کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
#افزایش_ظرفیت_روحی 9 ☢ امام صادق علیه السلام در روایت زیبایی میفرماید: تفسیر عبودیت این هست که تمام
#افزایش_ظرفیت_روحی 10
⭕️ راحت طلبی موضوعی هست که از اول زندگی و در اولین روز تولد انسان باهاش متولد میشه و تا اخر هم باقی خواهد موند و در هر کسی درجه ای از راحت طلبی وجود داره.
💢راحت طلبی یعنی من دوست ندارم هیییچ چیزی راحتی منو بهم بزنه.😤
💢در حالی که اتفاقا دنیا جوری طراحی شده که حتما راحتی انسان رو بهم میزنه. وجود قوانین محکم و سنت های الهی و رنج هایی مثل مرگ و بیماری و زمان و فقر و ظلم و... همگی مواردی هست که راحتی انسان رو بهم میزنه.
✅ در هر صورت آدم عاقل جوری زندگی میکنه که اصلا انتظار زندگی راحت رو در دنیا نخواهد داشت.
👌بله اگه جایی به آدم راحتی هم برسه که خیلی خوبه. نووووش جونش!
ولی اینکه آدم خوشخیالانه فکر کنه میشه جوری در دنیا زندگی کرد که کاااملا راحت باشیم، نه! واقعا چنین چیزی نیست.
✅ همین که آدم خیال زندگی راحت طلبانه رو از سرش بیرون کنه یه قدم بزرگ در زندگی خودش برداشته.
از این جلسه تمرین کنیم و خودمون رو برای یه زندگی غیر راحت طلبانه آماده کنیم.☺️
☢ هر رفتاری که در طول روز دیدید بوی راحت طلبی داد رو سعی کنید کنار بذارید
کارگاه خویشتن داری_25.mp3
15.08M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۵
🔥 شیطان گاهی زیرکانه، میان انسانها تفویض وظایف میکند، مثلا مسئولیت حمله از عقب (یادآوری گذشته) و سرزنش کسی را، به من یا شما، محول میسازد!
اگر چنین کنیم؛ دقیقا مطابق دستور شیطان عمل کردهایم. ×
▫️هرچه انسان در تمرین خویشتنداری، موفق تر عمل کرده باشد؛ در چنین شرایطی، سطح مقاومتش، برای همراه شدن با شیطان، بالاتر خواهد بود.
عاشقان اهل بیت علیه السلام
#معرفی کوتاه طرح سراسری " تبیین منظومه فکری مقام معظم رهبری "
مقام معظم رهبری بارها بیان فرموده اند که هدف نهایی از انقلاب اسلامی، تشکیل "تمدن نوین اسلامی" است و برای رسیدن به این مرحله لزوما چهار مرحله باید طی شود:
۱. انقلاب اسلامی(نابودی طاغوت)
۲. ایجاد نظام اسلامی
۳. تشکیل دولت اسلامی
۴. ایجاد جامعه اسلامی
دو مرحله اول در طول پانزده سال یعنی از سال۴۲ تا سال۵۷ محقق شد و الان در مسیر تشکیل دولت اسلامی و جامعه اسلامی هستیم.
برای تشکیل دولت اسلامی و جامعه اسلامی و در نهایت تمدن سازی اسلامی، قطعا نیاز به "نقشه راه" در راستای تربیت نیروی انسانی و تولید محتوا و فکر انقلابی است، این نقشه راه توسط ولیّ جامعه اسلامی ارائه می گردد. امروز اندیشه ها و دغدغهها و مطالبات مقام معظم رهبری همان نقشه راهی است که با فهم آنها و التزام به عمل، ما را به تمدن اسلامی خواهد رساند.
طبق این اندیشه و ضرورتی که وجود دارد، طرحی مردمی و خود جوش، بصورت سراسری با نام " تبیین منظومه فکری مقام معظم رهبری" در سراسر کشور راه اندازی شده تا نقشه راه انقلاب را به تمام مردم ارائه دهیم.
این طرح دارای دو بخش "مطالعاتي" و"اجرائي" می باشد.
✅ بخش اول:
در یک سیر مطالعاتی، تعدادی از آثار منتشر شده از مقام معظم رهبری که ما را با بخش های مختلف اندیشه های معظم له آشنا می کند، مورد مطالعه و مباحثه و تحلیل قرار میگیرد.
✅ بخش دوم:
در این بخش با تشکیل یک تشکّل سراسری و منسجم، دغدغهها و مطالبات حضرت آقا را در متن جامعه دنبال و محقق خواهیم کرد.
