001- HamayeshTMA 1399.mp3
20.8M
🏵 #مدیریت_مومنانه_خانواده
دکتر حبشی
🌺 همایش بسیار عالی همسرداری و رفتار با فرزندان
عاشقان اهل بیت ع
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
🌸 قرار روزانه
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌴کانال 👈 عاشقان اهل بیت ع
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
4_265388460171329759.mp3
1.95M
زیارت عاشورا
🌴کانال 👈 عاشقان اهل بیت ع
تفسیر سوره عنکبوت- 1.pdf
141.9K
👆👆👆
📚 موضوع: تأويلات سوره عنکبوت
💠بخش اول
📖 تعداد صفحات :5⃣
تفسیر سوره عنکبوت- 2.pdf
74.7K
👆👆👆
📚 موضوع: تأويلات سوره عنکبوت
💠بخش دوم
📖 تعداد صفحات :4⃣
🔸 امروز یکشنبه↯
☀️ ۲۶مرداد١٣۹۹
🌙۲۶ذی الحجه ١۴۴١
🎄۱۶اگوست ٢٠٢٠
📿 ذکر روز :
یا ذالجلال والاکرام
#حدیث_روز
امیرالمؤمنین عليه السلام:
زبان از دل نيرو مى گيرد، و دل به غذا برپاست. پس بنگر كه دل و جسمت را با چه تغذيه مى كنى، كه اگر غذا حلال نباشد، خداوند، نه تسبيح گويى تو را مى پذيرد و نه سپاس گزارى ات را
آیا اینکه ما گاهی وقتا حال نماز و عبادت نداریم به خاطر گناه هست؟
💢 بله گاهی وقتا به خاطر گناه هست ولی همیشه اینطور نیست. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند برای قلب انسان اقبال و ادبار هست. یعنی طبیعتا گاهی با نشاط هست و گاهی بی حال و کسل
❇️ بنابراین اگه دیدید گاهی حال عبادت ندارید فکر نکنید که حتما آدم بدی شدید. این یه حالت طبیعی برای آدم هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 صبح که می شود
🌿بلند شو جلو آیینه بایست
🌸و یک لبخند به خودت هدیه بده
🌸سرشار باش از خوشحالی
🌿غصه هایت راکنار بگذار
🌸صبحت را با
🌿انرژی های مثبت آغاز کن
🌸تا از همان اول که
🌿چشم باز می کنی
🌸تا خود شب، شادی
🌿و لبخند همراهت باشد.
🌸این را یادت نرود
🌿#تو خودت باید
🌸حال #خوب را بسازی
🌸صبحتون عالی
🌿امروزتون
🌸مملو از شادی و آرامش و مهر
عاشقان اهل بیت ع
🌺26 مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی مبارکباد.
🔴امام خميني (ره) :
♦️اگر روزي اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانيد و بگوييد #خميني در فکرتان بود
عاشقان اهل بیت ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ببینید/ خاطره رهبر معظم انقلاب از بازگشت آزادگان
عاشقان اهل بیت ع
🔴نامهنگاری آزادگان با امام خامنهای در طول اسارت
♦️رهبرمعظم انقلاب:ما نامههایی از بعضی از آزادگان در طول این دو سالِ بعد از آتشبس تا امروز داشتهایم که به خانوادههایشان مینوشتند. وقتی خانوادهها میفهمیدند که ما مخاطب هستیم، نامهها را میآوردند و به ما میدادند. من هم برای خیلی از این نامهها جواب مینوشتم.
♦️مینوشتند که شما برای آزادی ما، به دشمن باج ندهید. این را اسیر مینوشت. این، برای یک ملت، خیلی مهم است که اسیرش در دست دشمن، بهجای اینکه مثل انسانهای بیایمان، مرتب التماس کند که بیایید من را آزاد کنید، نامه بنویسد که من میخواهم با سربلندی آزاد بشوم؛ نمیخواهد به خاطر آزادی من، پیش دشمن کوچک بشوید.
♦️ اینها را ما داشتیم. اینها جزو اسناد شرف ملی ماست و تا ابد محفوظ خواهد بود.
🌺بهمناسبت آغاز بازگشت آزادگان به میهن عزیز اسلامی ۲۶ مرداد ۶۹
عاشقان اهل بیت ع
🌲«مردان امتحان پس داده»🌲_383457124023274857.mp3
460K
🔴كليپ صوتی| مردان امتحان پس داده
🔶بيانات رهبرمعظم انقلاب درباره آزادگان
عاشقان اهل بیت ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بیعت آزادگان با رهبرمعظم انقلاب |مرداد ۶۹
➕ سینهزنی در حضور رهبرمعظم انقلاب:حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست
عاشقان اهل بیت ع
🔴سالروز انتخاب حضرت آقا به ریاست جمهوری برای دوره دوم در مرداد سال 64
عاشقان اهل بیت ع
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پانزدهم
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #شانزدهم: سال نحس
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد ... بساط مواد و شراب و ... .
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی ... حال کن، امشب شب توئه ... .
حس می کردم دارم خیانت می کنم ... به کی؟ نمی دونستم ... مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی ... دیگه آدم اون فضاها نبودم ...
یکی از اون دخترها دنبالم اومد ... یه مرد جوون، این موقع شب، تنها ... اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم ... دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم ... خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم ... .
کی حرف پول زد؟ ... امشب مهمون یکی دیگه ای ...
دوباره اومد سمتم ... برای چند لحظه بدجور دلم لرزید ... هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون ... و از مهمونی زدم بیرون ... .
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم ... هنوز با خودم کنار نیومده بودم ... وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت ... تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی ... ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و ... .
حوصله اش رو نداشتم ... عشق و حال، مال خودت ... من واسه کار اینجام ... پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم ... .
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام ... و دوباره کار من اونجا شروع شد ... .
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت ... زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم ... شراب و سیگار ... کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد ... حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود ... هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد ... ترس، وحشت، اضطراب ... زیاد با بقیه قاطی نمی شدم ... توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم ... کل 365 روز یک سال ... سال نحس ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #شانزدهم
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #هفدهم: وصیت
داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد ... هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره ...
یه خانم؟ کی هست؟ ...
هیچی مرد ... و با خنده های خاصی ادامه داد ... نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه ... .
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ... چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد ... زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ... اولش باور نمی کردم ... .
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ... کم کم حواس ها داشت جمع می شد ... با عجله رفتم سمتش ... هنوز توی شوک بودم ...
شما اینجا چه کار می کنید؟ ... .
چشم هاش قرمز بود ... دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ... آخرین خواسته حنیفه ... خواسته بود اینها رو برسونم به شما ... خیلی گشتم تا پیداتون کردم ...
نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ... آخرین ... خواسته ... ؟ دو هفته قبل از اینکه ... .
بغضش ترکید ... میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ... حنیف، چنین آدمی نبود ... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ...
مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ... تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ...