eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
117 دنبال‌کننده
19هزار عکس
6.6هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📒| #ســلیمانے_عــزیز 🔮| #قسـمٺ هفدهم فکر نمی کردیم آخر مردم منطقه این طور به کارمان سرعت بدهن
~🕊 📒| 🔮| هیجدهم 🍂خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان عزیزمان، پاک همه‌مان را به هم ریخته بود.😢 🌿حاجی مطلع که شد یک راست آمد بم. چشمش که به سر و وضع شهر افتاد از زور غم و غصه🥺 زنگ زد به فلان مسئول کشوری📞. گفت:‌ نشستی توی تهران میدونی اینجا چه خبره، بیا به داد مردم برس . 🍂توی آن آشفته بازاری که همه آمده بودند برای کمک، بچه‌های و را صدا زد.🔊 عده‌ای را گذاشت پیکرهای بی‌جان را جمع کنند.عده ای هم کمک های مردمی را سر و سامان بدهند . عده‌ای هم امدادرسانی انجام دهند. خودش با مستقر شدند توی فرودگاه. 🛩 🌿پروازها از تهران و جاهای دیگر بلند می‌شدند 🛫و می‌نشستند توی بم .🛬 خیلی ها ایراد گرفتند .😒 🍂فرودگاه بم امکاناتی نداشت.متروکه بود.😬 حتی پله نداشتیم مردم بروند بالا سوار هواپیما شوند. حاجی گفت : جوان‌ها را جمع کن دولا بشن🙇‍♂ کمک کنن مردم برن بالا. چاره نبود .🥴 تا پله برسد همین کار را می‌کردیم. 🌿کمک حاج احمد کاظمی بود که فرودگاه راه افتاد. فکرش را که می کنم می بینم اگر حاجی و حاج احمد نبودند، جان خیلی ها از دست می رفت.😞 خیلی از مجروح هایی که از زیر آوار بیرون آمده بودند اما کسی نبود به دادشان برسد.🌾 ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷ دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📒| #ســلیمانے_عــزیز 🔮| #قسـمٺ هیجدهم 🍂خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان عزیزمان، پاک همه‌مان ر
~🕊 📒| 🔮| نوزدهم 🩸پنج به علاوه یک بودیم، پنج نفر ما و یک نفر سردار. جلسه آن روز تا ظهر☀️ طول کشید😑. وقت ناهار شد😋، همگی میهمان سردار بودیم. همسرش🧕 غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش😍. 💧خودش دست به کار شد و سهم هر کداممان را توی بشقاب🍽 گذاشت🥰. سربازی که غذا آورده بود را صدا زد🗣 و قابلمه🥘 را داد دستش.🙌 _این رو ببر برای بقیه، به سرباز جلوی در🚪 هم بده☺. 🩸سرباز با خوشحالی قابلمه🥘 را گرفت. از اتاق بیرون می‌رفت🚶‍♂که صدایش زد:🗣 صبر کن! صبر کن! خودم تقسیم می‌کنم. _چند نفر هستید؟ سرباز گفت: ۱۲ نفر.🙄 💧دو دست پیاله🍲 پر شد از غذای خوشمزه محلی😋. سهم خود سردار هم فقط به اندازه‌ای شد که طعم غذا را بچشد.☹ ✍🏻راوی: حسین امیر عبدللهیان 📚منبع: برنامه‌ تلویزیونی فرمول یک، پخش‌شده از شبکه‌اول سیما دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📒| #ســلیمانے_عــزیز 🔮| #قسـمٺ بیست ودوم 🔶اسرائیل که بر طبل🥁 جنگ کوبید، حاج قاسم تماس📞 گرفت. بی
~🕊 📒| 🔮| بیست وسوم 💢لبنان، ضاحیه، حزب‌الله و اسرائیل.💢 🌺شهر سوت و کور است. انگار کسی ساکن🏘 ضاحیه نیست. پهباد های اسرائیلی✈️ سه تا سه تا روی سر ضاحیه پرواز می‌کنند، حتی از یک موتور سیکلت🏍 هم نمیگذرند، تا می‌بینند‌ می‌زنند. 🍀مسئولین حزب الله همه جمع شده اند در اتاق عملیات. ساختمان های اطراف🏢 مدام بمباران☄ می‌شوند. ساختمان های ده دوازده طبقه ای🏬، که در کسر ثانیه هم سطح زمین می‌شوند. 🌺سخت است اما سید حسن را قانع می‌کنند اتاق عملیات را ترک کند، بقیه هم متفرق می‌شوند. سید را می‌برند یک ساختمان دیگر. حالا تنها سه نفر هستند؛ سید حسن نصرالله، عماد مغنیه و حاج قاسم سلیمانی. 🍀چیزی نمی‌گذرد که ساختمان کناری🏢 با صدایی مهیب آوار می‌شود روی زمین‌. پشت بندش پل مجاور ساختمان جوری تخریب می‌شود که انگار اصلا نبوده. 🌺سه نفری از ساختمان میزنند بیرون. ماشین ندارند. عماد می‌رود دنبال وسیله. حاجی می ماند و سید. هیچ صدایی در ضاحیه شنیده نمی‌شود جز صدای هواپیماهای اسرائیلی✈️. 🍀می‌روند‌ زیر یک درخت🌳 تا شاید بتوانند استتار کنند. پهباد های MK✈️ حرارت اشیا🌕 را از حرارت بدن تشخیص می‌دهند. استتار بی‌فایده است. عماد سر می‌رسد. 🌺پهبادها درست متمرکز می‌شوند‌ روی سر ماشین🚙. اطلاعات پهباد ها مستقیم ارسال می‌شود به اتاق جنگ در تل‌آویو. سرعت‌عمل به خرج می‌دهند و با زیرکی هرجور هست صحنه را ترک می‌کنند. از این زیرزمین به آن زیرزمین و از این خودرو🚙 به آن خودرو🚗. اسرائیلی‌ها ردشان را گم می‌کنند. 🍀نیمه‌شب مخفیانه دوباره برمی گردند به اتاق عملیات، سه نفری👨‍👦‍👦. 📚 منبع: برداشت از خاطرات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در اولین گفتگوی مطبوعاتی با دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📒| #ســلیمانے_عــزیز 🔮| #قسـمٺ بیست وسوم 💢لبنان، ضاحیه، #جنگ حزب‌الله و اسرائیل.💢 🌺شهر سوت و ک