این فکر(موضوع انسان ۲۵۰ ساله) برای بنده در سال ۱۳۵۰ در دوران محنت بار یک امتحان و ابتلای دشوار پیدا شد.
۱۳۶۵/۴/۲۸
غربت ائمه به دوران زندگی این بزرگواران منتهی نشد بلکه در طول قرن ها، عدم توجه به ابعاد مهم و شاید اصلی از زندگی این بزرگواران، غربت تاریخی آن ها را استمرار بخشید.
کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۱۵
زندگی ائمه(علیهم السلام) را ما باید به عنوان درس و اسوه فرا بگیریم، نه فقط به عنوان خاطره های شکوهمند و ارزنده؛ و این بدون توجه به روش و منش سیاسی این بزرگواران، ممکن نیست
کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۱۵
زندگی امیرالمؤمنین با زندگی امام مجتبی، با زندگی حضرت ابی عبدالله، با زندگی هشت امام دیگر _تا دویست و شصت_ یک حرکت مستمّر است.
کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۱۶
مبارزه ی سیاسی یا مبارزه ی حاد سیاسی که ما به ائمه (علیهم السلام) نسبت می دهیم یعنی این که مبارزات ائمه فقط مبارزه ی علمی و اعتقادی و کلامی نبود... چیزی بیش از این بود.
کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص ۱۷
مبارزه ی سیاسی ائمه عبارت است از یک مبارزه ای با یک هدف سیاسی، آن هدف سیاسی، تشکیل حکومت اسلامی و به تعبیر ما "حکومت علوی" است.
کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص ۱۷
#حضرت_آقا
📚کتاب انسان ۲۵۰ ساله
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
این فکر(موضوع انسان ۲۵۰ ساله) برای بنده در سال ۱۳۵۰ در دوران محنت بار یک امتحان و ابتلای دشوار پیدا
کتاب انسان ۲۵۰ساله حضرت آقا را از امروز با هم مرور میکنیم حتما همراهی بفرمائید
✳️بوی بد سیر
⭕️اگر کسی سیر خورده باشد چون دهانش بوی بدی می دهد، نمی تواند به مردم نزدیک شود و همه از او فراری هستند و کسی هم به او نزدیک نمی شود.
♦️مثال کینه، مثال همان سیر است
اگر کسی کینه ی مومنی را در دل داشته باشد به خاطر بوی کینه، از خدا و اهل بیت (ع) فاصله می گیرد و نمی تواند هم نشین آنها باشد.
🔻امام على (ع): الدُّنْيَا أَصْغَرُ وَ أَحْقَرُ وَ أَنْزَرُ مِنْ أَنْ تُطَاعَ فِيهَا الْأَحْقَاد
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن از كينه ها پيروى شود.
📙تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص ۱۴۲
🔻گر کسی سیر خورد دور ز مردم باشد
کینه چون سیر تو را دور ز حق می دارد
☘☘🍀☘☘
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
#دنیای_مدیریت_مومنانه 8 🔹چرا باید در مورد مدیریت صحبت کرد؟ 👈🏼 ما اعتقاد داریم که آخرین آمادگی ما ب
#دنیای_مدیریت_مومنانه 9
✅ یکی دیگه از مقدمات ظهور اینه که حسادت نسبت به ولی خدا از بین بره. در طول تاریخ به فراوانی دیدیم که اولیای الهی به خاطر حسادت دیگران شکنجه شدن و به شهادت رسیدن.
🔸 اما در آخر الزمان مردم به جایی میرسن که برتری ولی خدا رو میپذیرن و دیگه بهش حسادت نمیکنن. ✔️خدا رو شکر این آمادگی در جهان وجود داره و سیل جمعیتی که در اربعین میبنید نشون دهنده تواضع مردم به ولی خداست...
✅چهارمین آمادگی برای ظهور "رشد دینداری و معنویت مردم" تا حد لازم هست. آیا مردم ما انقدر دینداریشون زیاد شده که امام زمان علیه السلام تشریف بیارن؟
🌹 باید گفت بله! همین مقدار دینداری که وجود داره برای ظهور حضرت کافی هست.
💢 ما نباید انتظار داشته باشیم که همه مردم به اندازه و مقام آیت الله بهجت برسن بعد آقا تشریف بیارن!
