد جمع کنی ...
اشک هاش رو پاک کرد ... و تند تر از من دست به کار شد ... هر چیزی رو که برمی داشت ... بسم الله می گفت ... حتی قاشق ها رو که می چید ...
دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ... خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ...
فدای خواهر گلم ... یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره ... کفایت می کنه ... ملائک بقیه اش رو خودشون برات می نویسن ...
مامان برگشت توی آشپزخونه ... و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده ... پشت سرش هم ...
چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد ... و سرم رو انداختم پایین ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #هفتاد_و_یکم: نگاه عبوس
با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز... صداش رو بلند کرد ...
سعید بابا ... بیا سر میز ... می خوایم غذا رو بکشیم پسرم ...
و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ... خیلی دلم سوخت ... سوزوندن دل من ... برنامه هر روز بود ... چیزی که بهش عادت نمی کردم ... نفس عمیقی کشیدم ...
- خدایا ... به امید تو ...
هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد ... الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن ... وسط اون حال جگر سوزم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... و باز نگاه تلخ پدرم ...
بابا ... یه آقایی زنگ زده با شما کار داره ... گفت اسمش صمدیه ...
با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی ... اخم های پدر دوباره رفت توی هم ... اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد...
لازم نکرده تو پاشی ... بتمرگ سر جات ...
و رفت پای تلفن ... دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ...
از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟... یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود ... و حالا...
- خدایا ... به دادم برس ...
دلم می لرزید ... و با چشم های ملتهب ... منتظر عواقب بعد از تلفن بودم ... هر ثانیه به چشمم ... هزار سال می اومد ... به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ...
گوشی رو که قطع کرد ... دلم ریخت ...
یا حسین ...
دیگه نفسم در نمی اومد ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #هفتاد_و_دوم: پایان یک کابوس
اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ...
- غذات رو بخور ...
سریع سرم رو انداختم پایین ...
چشم ...
اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ...
هر چند اون حس بهم می گفت ...
- نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ...
یهو سرش رو آورد بالا ...
- اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ...
نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ...
خدایا ... شکرت ... شکرت ...
بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ...
- ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ...
نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ...
شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ...
خدایا شکرت ... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ...
بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ...
الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ...
با ما همراه باشید
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🔴 چگونگی پیدایش فرقه گمراه و نجس باب و بهائیت
⛔️ داستان عجیب علیمحمد باب به روایت یک جاسوس
♦️ "کینیاز دالگورکی" شخصی است که در سال ۱۸۳۴ با عنوان مترجمی سفارت وارد تهران شد اما هرگز نمیتوان اعمال او را در دایره این عنوان محدود کرد. او نقش جاسوسی برجسته را دارا بود که با تظاهر به اسلام آوردن و نفوذ در حوزه، از یک سو اخبار و اطلاعات ایران را در اختیار روسها قرار داد و از سوی دیگر باعث پیدایی فرقهای جدید شد. بی شک همان نقشی را که مستر همفر انگلیسی در پدید آوردن وهابیت داشت، او هم در به وجود آوردن بابیت و بهائیت دارا بود. اگر بخواهیم اهمیت وجود کینیاز دالگورکی را در ایران متوجه شویم، به گفته خودش رجوع میکنیم. او درباب ماموریتش به ایران میگوید:
"بدین واسطه مرا مامور تهران نمودند با دستورات محرمانه که سفیر هم از آن اطلاعی نداشت " او به روایت خودش، وقتی که جهت جاسوسی به ایران وارد شد، آنقدر به زبان فارسی تسلط داشت که کاملا می توانست به زبان فارسی بنویسد و بخواند. او پس از آموختن عربی موفق به مطالعه فقه و اصول گردید و در خدمت استادش اظهار به اسلام آوردن کرد و با بهانه اینکه «در سن بیست و هشت سالگی ختنه کردن برای من مضر و به علاوه سفیر خواهد فهمید، آن وقت نه فقط مرا بیرون میکند بلکه مرا هم به کشتن میدهد» به ظاهر تقیه را در پیش گرفت.
پس از جلب اعتماد معلمش توانست دختر برادر او را که زیور نام داشت به همسری برگزیند. خواندن خاطرۀ بخش مهم ماموریت او از زبان خودش میتواند به شناخت بیشتر ریشههای آن چیزی که بعدها به عنوان یک دین معرفی شد، بیشتر کمک کند.
🛑 پایان قسمت اول
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
⛔️داستان پیدایش باب و بهائیت، قسمت دوم:
🔸او شکار سید علی محمد شیرازی را اینگونه تعریف میکند: روزی در سر درس آقای آقا سید کاظم، یک نفر طلبه تبریزی از آقا سوال کرد: «آقا؛ حضرت صاحب الامر کجا تشریف دارند؟»
آقا فرمود: «من چه می دانم. شاید در همین جا تشریف داشته باشند ولی من او را نمیشناسم.
من مثل برق یک خیالی به سرم آمد، که سید علی محمد این اواخر به واسطه کشیدن قلیان و چرس (حشیش) و ریاضتهای بیهوده با نخوت و جاه طلب شده بود و روزی که آقا سید کاظم این مطلب را فرمود، سید حضور داشت.