~🕊 📙| عزیز 🔮| بیست وچهارم 🧊 آمده بودند کرمان. همیشه یکی از برنامه هایشان دیدار با خانواده بود. قرعه افتاده بود به نام ما. دیگر از خدا چه می‌خواستیم؟😍 ◽وقتی آمدند حاج قاسم هم همراهشان آمده بود. لابه‌لای حرف‌ها از فرصت استفاده کردم و رو به حضرت آقا گفتم: آقا ان‌شاءالله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم کنید.🤗 🧊فرمودند: پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند. بعد هم خم شدند و سرشان را به طرف حاج قاسم گرداندند. نگاهی به حاجی کردند و فرمودند: این👈🏻 آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت می کند ان شاءالله. ◽حاجی سرش را انداخت پایین. دو دستش را گرفت روی صورتش. _ بله از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزنند.😇 🧊جلوی در ورودی دیدمش. مراسم افطاری حاجی بچه به بچه‌های و بود. گفتم: 🤨حاجی قول شفاعت میدی یا نه؟ ولله اگه قول ندی داد میزنم میگم اون روز حضرت آقا در مورد شما چی گفتن😑. ◽حاجی گفت: باشه قول میدم فقط صداش رو در نیار🤫. زوری زوری از حاجی قول شفاعت را گرفتم.😌 ✍🏻راوی: جواد روح اللهی 📚منبع: کریمانه، روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای کرمان سال ۱۳۸۴ دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی عزیز 🔮| #قسـمٺ بیست وچهارم 🧊#حضرت_آقا آمده بودند کرمان. همیشه یکی از برنامه هایشان دی
~🕊 📙| 🔮| بیست وپنجم 🥀از گریه هایش پشت تلفن😞 متوجه شدم بد موقع تماس📞 گرفتم🤦🏻‍♀️. گفتم: اتفاقی افتاده؟😥 گفت: کارت رو بگو. مسئله پیش آمده را در میان گذاشتم. _باشه میگم بچه ها تا دو سه دقیقه دیگه انجام بدن. 🍂گفتم: اجازه بدید من از طرف شما به بچه‌ها بگم. موافقت نکرد😇. به معادن ذی‌ربطش سپرده بود کارم را پیگیری کند.🙃 🥀پنج دقیقه بعد که کار انجام شده بود، یکی از دفترشان تماس📞 گرفت. پرسیدم: _من هیچ وقت سردار و اینطور ندیده بودم. اتفاقی افتاده؟🤔 گفت: مگه خبر ندارید به شهادت رسیده؟💔 🍂می دانستم با هم رفاقت دیرینه دارند😔، اما توی آن شرایط هم عمل‌گرا بود و پاسخگوی مسائل. ✍🏻راوی: حسین امیرعبداللهیان 📚منبع: برنامه‌تلویزیونی فرمول‌یک پخش شده از شبکه اول سیما دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮| #قسـمٺ بیست وششم 🧩جانم بود و جان احمد.👬 هیچ وقت نفهمیدم احمد من را بیشتر دوست
~🕊 📙| عزیز 🔮| بیست وهفتم 🔶️رسانه های بین‌المللی در بوق و کرنا کرده بودند که بشار جنایتکار و آدمکش است. آن روزها خیلی‌ها فاتحه سوریه را خوانده بودند😞. چیزی نمانده بود که داعش کاخ ریاست جمهوری🏛 را بگیرد. 🔷️در ایران هم کم نبودند آدم های دانه درشت انقلابی🤭 که حاجی را سرزنش🤨 می‌ کردند. می‌گفتند: _تو آدم خوش‌نامی هستی، می‌روی آنجا خودت را ضایع می کنی. در این میدان نه فقط امید پیروزی وجود ندارد که شکست حتمی است😑. 🔶️در دنیا چه اعلامیه‌هایی که علیه حضور در سوریه امضا نشد. چه بیانیه‌هایی که صادر نشد!🤭 🔷️اما حاجی مقابل همه‌شان ایستاد💪. گفت: من فقط می‌دونم اسلام این رو از من می‌خواد. تکلیفه، باید برم🤷‍♂️. ✍🏻راوی: سردار محمدرضا نقدی 📚منبع: برنامه تلویزیونی پرونده ویژه، پخش شده از شبکه سوم سیما 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌿شایدچند ساعت مانده بود شاید هم به چند ساعت نکشیده شهر می افتاد دست تکفیری‌ها. دمشق محاصره شده بود و داشت سقوط می کرد. هر آن ممکن بود شهر را بگیرند و برسند و مرکز پایتخت. بشار اسد از کاخ ریاست جمهوری اش به سفارت ایران پیغام فرستاده بود که فوری جانتان را بردارید و برگردید ایران. 🍂در آن بلبشو، میان ترس و لرز و دلهره ی زمین و زمان نمی بارید و ناامیدی آورده بود، هواپیمای تهران دمشق به زمین نشست. پروازی که نشسته بود تا ایرانی‌ها را از دمشق خارج کند. 🌿همه برمی‌گشتند ایران اما، یک نفر تازه آمده بود. آنجا توی باند فرودگاه خیلی‌ها سردار سلیمانی را با چشم خودشان دیدند، حاجی آمده بود بشار اسد را ببیند. 🍂گفته بودند شرایط مهیا نیست، نمی‌شود. اصرار کرد و با همه خطرهایی که داشت رفت تا کاخ اسد. دوتایی نشستند به حرف زدن. اول از شرایط دمشق پرسید و از آخرین وضعیت شهر. بعد هم گفت: شما میخواید بمونید یا نه؟ اگر میخواهید بمانید ما با شما هستیم و مقاومت می‌کنیم وگرنه بیا از دمشق بریم. 🌿بشار خودش مرد مقاومت بود. _می‌خوام بمونم. پس خانواده‌ت رو از دمشق ببر. _خانواده هم با من میمونن. 🍂رسانه ها پشت سر هم اعلام می‌کردند دمشق در آستانه سقوط کامل است، اما هم بشار ماند هم حاج قاسم سلیمانی. ✍🏻راوی: مجتبی امانی سفیر سابق ایران در مصر 📚منبع: ویژه برنامه شبکه المیادین دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی عزیز 🔮| #قسـمٺ بیست وهفتم 🔶️رسانه های بین‌المللی در بوق و کرنا کرده بودند که بشار جنا
~🕊 📙| 🔮| بیست وهشتم 🌿شایدچند ساعت مانده بود شاید هم به چند ساعت نکشیده شهر می افتاد دست تکفیری‌ها. دمشق محاصره شده بود و داشت سقوط می کرد. هر آن ممکن بود شهر را بگیرند و برسند و مرکز پایتخت. بشار اسد از کاخ ریاست جمهوری اش به سفارت ایران پیغام فرستاده بود که فوری جانتان را بردارید و برگردید ایران. 🍂در آن بلبشو، میان ترس و لرز و دلهره ی زمین و زمان نمی بارید و ناامیدی آورده بود، هواپیمای تهران دمشق به زمین نشست. پروازی که نشسته بود تا ایرانی‌ها را از دمشق خارج کند. 🌿همه برمی‌گشتند ایران اما، یک نفر تازه آمده بود. آنجا توی باند فرودگاه خیلی‌ها سردار سلیمانی را با چشم خودشان دیدند، حاجی آمده بود بشار اسد را ببیند. 🍂گفته بودند شرایط مهیا نیست، نمی‌شود. اصرار کرد و با همه خطرهایی که داشت رفت تا کاخ اسد. دوتایی نشستند به حرف زدن. اول از شرایط دمشق پرسید و از آخرین وضعیت شهر. بعد هم گفت: شما میخواید بمونید یا نه؟ اگر میخواهید بمانید ما با شما هستیم و مقاومت می‌کنیم وگرنه بیا از دمشق بریم. 🌿بشار خودش مرد مقاومت بود. _می‌خوام بمونم. پس خانواده‌ت رو از دمشق ببر. _خانواده هم با من میمونن. 🍂رسانه ها پشت سر هم اعلام می‌کردند دمشق در آستانه سکوت سقوط کامل است، اما هم بشار ماند هم حاج قاسم سلیمانی. ✍🏻راوی: مجتبی امانی سفیر سابق ایران در مصر 📚منبع: ویژه برنامه شبکه المیادین دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت بیست ونهم 🌴تلفن را برداشتم📞. محمودرضا پشت خط بود. پرسید: میای مراسم؟ _ار