🔸 واقعا الان وضعیت دینی مردم خیلی بهتر از گذشته هست؛ دعاهای ندبه سراسر کشور، شرکت پرشور جوانان در مراسمات مختلف دینی مثل اعتکاف و راهپیمایی عظیم اربعین و نمازهای جمعه و تشیع شهدا و...
همینقدر هم برای نزدیک کردن ظهور کافی هست.
🔸 اگه مسئولین سیاسی و اقتصادی کشور بهتر عمل کنن شما می بینید که دینداری در کشور ما چند برابر خواهد شد. ریشه خیلی از بی دینی ها ناشی از مشکلات اقتصادی هست.
💢 البته ما نباید به این میزان معنویتی که هست اکتفا کنیم. هرچقدر گناه در جامعه ما کمتر بشه ان شالله زمینه بیشتری برای ظهور حضرت فراهم میشه.
✅ آمادگی پنج برای ظهور اینه که ظهور رو تمنا کنیم و براش ضجه بزنیم...
که این مورد هم تا حدی وجود داره و اگه به جمعیت فراوان مسجد جمکران در طول سال نگاه کنیم و به دعاهای ندبه سراسر کشور و عزاداری ها توجه کنیم می بینیم که در این زمینه هم تا حدی خوب هستیم.
💢 سختی هایی که مسلمانان منطقه از کشمیر و افغانستان گرفته تا یمن و لبنان و عراق و ... همه این ها واقعا میخوان که منجی ظهور کنه و نجاتشون بده...
✅ آمادگی بعدی که ما باید برای نزدیک کردن ظهور به دست بیاریم "رشد مومنین در زندگی جمعی" هست.
💢 متاسفانه ما در این بخش دچار مشکل هستیم. معمولا مومنین با همدیگه صرفا رابطه سلام و علیک و نهایتا دید و بازدید دارن😒
✅ در حالی که مومنین باید برای تولید ثروت و کارآفرینی فعالیت های گروهی اقتصادی داشته باشند. نه صرفا کار خیریه! نه صرفا کار جهادی که یه عده ای برن روستایی رو آباد کنن و برگردن!
باید باهمدیگه پول در بیارن.... در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد..
🛰 پایان بخش نهم
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #نسل_سوخته 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #صد_و_پنجم:
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #صد_و_ششم: برده
به زحمت، خودش رو کنترل کرد ...
- نه من که طبیعی بودم ... ولی راست می گید ... شاید طراحش خورده بوده ...
و اشکان ول کن نبود ...
احتمالا اولش حسابی خورده ... پشت سرش هم حسابی ... خورده ... آخه اونجا هر کی یه اشتباه کوچیک کنه ... به شکر خوردن می اندازنش ...
آره احتمالا تو هم اونجا بودی ... داشتی کنار طرف، شکر می خوردی ... تا یه چی میشه اونجا این طوری ... اونجا اینطوری ... تو تا حالا پات رو از حوزه استحفاظیه استان بیرون گذاشتی؟ ...
کنترل اوضاع، حسابی داشت از دستش خارج می شد ... دو بار با خودکار زد روی میز ...
- بسه دیگه ... ساکت ... تا مودبانه ازتون می خوام ... حواستون جمع باشه ...
و بعد رو کرد به من و خندید ...
- تو هم مخی هستی ها ... اشتباهی ایران به دنیا اومدی... باید * به دنیا می اومدی ...
محکم زل زدم توی چشماش ...
شما رو نمی دونم ... ولی من از نسل اون ایرانی هایی هستم که وقتی صدام دکل نفتی * رو زد ... و همه دنیا گفتن فقط بزرگ ترین مهندس های امریکایی می تونن اون فاجعه رو مهار کنن ... یه گروه کارگر ایرانی رفتن جمعش کردن ... ایرانی اگر ایرانی باشه ... یه موی کارگر بی سوادش شرف داره به هیکل هر چی خارجیه ... برده روحش آزاده، جسمش در بند ... اما ما مثل احمق ها ... درگیر بردگی فکری شدیم ... برده فکری ... دیر یا زود خودش ... با دست خودش ... به دست و پای خودش غل و زنجیر می بنده ...
کلاس یه لحظه کپ کرد ... اون مهران آرام و مودب ... که حرمت بداخلاق ترین دبیرها رو حفظ می کرد ... جلوی اون ایستاده بود ...
سکوت کلاس شکست ... صدای سوت و تشویق بچه ها بلند شد ... و ورق برگشت ...