پس از این مجلس من بینهایت به سید احترام میکردم و برای همیشه بین خود و او در راه رفتن حریم قرار میدادم.
و حضرت آقا به او میگفتم.
یک شبی که قلیان چرس (حشیش) را زده بود، من بدون آنکه قلیان کشیده باشم، با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده گفتم: «حضرت صاحب الامر! به من تفضل و ترحمی فرمائید. بر من پوشیده نیست، مهدی موعود تویی تو...
سید یک پوزخندی زده و خودش را از تک و تا نینداخت، ولی بیشتر متوجه ریاضت بود.
من مصمم شدم یک دکان جدیدی در مقابل دکان شیخ باز کنم و اقلاً اختلاف سوم را من در مذهب شیعه ایجاد کنم. گاهی بعضی مسائل آسان از سید میپرسیدم او هم جوابهایی مطابق ذوق خودش که اغلب بی سر و ته بود، از روی بخار حشیش میداد.
من هم فوری تعظیمی کرده و میگفتم: «تو باب علمی یا صاحب الزمانی، پرده پوشی بس است. خود را از من مپوش.
🛑 پایان قسمت دوم
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
⛔️ داستان پیدایش باب و بهائیت، قسمت سوم:
❌ یک روز که سید از حمام آمده بود، باز من سخن را باز کردم.
او گفت: «آقا شیخ عیسی، این صحبتها را کنار بگذار، صاحب الزمان از صلب امام حسن عسگری(علیهالسلام) و بطن نرجس خاتون(سلاماللهعلیها) است. صاحب ید و بیضا است، صاحب معجزه است. مرا دست انداختی؟
من پسر سید رضای شیرازی و مادرم رقیه، موسوم به خانم کوچک و از اهل کازرون است.»
گفتم: «آقای من! مولای من! تو خود میدانی که بشر هرگز هزار سال عمر نمیکند و این موهبت نوعی است.
تو سیدی و از صلب حضرت امیری.
آن چه بر من محقق شده تو باب علمی، صاحب الزمانی، پس دست از دامن تو بر نمی دارم.
سید با حال قهر از من جدا شد ولی من مجدداً به منزل او رفتم و طرح بعضی از مطالب از جمله تقاضای تفسیر سوره عم نبأ را کردم، سید هم قبول این خدمت کرد.
قلیان حشیش را کشیده شروع به نوشتن نمود ولی اغلب مطالب او را من اصلاح میکردم و به او میدادم، که بلکه او تحریک و معتقد شود باب علم است.
آری سید بهترین وسیله برای این عمل بود. خواهی نخواهی من سید را با این که سست عنصر بود و هر دم به رنگی در میآمد، در راه انداختم و حشیش و ریاضت کشیدن او هم به من کمک میکرد.
تفسیر سوره عم را به من نمود. از او گرفتم. خیلی جرح و تعدیل کردم، آخر هم مفهوم و معنی درستی نداشت ولی از او خواهش نمودم که خط مبارک نزد من بماند و دست خط او را که خود درست کرده بودم به او دادم ولی به واسطه استعمال دخان و حشیش حوصله آن را نداشت که آن را دوباره بخواند. همیشه تردید داشت و میترسید ادعای صاحب الامری بکند.
به من میگفت که اسم من مهدی نیست. گفتم: من نام تو را مهدی میگذارم ، تو به طرف تهران حرکت کن. اینهائی که ادعا کردهاند از تو مهمتر نبودند. مردم مشرق زمین جن دارند، تو نگیری دیگری می گیرد.
من به شما قول میدهم چنان به تو کمک کنم که همه ایران به تو بگروند.
تو فقط حال تردید و ترس را از خود دور کن و متلون و سست مباش.
هر رطب و یابسی (چرت و پرت) بگوئی مردم زیر بار تو میروند...
حتی اگر خواهر را به برادر حلال کنی مردم قبول میکنند.
سید درست گوش میداد و بی نهایت طالب شده بود که ادعایی بکند ولی جرات نمیکرد.
من برای این که به او جرات بدهم به بغداد رفته، چند بطر شراب خوب شیراز را یافتم و چند شبی به او خوراندم.
کم کم با هم محرم شدیم.
به او حقایق را حالی کردم. گفتم: عزیزم تمام این صحبتها در روی زمین برای رسیدن به مال و تجمل است.
تو الحمدلله اهل حالی و ملاحظه میکنی اگر بر این قدری حشیش علاوه کنی، امورات دقیق به نظرت میآید و کمی که از آب انگور نوشیدی به نشاط میائی و همین که زیادتر به حشیش افزودی، فکور و اوهام پرست میشوی.
از او انکار و از من اصرار.
باری به هر وسیلهای بود رگ جاه طلبی او را پیدا کردم و او را به حدی تحریک کردم که کم کم دعوی این کار بر او آسان آمد.
من فکر میکردم چگونه است که این عده قلیل شیعه به طوایف سنی و بر یک دولتی مثل عثمانی غلبه کردهاند و چگونه همین جماعت با یک عده قلیل جنگهایی با روسیه نموده و یک لشکر انبوه را از میان برداشتهاند. آن وقت دانستم که به واسطه اتحاد مذهبی و عقیده و ایمان راسخی است که به دین اسلام دارا بوده و هیچ اختلاف مذهبی نداشته اند...