~🕊 📙| 🔮| سی ام موصل‌ سقوط کرد. 🟥خبر که پخش شد همه بهتشان برد😳. یک زمانی اولین ارتش قوی منطقه را داشتیم. امکانات و تجهیزات هم کم نداشتیم اما همین که داعش از مرز رد شد مثل آب خوردن آمد و موصل را گرفت☹️😞. 🟪بوی خیانت می آمد🧐. بد ماجرا این بود که اصلی‌ترین انبارهای مهمات و امکانات ارتش توی موصل بود😰. و انبار و و صلاح الدین🤦🏼‍♂. همگی بی دردسر افتاده بودند دست داعش😬😤. 🟥اوضاع اصلاً تعریفی نداشت😩. ارتش با دست خالی کاری نمی توانست بکند😔. نخست وزیر رفت سراغ آمریکایی‌ها. گفته بودند وظیفه داریم کمک کنیم ولی باید موضوع بررسی بشود🙄. خودشان داعش را پرورش داده بودند و انداخته بودند به جان منطقه😑. معلوم بود می‌خواهند وقت‌کشی کنند👌. بعد از بررسی گفته بودند اول مذاکره، اگر نشد بعد عملیات نظامی😐. 🟪نوری المالکی که دید اگر دست دست کند بغداد هم سقوط کرده، معطل نکرد و از ایران کمک خواست🙌🏻. دو روز بعد هواپیمایی در فرودگاه بغداد به زمین نشست. حاج قاسم سلیمانی آمده بود عراق😍؛ با چند نفر فرمانده نظامی ایرانی و لبنانی😌. ✍🏻راوی: حجت الاسلام سید حامد جزایری، جانشین فرمانده سرایا الخراسانی و فرمانده تیپ۱۸ نشد الشعبی عراق 📚منبع: خبرگزاری فارس 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 📗راننده از توی آینه زل زده بود به صورت حاجی👀. حاج قاسم پرسید: چیه؟ آشنا به نظرت می‌رسم☺️؟ خوب نگاه کرد که درست بشناسدش🧐. آخر سر گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی داری🤔؟ برادرش نیستی؟ پسرخالش چی🙄؟ حاجی جواب داد: من سردار سلیمانی ام🙃✋🏻. 📘جوان لب هایش باز شد به خندیدن😂. گفت: میخوای من رو رنگ کنی🤥؟ خودم این کاره‌م😏. حاجی باخنده‌اش خندید😄 و دوباره گفت: من سردار سلیمانی‌ام🙂. جوان دودل و مردد گفت: بگو به خدا😲. _به خدا من سردار سلیمانی ام☺️. 📗زبانش بند آمده بود😶. دیگر حرفی نزد. گاز ماشین را گرفت و رفت. چند دقیقه که گذشت حاجی سکوت را شکست و پرسید: زندگی چطوره؟ با گرانی چه می‌کنی؟ مشکلی نداری🙃🙂؟ 📘جوان چشمهایش را از آینه دوخت به حاجی👀. _اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم🙆🏼‍♂. ✍🏻راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری 📚منبع: برنامه رادیویی شهید مقاومت، پخش شده از رادیو معارف دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی ام موصل‌ سقوط کرد. 🟥خبر که پخش شد همه بهتشان برد😳. یک زمانی اولین ار
~🕊 📙| 🔮| سی ویکم 💠سفره بزرگی پهن میکنند، از این سر حسینیه تا آن سر😋. نیروهای افغانستانی، ایرانی، پاکستانی نشسته‌اند کنار هم🤛🏻🤜🏻. جمعشان وقتی جمع می‌شود که فرمانده هم می‌آید و با آنها هم غذا می‌شود😯. دست همه توی یک سفره می رود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی🙌🏻🥰. فرمانده سلیمانی ترجیح می‌دهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اینکه سر سفره رنگین و خلوتی بنشیند🙃. 💠یک سینی🥘 گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش😋. داشتیم جمعیتی غذا می خوریم که حاجی سلیمانی هم آمد🤩. جا باز کردیم نشست. لقمه لقمه🌮 با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد😌👌🏻. کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده😁. 💠ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانی‌مان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده☺. 📚منابع: خاطرات سردار جعفر جهروتی زاده در برنامه تلویزیونی شب روایت، پخش شده از شبکه چهارم سیما/ مستند شهیدزنده کاری از شبکه اینترنتی نصرTV 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔆چه فکر ها که نمی کردم🤔. با خودم می گفتم کم مقامی که ندارد بالاخره فرمانده است. لابد به این راحتی ها با کسی هم کلام نمی شود😕. لابد با ما زمین تا آسمان فرق دارد🙄، لابد...🙆🏻‍♂️ 🔆دیدمش👀. آمده بود خط مقدم آمرلی🤭. دوربین به دست داشت منطقه را رصد می کرد🧐. جاخوردم😮. 🔆مثل خودمان بود؛ ساده ساده🥰. دمپایی پلاستیکی ساده پا کرده بود؛ مثل ما. چفیه سیاه و سفید ساده دور گردن داشت؛ مثل ما😉. 🔆چه فکر هایی که نمی کردم، چه چیزهایی که ندیدم😐😅. ✍🏻راوی: ابوعزرائیل 📚منبع: مستند شهیدزنده کاری‌از شبکه اینترنتی نصرTV دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی ام موصل‌ سقوط کرد. 🟥خبر که پخش شد همه بهتشان برد😳. یک زمانی اولین ار
