بعد از اتمام دانشگاه وارد سپاه پاسدارن میشن..در۱۱دی ماه ۱۳۹۵ باهم ازدواج کردیم واین امر برای هردوی ما شروع یک زندگی هدفمند آنهم رسیدن به خدا با کمک همدیگه بود..بنده خودم از دانشجویان بسیجی هستم وبرای زندگی مشترک از خداوند همیشه اینطور زندگی کردن را میخواستم که واقعا حرف هایمان در حد شعار باقی نماند ودر عمل نیز نمایان شود ...اقا وحید هم همیشه وقتی باهم در مورد چیزی صحبت میکردیم بهم میگفتن که از خدا برای خودم هم همسر وهم رفیق تذکره ای خواستم وخداروشکر که پیدا کردم..واقعا هم بنده برای تک تک لحظه های زندگیم شکر میکردم که خداوند چنین فردی را در زندگی من قرار داده
از همان روزی که بله را دادم در تمام دلخوشی ها به یاد روزهایی که قرار است وحید برود ماموریت ومن تنها بمانم دلم میگرفت چون واقعا عاشق هم بودیم وهستیم هرروز بیشتر از روز قبل...اما من سعی میکردم اشکهایم را از ایشان پنهان کنم که مبادا فکر کنند راضی به رفتنشان نیستم ایشان هم زیاد در مورد شهادت بامن صحبت نمیکردن وهمه اش بهم قول برگشتن میدادند
از همان جلسه اول خواستگاری قضیه ماموریت هایش را برایم گفتند ومطرح کردند که ممکن هست چنین ماموریتی هم پیش بیاید بنده با آنکه میدانستم خانواده ام قبول نمیکنند اما خودم قبول کردم که هیچ مانعی نیست برای رفتنتان اما هیچ وقت فکر نمیکردم که چنین اتفاقی بیوفتد چون کار ایشان در سوریه تخصصی بود ومیگفتن که در خط مقدم نیستن برای همین یک کمی دلم آرام میشد که حتما اتفاقی برایشان نمی افتد ولی باتوجه به شناختم از ایشان همیشه بهشون میگفتم که بعضی از آدما حیفه که به مرگ طبیعی برن اینا باید اجرومزد اینهمه خوبی وتلاششون رو بگیرن وباشهادت برن توهم یکی از اون آدمایی ..اما همش بهشون میگفتم که وحیدم من شهادت رو در رکاب آقا امام زمان(عج) برات خواستم وایشونم چون خیلی در این مورد متواضع بودن همش میگفتن نه خانوم شهادت لیاقت میخواد اینطور نیس
تا اینکه در مهرماه که تنها ده ماه از ازدواجمان میگذشت وسه ماه بود که رفته بودیم خانه خودمان آقا وحید زنگ زدن وبهم گفتن که برگه ماموریتشان آمده آن روزها هم من در تدارک تولدشان بودم که بتوانم غافلگیرشان کنم هرچه اصرار کردم پشت تلفن که تاریخش را بهم بگو نگفتند گفتند وقتی آمدم خانه خودت میبینی...وقتی از سر کار برگشتن سریع برگه را گرفتم وباز کردم ودیدم درست تاریخ تولدشان اعزام هستن خشکم زده بود که چه چیزی باید بگویم خیلی دلم گرفته بود اما کاری هم نمیتوانستم بکنم
شب اعزامشان تولدی با خانواده برایش گرفتیم وصبح قبل از رفتن همه وسایلش را گذاشتم در کوله پشتی اش... برایش قرآن کوچکی که در روز پاسدار هدیه گرفته بودم را هم گذاشتم در کوله پشتی به همراه حرز امام جواد که حافظ وحیدم باشدمیان دشمن😔
تا اینکه تقریبا یکی دوروز قبل مجروحیتشون به اینترنت دسترسی پیدا کرده بودن واومدن تو تلگرام خیلی خوشحال بودم داشتم بال درمی آوردم که میتونستم باهاش حرف بزنم تو تلگرام برام عکس وویدیو فرستادن از خودش حتی تو آخرین ویدیو بهم میگن که دیگه کم مونده که برمیگردم ان شاءالله برگردم کلی برنامه دارم برا زندگیمون..