من هم در صدد دین تازه دیگری افتادم که این دین وطن نداشته باشد، زیرا فتوحات ایران به واسطه وطن دوستی و اتحاد مذهبی بوده است...
به سید گفتم: «از من پول دادن و از تو دعوی مبشری و بابیت و صاحب الزمانی کردن.» آری با این که در ابتدا اکراه داشت، ولی به قدری به او خواندم و حشیش و شراب توی حلقش ریختم و او راتطمیع کردم که کاملا حاضر شد.
📚 منبع: کینیاز دالگورکی جاسوس روسیه تزاری در ایران، هادی اکبری، انتشارات آدینه سبز، صفحه ۵۸ تا ۶۷
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
📚 شک در وضو پس از نماز
💠 سؤال: اگر کسی بعد از #نماز #شک کند که #وضو گرفته یا نه، وظیفه او چیست؟
✅ جواب: نماز خوانده شده صحیح است ولی باید برای نماز های بعدی وضو بگیرد.
#احکام_وضو #شک_در_وضو
🔔 عُجب
✅ حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم:
خداوند به حضرت داوود عليه السلام وحي نمود:
گناهکاران را مژده بده و نیکوکاران را بترسان
حضرت داوود عرض کرد:
چگونه گناهکاران را مژده دهم و نیکوکاران را بترسانم؟
فرمود:
عاصيان را مژده بده که من توبه را قبول و گناهان را عفو می کنم و صديقان را بترسان که به خاطر اعمالشان به خودپسندی (عُجب) گرفتار نشوند
📙 اصول کافي، ج 2، ص 314
✨🌹😊
🌼 کیفیت ثبت گناهان توسط فرشتگان 🌼
سوال – مي گويند : بعد از گناه بلافاصله توبه کنيد تا ملائک آنرا ثبت نکرده اند . در اين مورد توضيحاتي بفرماييد .
پاسخ –دو ملک که اعمال خوب و بد ما را ثبت مي کنند يعني آن عمل را نگه مي دارند نه اينکه با قلم آنرا مي نويسند . در سوره ي انفطال داريم : مردم بر شما ملائکه اي هستندکه ناظر و حافظ هستند که اعمال شما را حفظ مي کنند . کاتبين و ثبت کنندگان بزرگواري هستند و هر کاري شما بکنيد آنها مي دانند . اينکه مي گويند اين کاتبين بزرگوار هستند بخاطر اين است که وقتي شخصي کار خيري انجام مي دهد ملکي که حسنات را ثبت مي کند فورا آن عمل خير را ده برابر مي نويسد .
اگر کسي گناهي انجام بدهد ملک رحمت به ملک شقاوت مي گويد که عجله نکن ، ننويس ،هفت ساعت ( در بعضي روايت دايم به اندازه يک شب تا صبح ) مهلت بده که اگر توبه کرد چيزي نوشته نشده باشد . يعني در نامه ي عمل فرد ثبت نمي شود. بخاطر همين مي گويند که توبه واجب فوري است . بعد از هفت ساعت اگر فرد توبه نکرد ملک سمت راست که حکم رئيس را دارد مي گويد که ثبت کن . انصاري همداني استاد شهيد دستغيب موقع نماز مغرب به موذن گفت که اذان را بگو . موذن گفت : هنوز موقع اذان نشده است .ايشان فرمودند که مگر نمي بيني ملائک جايشان را عوض کرده اند .
از امام صادق (ع) سوال شد ، با اينکه خدا خودش ناظر است اين ملائک چکاره هستند ؟ امام فرمود : هر چه چشم بيشتر باشد مراقبت انسان از اعمالش بيشتر است . اگر انسان بفهمد که علاوه بر خداوند متعال چشمان ملائکه هم دائما ناظر اوست و معصومين هم او را مي بيند بيشتر مراقب خودش است . پس فلسفه ي وجودي اين ملائکه مراقبت بييشتر ما از اعمال مان است .
انشاء الله ملکي که اعمال خير ما را بالا مي برد پرکار باشد و ملکي که اعمال بد ما را به پايين مي برد بيکار باشد.
〖از بیانات استاد عالی〗
🔴خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
✍گفته میشود
خطرناکترین جمله این است:
«من همینم که هستم.»
در این جمله کوتاه میتوانیم
غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی،
درجا زدن و به تدریج
راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ،
هر روز فرصتی هست برای
یه قدم بهتر شدن.
شبتون بخیر
4_5823448742493160255.mp3
1.32M
محزون ترين و دلنشين ترين صوت اذان😭
به ياد اذان شلمچه و طلائيه...💔😭😭
عاشقان اهل بیت علیه السلام
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
♻️🍃♻️
🍃اَللّهُمَّ اَحْیِناحَیاةَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ بِالْقُرآن
♻️یافاطِرُ بِحَقِّ فاطمة
🍃آمین یا رَبَّ العالَمین
〰♻️〰♻️〰