~🕊 📙| 🔮| سی ویکم 💠سفره بزرگی پهن میکنند، از این سر حسینیه تا آن سر😋. نیروهای افغانستانی، ایرانی، پاکستانی نشسته‌اند کنار هم🤛🏻🤜🏻. جمعشان وقتی جمع می‌شود که فرمانده هم می‌آید و با آنها هم غذا می‌شود😯. دست همه توی یک سفره می رود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی🙌🏻🥰. فرمانده سلیمانی ترجیح می‌دهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اینکه سر سفره رنگین و خلوتی بنشیند🙃. 💠یک سینی🥘 گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش😋. داشتیم جمعیتی غذا می خوریم که حاجی سلیمانی هم آمد🤩. جا باز کردیم نشست. لقمه لقمه🌮 با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد😌👌🏻. کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده😁. 💠ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانی‌مان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده☺. 📚منابع: خاطرات سردار جعفر جهروتی زاده در برنامه تلویزیونی شب روایت، پخش شده از شبکه چهارم سیما/ مستند شهیدزنده کاری از شبکه اینترنتی نصرTV 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔆چه فکر ها که نمی کردم🤔. با خودم می گفتم کم مقامی که ندارد بالاخره فرمانده است. لابد به این راحتی ها با کسی هم کلام نمی شود😕. لابد با ما زمین تا آسمان فرق دارد🙄، لابد...🙆🏻‍♂️ 🔆دیدمش👀. آمده بود خط مقدم آمرلی🤭. دوربین به دست داشت منطقه را رصد می کرد🧐. جاخوردم😮. 🔆مثل خودمان بود؛ ساده ساده🥰. دمپایی پلاستیکی ساده پا کرده بود؛ مثل ما. چفیه سیاه و سفید ساده دور گردن داشت؛ مثل ما😉. 🔆چه فکر هایی که نمی کردم، چه چیزهایی که ندیدم😐😅. ✍🏻راوی: ابوعزرائیل 📚منبع: مستند شهیدزنده کاری‌از شبکه اینترنتی نصرTV دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی ویکم 💠سفره بزرگی پهن میکنند، از این سر حسینیه تا آن سر😋. نیروهای افغ
~🕊 📙| 🔮| سی ودوم 💢هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با آقا داشتند و به حوزه ماموریتی حاج‌قاسم مربوط می شد، خودش هم می آمد🚶‍♂️؛ فرقی نمی کرد رئیس جمهور فلان کشور باشد یا یکی از مقامات کشور فلان🙃. 💢وقتی از گیت های بازرسی X_RAY رد می‌شد دستگاه حسابی قاطی پاتی می‌کرد😇؛ صدا پشت صدا، بوق پشت بوق. از بس که ترکش توی بدن حاجی بود😖. 💢خودش میگفت: لحظه ای نیست جایی از بدنم به خاطر این ترکش‌ها درد نداشته باشه😓. 💢از شدت درد گاهی مسکن💊 می خورد، بلکه از درد زیادش، قدری کم کند😞. ✍🏻راوی: حسین امیرعبداللهیان 📚منبع: برنامه تلویزیونی فرمول‌یک پخش شده از شبکه‌اول‌سیما 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌀پایش👣 که به روستا می‌رسید و اهل آبادی خبردار👂🏻 می شدند آمده و رفته خانه حاج حسن پدرش👨🏻‍🦳، می رفتند برای دیدن حاجی😍😃. 🌀پیرمرد پیرزن های روستا همین‌که حرف به حال و احوال می‌کشید شروع می‌کردند به نالیدن😩. از دردهایشان می‌گفتند؛ از درد دست🖐🏻، درد پا🦶🏻، درد زانو🦵🏻، درد کمر😶. یکی دو نفر پرسیده بودند: حاجی قرصی شربتی چیزی نداری بلکه بخوریم آروم بگیریم🥴؟ 🌀حاجی گفته بود: من که دکتر👨🏻‍⚕ نیستم اما هر وقت درد امونم رو می‌بره از این مسکن💊 می‌خورم🙆🏻‍♂️. بعد دست توی جیبش کرده بود و به همان چند نفر قرص را داده بود. قرص را خورده بودند و آن شب راحت خوابیده بودند؛ آسوده و آرام😴. 🌀خبر بین اهالی روستا پیچیده بود. خیلی ها می‌رفتند در خانه پدر حاجی.از همان قرصی💊 می‌خواستند که نمی‌دانستند اسمش چیست. _قرصی که معروف شد به قرص حاج قاسم. ✍🏻راوی: حسین امیرعبداللهیان 📚منبع: برنامه تلویزیونی فرمول‌یک پخش شده از شبکه‌اول سیما دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی ودوم 💢هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با آقا داشتند و به حوزه مامو
~🕊 📙| 🔮| سی وسوم 🟣با نیروهایم رسیده بودیم به ، شهر کوچکی نزدیک 😇. همانجا پیرزنی👵🏻 را دیدیم👀 که حیران بود و مضطرب😥. 🟣جلو رفتم و پرسیدم: چی شده مادر🧐؟ به زبان خودش مویه کرد🥺 و خطاب به داعشی ها گفت: بکشید اما قاسم می‌آید😏. دستش را بالا آورده بود و مدام تکان می‌داد☝🏻: بکشید، پسرم قاسم می‌آید👊🏻. 🟣چند دقیقه‌ای کنارش ماندیم. از حال و روزش پرسیدیم🤔. پیرزن ما را مثل بچه های خودش دانست و از غصه هایش گفت😓. خواستیم از پسرش قاسم هم بپرسیم که لابلای حرف‌هایش فهمیدیم منظورش از پسرم قاسم، حاج قاسم سلیمانی بوده😍🤭. 🟣حاجی سلیمانی از همان وقت‌ها جای خودش را توی قلب خیلی‌ها باز کرده بود🥰، خیلی از عراقی ها مثل پیرزن ابوغریبی سنی مذهب🙃. ✍🏻راوی: شیخ جابر رجبی، نماینده عصائب اهل الحق در ایران 📚منبع: خبرگزاری مشرق 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🟢داشتیم میرفتیم ماموریت. توی فرودگاه شلوغی جمعیت😇 را که دیدم👀 دویدم جلوی حاجی🏃‍♂️. گفتم: صبر کنید کمی خلوت بشه بعد برید. راهش را گرفت و رفت میان مردم🚶‍♂️. انگار نه انگار که ممکن است خطری تهدیدش کند😟. 🟢کار یکبار و دوبارش که نبود😑. یادم هست وقتی خواهش کردم از در دیگر گیت فرودگاه برود، گفت: نه🙂. من هم مثل همه مردمم🙆🏻‍♂️. 🟢مثل همه مردم توی صف می ایستاد. مثل همه مردم با صف جلو میرفت. مثل همه مردم از گیت رد می‌شد...🥰 🟢مثلاً فرمانده نیروی قدس سپاه بود😐. ✍🏻راوی: احمد حمزه ای 📚منبع: پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی وسوم 🟣با نیروهایم رسیده بودیم به #ابوغریب، شهر کوچکی نزدیک #بغداد😇.