روز جمعه بود که براشون ماموریتی پیش میاد وحین این ماموریت دچار تله انفجاری میشن ویه پاشون رو روی مین از دست میدن برمیگردونن بیمارستان دمشق برای درمان که ظاهرا حالشون کمی بهتر میشه ومیخوان که از دوستشون شماره منو بگیرن تا با من بتونه حرف بزنه خیلی نگرانش بودم ومنتظر تلفن تا اینکه انتظار تموم شدو آخرین تلفنمون بهم هم اینطوری تموم شدولی متاسفانه اصلا به من نگفتن که چه اتفاقی افتاده براشون ...فقط من از لحن صداشون اینطوری فهمیدم که انگار از خواب بیدارشدن یا خسته ن
چندروز بعد تو بیمارستان به شهادت میرسن ..
باهم رفتیم فرودگاه وراهی اش کردیم با هزار جان کندن که شده جلوی بغض وگریه هایم را میگرفتم اما نمیشد گریه امانم نمیداد تحمل دوری را نداشتیم خود آقا وحید وقتی بدون من جایی میرفتن هی بهم پیام میدادن که نرفته دلتنگت شدم خانوم برایمان خیلی سخت بود اما من ازشون قول گرفته بودم که هرروز بهم زنگ بزنن در اولین فرصتی که به تلفن دسترسی داشتن
از شنبه تا سه شنبه که شبش خبر شهادتشون رو آوردن همچنان امیدوار بودم که الان زنگ میزنه وحید من به من قول داده اما..
دوستاشون خبر شهادتش رو برامون آوردن اولش بهم گفتن که ترکش خورده به پاشون حالش خوبه اما من باور نمیکردم میگفتم بهم بگین فقط نفس داره یآ نه خودم تا آخر عمر پرستاریشو میکنم😔😔اما با گریه های دوستاشون فهمیدم دیگه حتی نفسی هم نیست
۱۵ آبان ماه به شهادت میرسن روز چهارشنبه یکروز قبل از اربعین پیکرشون رو آوردن معراج شهدای تهران وروز ۲۱ آبان ماه در تبریز تشییع شدن...واقعا الان که فکر میکنم باور نمیکنم که خدا چه صبری به آدم میده که میتونه تو این دقایق سرپاشه😔
یادمه موقع دیدن پیکرشون که صورتشونو برام باز کردن خیلی حالم بد بود با دیدن صورتش..😔 دستموگذاشتم رو سینم وفقط از وحید وخدا وحضرت زینب صبرخواستم که بتونم سرپا وایسم وکم نیارم😔
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
دوستان غروب پنجشنبه و معرفی شهید داریم ان شاء الله مطالعه بفرمائید
معرفی شهید وحید فرهنگی والا
دوستان فردا جمعه ای متفاوت باما همراه باشید ✋🌹🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارتتون قبول التماس دعا
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
فردا دحو الارض است 🌹دحو الارض🌹 مصادف با 25 ماه ذیالقعده، روزی است که خداوند با نظر به کره زمی
امشب و فردا فراموش نشه .....التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹😔شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
صلی الله علیک یااباعبدالله
✋🌴اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یاحسین
🌹شهدا !
بیادتونیم
پیش ارباب یادمون باشید💔
✨شبتون مهدوی
2616453.mp3
37.9M
زمزمه زیبای دعای کمیل
بانوای:سید مهدی میرداماد
#ظهورنزدیک_است
🌴کانال👈 عاشقان اهل بیت ع
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
🌸 قرار روزانه
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌴کانال 👈 عاشقان اهل بیت ع