~🕊 📙| 🔮| سی وچهارم ⚘از راه که می رسید، بابا را میبرد حمام🚿. بعد هم خودش لباس👕 های حاج حسن را می شست🧺🙃. ⚘نشست کنار بابا. دست✋🏻 های زمخت و چروک خورده اش را توی دست گرفت🤝. سرش را پایین آورد و دستش را بوسید😚. ⚘بعد رفت پایین پای🦶🏻 حاج حسن. جوراب های حاجی را درآورد. سرش را خم کرد و لبهایش👄 را گذاشت کف پاهای بابا🙃. ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚 منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ای ۱۷ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌟پاییز🍂 است و چه چیز عاشقانه💞 تر از اینکه دفترت📒 را بدهی به عموی قهرمانت تا برایت یادگاری بنویسد📝. ✨مهدی جان! ✨تمام کسانی که به کمالی رسیدند، خصوصاً کمالات معنوی که خود منشا و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشا همه آنها است😉. ✨سحر را دریاب، ✨ در سن شما تاثیری شگرف دارد🙃. اگر چند بار آن را با رغبت تجربه کردی😍، لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی☺️. ✨زیربنای تمام بدی ها و زشتی ها است👌🏻. ✨# احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر☝️🏻. ✨به خودت عادت بده بدون شرم دست✋🏻 پدر و مادرت را ببوسی😚، هم آنها را شاد می کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد🥰. 👈عمویت_۱۳۹۱/۸/۱۷ 📚منبع: خبرگزاری تسنیم دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی وچهارم ⚘از راه که می رسید، بابا را میبرد حمام🚿. بعد هم خودش لباس👕 های
~🕊 📙| 🔮| سی وپنجم ❣باورش سخت است اما حاجی با این همه کار که دورش ریخته بود، برای 🤓 هم وقت میگذاشت. کتاب‌مذهبی📖 میخواند، کتاب‌رمان💌، کتاب‌های دفاع‌مقدس⚔. ❣کتاب الغارات را خوانده بود و توصیه کرده بود که☝️🏻: این کتاب الغارات را که قدیمی‌ترین کتاب است، حتماً بخوانید. مقتل کامل است، اگر آن را بخوانید، امروز برای حکومتی که در استقرار حکومت علی بن ابی‌طالب(ع) است، آگاهانه تر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه می‌کنیم🧐، نظر می‌دهیم🤔 و دفاع می‌کنیم🙅🏻‍♂. ❣عکسش پخش شده بود، حاج قاسم کتاب📗 به دست کنار پنجره هواپیما🛩. دقیق دقیق که میشدی میدیدی کتاب📗 گزارش یک آدم ربایی نوشته گابریل گارسیا مارکز است؛ ماجرای مستندی از عملیات‌های ربایش و رهاسازی تعدادی از چهره‌های سرشناسی کلمبیا در دهه ۹۰ میلادی🙃. ❣روزهای آخر کتاب انسان کامل را می‌خواند؛ می‌خواند و یادداشت‌ برمی‌داشت📝🤓. 📚منابع: روزنامه جام جم شماره ۵۵۶۷، ۱۳۹۸/۱۱/۱۴_ سخنرانی در مسجد روضه محمدیه یزد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ⚽️با انگشت اشاره سالن ورزشی را نشانم داد و گفت: اینجا معمولاً مسابقات برگزار میشه، از بقیه روستاها🏘 هم میان قنات ملک، ولی جام رمضان🏆 شور و حالش از بقیه وقت ها بیشتره😍. ⚽️اینها را کمال گفت. دانش‌آموزی که حالا ورزشکار🤾‍♂ هم شده. تن صدایش آرام بود☺️، آرام و همراه با لهجه شیرین کرمانی🙃. ⚽️..همین‌جا حاجی رو دیدم👀. اومده بود برای مراسم اهدای جام🏆. دو زانو نشست بین بچه‌ها. با هم عکس گرفتیم📸، چند دقیقه ای برامون حرف زد. آخرش هم به همه‌مون جایزه داد🎁؛ بازنده و برنده😌. تیم قهرمان💪🏻 رو هم فرستاد مشهد🕌؛ زیارت. ⚽️حاجی خیلی دوست داره بچه های روستا ورزشکار⛹‍♂ بار بیان. خدا خیرش بده🤲🏻. پول ساخت این سالن و زمین چمن را هم خودش جور کرد🙂. 📚منبع: روزنامه شهروند ویژه‌نامه نوروز ۱۳۹۸، شماره ۱۶۴۸؛ گزارشی از محمد باقرزاده دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی وپنجم ❣باورش سخت است اما حاجی با این همه کار که دورش ریخته بود، برای
~🕊 📙| 🔮| سی وششم 🍀خبرش پخش شده بود. گفته بودند می‌خواهند فیلم حاج قاسم را بسازند🎥. و حتی اخبار سراسری شبکه یک هم اعلام کرد. 🍀همین که خبر به گوش حاجی رسید برای کارگردان نامه✉️ نوشت: _اولا در جمهوری اسلامی ده‌ها شخصیت اثرگذار شهید وجود دارد که شناساندن شخصیت و عملکرد آنها به عنوان الگوهای حقیقی تجربه شده یک ضرورت است. بزرگواران مجاهد و متفکری همچون شهیدان ، ، و ؛ در صحنه جهاد شهیدان ، ، ، و... در راس این‌ها شهید زنده ای همچون مقام معظم رهبری(مدظله العالی) که بیش از ۶۰ سال در حال مجاهدت می باشند. 🍀_وقتی این خبر را شنیدم حقیقتاً خجالت کشیدم، چه ضرورتی برای پرداختن به فردی که هنوز خوف از خود دارد، می باشد... بنده نه تنها راضی به چنین اقداماتی نیستم بلکه به شدت اعتراض دارم. 🍀تا زنده بود نگذاشت حرفی از خودش باشد؛ هیچ وقت. 📚منبع: برادر قاسم، ابوذر مهربانفر، انتشارات مهر امیرالمومنین(ع)، صفحه ۱۵ و ۱۶ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 📿حاج قاسم به کتاب📙 تقریظ زده بود، کتاب "وقتی مهتاب گم شد"، خاطرات جانباز . 📿👈🏻عزیز برادرم، علی عزیز! همه و حقایق آن دوران را در چهره تو دیدم. یک بار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده‌ای که صدها نفر از آنها را هم اینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می‌کنم و رویم نمی‌شود در تشییع آن ها شرکت کنم...👉🏻 📿 ۱۹ روز بعد تقریظ حضرت آقا را که دید نوشت: _این نوشته در مقابل آن دستخط مخلص عارف حکیم، ولی و رهبرم و عشقم ارزشی ندارد.♥️ 📚منبع: روزنامه جام‌جم شماره ۵۵۶۷، ۱۳۹۸/۱۱/۱۴ دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی وششم 🍀خبرش پخش شده بود. گفته بودند می‌خواهند فیلم حاج قاسم را بسازند🎥
~🕊 📙| 🔮| سی وهفتم 🌸نشسته بودم کنار سید مقاومت. به خودم اجازه دادم و پرسیدم: سیدنا، آقای ما! بعد از امام زمان(عج) و حضرت آیت‌الله‌خامنه‌ای، چه کسی در دل شماست؟ چه کسی را خیلی دوست دارید؟ 🌸لبخندی زیبا روی لب های سید نقش بست و گفت: تا حالا کسی چنین سوالی ازم نپرسیده بود، حاج قاسم سلیمانی. 🌸و بعد ادامه داد: اتفاقا دو سه روز پیش بعد از صبح به فکر فرو رفتم. به ذهنم آمد اگر ملک الموت، حضرت از من سوال کند که باید یا روح تو را بگیرم یا روح حاج قاسم را، کدام را بگیرم؟ بدون درنگ می گویم روح من را بگیرد. چون می‌دانم حاج قاسم برای وزنه سنگینی است. حاج قاسم برای ما و جبهه مقاومت خیلی زحمت کشیده است. با اینکه خودش نصرالله بود، اما حاضر بود پیش پیش‌مرگ حاج قاسم شود. ✍🏻راوی: حجت الاسلام هاشم الحیدری، معاون حشدالشعبی عراق 📚منبع: برنامه تلویزیونی سلام شب بخیر، پخش شده از شبکه سوم سیما 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💢می‌ایستد پشت تریبون. می‌گوید: برادران! رزمنده ها! یادگاران جنگ! یکی از شئون عاقبت به خیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است. 💢دو دستش را به نشانه تاکید بالا می‌برد: والله! والله! والله! از مهمترین شئون عاقبت به خیری این است. 💢دوباره دست راستش را به نشانه تاکید بالا می‌برد و تکرار می‌کند: والله! و الله! والله! از مهمترین شئون عاقبت به خیری... 💢بغضش را می‌خورد. دستش را روی قلبش می‌گذارد: رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان این انقلاب را به دست دارد در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است. 📚منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷ دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت سی وهفتم 🌸نشسته بودم کنار سید مقاومت. به خودم اجازه دادم و پرسیدم: سیدن
~🕊 📙| عزیز 🔮| سی وهشتم 🦋نفرت و کینه که کم نداشتم از ایران و ایرانی جماعت😑. همه جمع شده بودند کنج قلبم😪. هر وقت ایرانی می دیدم با خودم می گفتم: یعنی این قاتل برادر های منه💔؟ 🦋جنگ با ایران تمام شده بود، هم به درک رفته بود🥳، نفرت اما از دل من ذره‌ای کم نشده بود😞. این نفرت با من بود تا اینکه گفتند یک نظامی ایرانی به اسم سلیمانی آمده عراق🧐. گفتند روزگار داعش را سیاه کرده😮. گفتند جانش را در دست گرفته و دارد برای آزادی عراق می‌جنگد✌️🏻👏🏻 و خیلی گفتنی های دیگر از شجاعت و فداکاری هایش😍👍🏻. 🦋سلیمانی یک تنه نظرم را تغییر داد. تازه داشتم میفهمیدم این همه سال چقدر اشتباه فکر میکردم😞. 📚منبع: برداشت از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با شاعران در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۳۱ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌿به دانشگاه نامه💌 می‌زد آن هم با امضای خودش✍🏻. زیاد پیش می آمد. پیگیری امورات دانشجویانی می شد که پدرانشان مدافع حرم❤ بودند. سفارش می‌کرد مشکلشان را حل کنیم. واقعاً حاجی در حق این بچه‌ها پدری می‌کرد🙃. 🌿شناختمش، دختر حاج قاسم بود👀، خود خودش؛ زینب سلیمانی. دانشجویی دانشگاه بود و نمی دانستم. این را وقتی فهمیدم که استادی به ناحق در یکی از واحدهای درسی برایش مشکل درست کرده بود☹️😶. 🌿بعد شهادت حاجی دخترش را دیدم👀. صحبت از ماجرای آن واحد درسی شد. گفت همین که قضیه را به بابا گفتم بی معطلی گفت: مبادا خودت رو معرفی کنی که دختر من هستی🤫☺️. ✍🏻راوی: دکتر محمد مهدی طهرانچی 📚منبع: ویژه برنامه طلوع پخش شده از شبکه چهارم سیما دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وششم ❇دختر جوان از دور زل زده بود به ماشین حاجی👀، باور نمی‌کرد، هی
~🕊 📙| 🔮| چهل وهفتم 🟤نگاهمان به جاده🛣 بود، قلب و گوشمان به صدایی که از پشت تلفن📱 می آمد. باز دل‌تنگ شده بود. دل‌تنگ روضه و سینه‌زنی و گریه💔. بهانه می‌خواست برای این بی‌تابی‌هایش😓. همین‌که اسم اهل بیت(ع) را می‌آوردند می‌زد زیر گریه😭. 🟤از کرمان تا روستا دویست و خرده‌ای کیلومتر راه بود. خیلی وقت‌ها زنگ می‌زد📲 به مداح. ازش می‌خواست فلان نوحه را برایش بخواند. صدایش را که می‌شنید می‌رفت توی خودش😞. نم چشم‌هایش👀 هی بیشتر و بیشتر می‌شد. می‌زد روی پایش😔. 🟤گاهی خودش هم میخواند. حظ می‌کردیم😇. با سوز و آه می‌خواند. از دل می‌آمد و بر دل می‌نشست💔. 🟤فقط روضه نبود. حاجی عادت داشت. روستا که می‌آمد باید صبح به صبح زیارت عاشورای بعد از نمازش را می‌خواند☺️. یادم هست را که دفن کردیم🥀، بلندگو را گرفت📢. ایستاده زیارت عاشورا خواند. حاجی زندگی‌اش گره خورده بود به زندگی اهل بیت(ع)💚. ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۳ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔵 شنیدن نامش کافیست تا احساس غرور و امنیت کنی😌، چه رسد به اینکه او را از نزدیک ببینی😍. در فرودگاه هر که حاجی را می‌بیند، جلو می‌آید. سلام و علیک می‌کند🤚🏻🥰. حاجی هم احترام می‌گذارد و به پای تک تکشان بلند می‌شود🤝🏻🙏🏻. 🔵مرد میان‌سالی با ظاهری متفاوت نزدیک می‌شود🤭. اجازه می‌خواهد که از بوفه چای☕️ بخرد و برای حاجی بیاورد🙂. حاجی با مهربانی می‌گوید: مگه میشه لطف شما رو رد کرد☺؟ ✍🏻راوی: جواد تاجیک 📚منبع:اسناد موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷ ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وهفتم 🟤نگاهمان به جاده🛣 بود، قلب و گوشمان به صدایی که از پشت تلفن📱
~🕊 📙| 🔮| چهل وهشتم 🌲یک دستم به عصا بود👨‍🦯، یک دستم توی دست آقای صفری🤝🏻، مسئول حفاظت هواپیما🛩👨🏻‍✈️. من را برد صندلی ردیف جلوی هواپیما. 🌲آمدم بنشینم بغل دستی‌ام بلند شد. چشم‌هایم👀 درست نمی‌دید. ضعیف شده بود🤓. یکهو دیدم حاج قاسم است😍. خبر نداشتم. ذوق زده شدم😍😍. آنقدر که توی مسیر کرمان تا تهران نشستیم پای حرفهای هم🥰. 🌲باند فرودگاه🛬 که رسیدیم از هواپیما پیاده شدیم. منتظر ماندیم اتوبوس🚌 بیاید ببردمان سمت سالن. 🌲گفتم: حاجی یادته توی عملیات دستت✋🏻 مجروح شد برات بستم؟ چه خوب یادش بود. ریز ریزش را برایم گفت. 🌲اتوبوس آمد🚌 و کمی دورتر نگه‌ داشت🥴. آمدم ساکم🧳 را بردارم نبود😐. دوروبرم را گشتم🧐 حاجی هم نبود😕. کمی جلوتر ساک🧳 به دست داشت میرفت🚶‍♂. ساک من توی دست هایش بود🙃. صدایش زدم🗣. گفتم: حاجی! حاجی! چرا شما زحمت کشیدید☺️؟ 🌲می‌دانست راه رفتن با عصا👨‍🦯 و یک ساک🧳 توی دست سخت است می‌خواست خودش زحمتش را بکشد🙂. به زور از دستش گرفتم🙌🏻😶. ✍🏻راوی: حجت الاسلام شریف آبادی 📚منبع: اسناد موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه‌۱۷ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸فرقی نداشت توی پایگاه‌های عراق باشد یا سوریه یا لبنان🤭. شب✨ به شب🌙 با پدر و مادرش تماس میگرفت📲 و از پشت تلفن حال و احوالشان را می‌پرسید🙃. 🌸هر بار که زنگ می‌زد📞، سیمکارتش را عوض می‌کرد، حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتواند ردش را بزند✌️🏻 و و تماس‌هایش را کنترل کند😏😌. گاهی وقت‌ها هم تلفن من📱 را می‌گرفت، می‌دانست کسی رد گوشی من را نمی‌گیرد☺. 🌸پدر و مادر پیرش به همین صدایی که می‌دانستند فرسنگ‌ها ازشان دورتر است، دل‌خوش می شدند و در حقش دعا می‌کردند🤲🏻😍😌🥰. ✍🏻راوی: حجت‌الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه‌ای ۱۷ ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت چهل وهشتم 🌲یک دستم به عصا بود👨‍🦯، یک دستم توی دست آقای صفری🤝🏻، مسئول حف
~🕊 📙| 🔮| چهل ونهم ❄️از سوریه آمده بود. بی معطلی خودش را رساند کرمان. مادرش بیمارستان🏨 بستری شده بود😞. همین که آمد توی اتاق. از همه خواست بروند بیرون، خواهر و برادر و فامیل، هر که بود🙄. ❄️همه رفتند حاجی ماند و مادر پیر و بیمارش. پتو را کنار زد. روی پاهای خسته‌ی مادر دست نوازش کشید😔. قطره های اشک دانه دانه از صورت حاجی سر می‌خورد می‌افتاد🥺😓. صورت گذاشت کف پای مادر. می‌بوسید😚 و گریه می‌کرد😭. ✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری 📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🧊کلام نافذ حاجی پوتین را هم کشاند وسط میدان مبارزه⚔ با تروریسم😌. خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سر و صدا و بدون هیچ بوق رسانه‌ای🤭🤫. 🧊بین حاجی و پوتین چه رد و بدل شد نمی‌دانم. فقط می دانم دیپلماسی جهادی حاج قاسم کمتر از ۴۸ ساعت جواب داد🙃. روس‌ها ناوشان را حرکت دادند به سمت سوریه. . . 🧊نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن👕 افسر روسی👨🏻‍✈️. از تعجب خشکم زد😳. جلو رفتم و دقیق‌تر نگاه کردم🧐👀. به فارسی نوشته بود جانم فدای رهبر. 🧊مترجم را صدا زدم و گفتم: بپرس منظورش از رهبر کیه🤔؟ خودش جواب داد: سید علی🥰. 🧊چند دقیقه با هم صحبت کردیم. از حرف‌هایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج قاسم سلیمانی🙃. 🧊حاجی چه کرده بود با این ها خودشان هم درست نمی‌دانستند😁. طرف مسیحی بود اما جانش در می‌رفت برای حضرت آقا😌☺️. ✍🏻راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری 📚منبع: برنامه رادیویی شهید مقاومت، پخش شده از رادیو معارف ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وچهارم 🥀اينجا آمرلي ، شمال عراق. شهری کوچک با هجده هزار شیعه ترکم
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وپنجم ⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدالت و صلح میزدند ، باید حرف‌هایم را می‌شنیدند😏. وقتی برای شرکت در جلسه‌ای پارلمانی به بروکسل رفتم‌، شرم را برای چند دقیقه هم که شده روی صورتشان آوردم😊. ⚘گفتم: «نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداخته و آب معدنی می خورند، آن وقت تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع می کند، یک مسلمان ایرانی است😌. شما اروپایی ها باید از این موضوع خجالت بکشید!😅>> ⚘برای منِ کلیمی ، حاج قاسم یک مسلمان شیعه ایرانی نبود؛ یک ابرمرد بود😌 . کسی که ارامنه و آشوری و ایزدی های سوریه را از دست داعش نجات داده بود. کار نداشت طرف سنی است یا شیعه، مسیحی است یا دین دیگری دارد . کار داشت به اینکه جان و مال و ناموسشان دست اجنبی جماعت نیفتد، کار داشت به امنیت منطقه، کار داشت به برقراری حکومت عدل الهی در جهان.🙌🏻👏🏼 ✍🏻راوی: سیامک مره صدق؛ نماینده کلیمیان در مجلس شورای اسلامي 📚منبع: خبرگزاری تسنیم ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وپنجم ⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدال
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وششم 🌿مگر می‌شد ژنرال را نشناسند.👮🏻‍♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند .🔎 🌿درباره نقش و نفوذش تحلیل می‌کردند برنامه می‌ساختند🎬 مقاله می نوشتند📝 ؛ اما وقتی مقابل غول👹 آدمکشی🔪 که فرستاده بودند تا منطقه را ناامن کند ایستاد و پوزه اش را به خاک مالید از سلیمانی بیشتر گفتند بیشتر نوشتند هم غربی ها ، هم آمریکایی ها . 🌿مجله📰 آمریکایی نیوزویک عکس حاج قاسم را زده بود روی جلد و تیتر زده بود: 💢"اول با آمریکا جنگید، حالا دارد داعش را له می‌کند."💢 📚منبع: نسخه بین‌المللی هفته‌نامه آمریکایی نیوزویک منتشر شده درسال ۲۰۱۴ میلادی ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وپنجم ⚘آنها که کت وشلوار👔👖 پوشیده و پشت میزشان نشسته و دم از عدال
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وششم 🌿مگر می‌شد ژنرال را نشناسند.👮🏻‍♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نام آشنایی بود. زیر نظرش داشتند .🔎 🌿درباره نقش و نفوذش تحلیل می‌کردند برنامه می‌ساختند🎬 مقاله می نوشتند📝 ؛ اما وقتی مقابل غول👹 آدمکشی🔪 که فرستاده بودند تا منطقه را ناامن کند ایستاد و پوزه اش را به خاک مالید از سلیمانی بیشتر گفتند بیشتر نوشتند هم غربی ها ، هم آمریکایی ها . 🌿مجله📰 آمریکایی نیوزویک عکس حاج قاسم را زده بود روی جلد و تیتر زده بود: 💢"اول با آمریکا جنگید، حالا دارد داعش را له می‌کند."💢 📚منبع: نسخه بین‌المللی هفته‌نامه آمریکایی نیوزویک منتشر شده درسال ۲۰۱۴ میلادی ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 دارد
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
~🕊 📙|#سلیمانی_عزیز 🔮|#قسمت پنجاه وششم 🌿مگر می‌شد ژنرال را نشناسند.👮🏻‍♂️ از خیلی وقت پیش برایشان نا
~🕊 📙| 🔮| پنجاه وهفتم 🌷قرار بود کربلا دعای‌عرفه بخوانم . تلفن همراهم📱زنگ خورد. شماره ناشناس بود🧐. گوشی را جواب دادم. حاج قاسم پشت خط بود. بعد از کلی تعارف و عذرخواهی گفت: _میشه بیای برامون روضه بخونی؟ مدام می گفت: _البته اگر خسته نمیشی، اگر اذیت نمیشی، اگر... 🌷درست است که نظامی نیستم ولی خوب من هم حاجی را فرمانده خودم میدانستم. کافی بود دستور بدهد. فوری گفتم: _نفرمایید حاجی جان، برای ما توفیقه کنار شما روضه بخونیم. 🌷آمدند دنبالم، رفتیم روی پشت بام حرم سیدالشهدا(ع)💚. درست کنار گنبد😍🕌 حاج قاسم نشسته بود و ابومهدی داشت زیارت‌عاشورا می‌خواند. بعد هم من روضه خواندم. به قدر تمام دو ساعت‌و‌نیم دعا و روضه حاجی شانه‌هایش می‌لرزید😓؛ ثانیه به ثانیه . 🌷وقت نماز حاجی اصرار کرد ابومهدی بایستد جلو. ابومهدی زد زیر گریه😭 و گفت: _خواهش می‌کنم از من نخواه. خجالت می‌کشم. حاجی گفت: _من بهت میگم وایسا جلو. 🌷نماز را که بستیم باز هم حاج قاسم همان حال را داشت. شانه هایش می لرزید. به بچه هایی که همراهم بودند گفتم: بیخود نیست ابرقدرت ها 💪ازش می‌ترسن😱،حاجی جای دیگهای وصله😍. ✍🏻راوی: حاج محمدرضا طاهری 📚منبع: کلیپ تصویری موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه ۱۷ ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 دارد
قسمت اول عارفی را به مجلس میهمانی دعوت کردند. عارف وارد منزل شد. دختر صاحبخانه وارد اتاق پذیرایی شد و چای آورده و سلام و تعارف کرد. عارف مشاهده کرد که دختر، حجاب مناسبی ندارد. نگاهی به پدر و مادر دختر که در مجلس حاضر بودند کرد و خطاب به دختر گفت: فرزند عزیزم! شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله جوان فهمیده و مؤدبی هستید حجابتان را هم می توانید بهتر کنید! دختر در کنار مادرش نشست و گفت: حاج آقا! دل پاک باشد! پدر و مادر دختر نگاه نافذی به او کردند و به همین جهت دختر اظهار داشت: معذرت می خواهم حاج آقا! عارف افزود: نه دخترم! نظرت را گفتی و این خیلی خوب است که انسان صادقانه نظراتش را مطرح سازد. اما... ماجرا در قسمت دوم... 🌷⃟🌴🕌჻ᭂ࿐✰🌈 عاشقان اهل بیت علیه السلام @achegan