از اون به بعد هر بار که حرفی می زد ... چشم بچه ها برمی گشت روی من ... تایید می کنم یا رد می کنم یا سکوت می کنم ... و سکوت به معنای این بود که رد شد ... اما دلیلی نمی بینم حرفی بزنم ... جای ما با هم ... عوض شده بود ... و من هم صادقانه ... اگر نقدی که می کرد، صحیح بود ... می پذیرفتم ... و اگر درباره موضوع، اطلاعاتم کم بود ... با صراحت می گفتم ...
باید در موردش تحقیق کنم ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #صد_و_هفتم: حادثه بی خبر نیست
توی راهرو بهم رسیدیم ... با سر بهش سلام کردم و از کنارش رد شدم ... صدام کرد ...
از همون روز اول ازت خوشم نیومد ... ولی فکر نمی کردم از یه بچه اینطوری بخورم ... فکر می کردم اوجش دهن لقی و خبرچینی کنی ...
خندیدم ...
- که بعدش ... بچه مذهبی کلاس بشه خبرچین و جاسوس... لو بره و همه بهش پشت کنن؟ ...
خنده اش کور شد ...
خیلی دست کم گرفته بودمت ...
مکث کوتاهی کرد و با حالت خاصی زل زد توی چشمم ...
می دونی؟ ... زمان انقلاب و جنگ ... امثال تو رو می کشتن ...
دستش رو مثل تفنگ ... آورد کنار سرم ...
بنگ ... یه گلوله می زدن وسط مخش ... هنوزم هستن ... فقط یهو سر به نیست میشن ... میشن جوان ناکام ...
و زد تخت سینه ام ...
جوان هایی که یهو ماشین توی خیابون لهشون می کنه ... یا یه زورگیر چاقو چاقوشون می کنه ... حادثه فقط بعضی وقت هاست که خبر نمی کنه ...
ناخودآگاه، بلند از ته دلم خندیدم ...
اشکال نداره ... شهدا با رجعت برمی گردن ... حتی اگه روی سنگ شون نوشته شده باشه ... جوان ناکام ... خدا موقع رجعت به اسامی بنیاد شهید کار نداره ... برو اینها رو به یکی بگو که بترسه ...
هر کی یه روز داغ می بینه ... فرق مرده و شهید هم همینه ... مرده محتاج دعاست ... شهید دعا می کنه ...
و راهم رو کشیدم و رفتم سمت دفتر ...
بعد از مدرسه ... توی راه برگشت به خونه ... تمام مدت داشتم به حرف هاش فکر می کردم ... و اینکه اگه رفتنی بشم ... احدی نمی فهمه چه بلایی و چرا سرم اومد ... و اگه بعد من، بازم سر کسی بیاد چی؟ ...
به محض رسیدن ... سریع نشستم و کل ماجرا رو نوشتم ... با تمام حرف هایی که اون روز بین ما رد و بدل شد ... و زنگ زدم به دایی محمد ... و همه چیز رو تعریف کردم ...
شما، تنها کسی بودی که می تونستم همه چیز رو بهت بگم ... خلاصه اگر روزی اتفاقی افتاد ... همه اش رو نوشتم و تاریخ زدم، امضا کردم ... توی یه پاکته توی کتابخونه سومی... عقایدش که به سازمان مجاهدین و ... ها می خوره ... اگه فراتر از این حد باشه ... لازم میشه ...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #نسل_سوخته
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #صد_و_هشتم: رتبه
اون تابستان ... اولین تابستانی بود که ما مشهدی نشدیم... علی رغم اینکه خیلی دلم می خواست بریم ... اما من پیش دانشگاهی بودم ... و جو زندگیم باید کاملا درسی می شد ...
مدرسه هم برنامه اش رو خیلی زودتر سایر مدارس و از اوایل تابستان شروع می کرد ... علی الخصوص که یکی از مراکز برگزاری آزمون های آزمایشی * بود ... و کل بچه های پیش هم از قبل ... ثبت نام شده محسوب می شدن ...
امتحان نهایی رو که دادیم ... این بار دایی بدون اینکه سوالی بپرسه ... خودش هر چی کتاب که فکر می کرد به درد کنکور می خوره برام خرید ... هر چند اون ایام، تنوع کتاب ها و انتشارات مثل الان نبود ... و غیر 3 تا انتشارات معروف ... بقیه حرف چندانی برای گفتن نداشتن ...
آزمون جمع بندی پایه دوم و سوم ... رتبه کشوریم ... تک رقمی شد ... کارنامه ام رو که به مادرم نشون دادم ... از خوشحالی اشک توی چشماش جمع شد ...
کسی توی خونه، مراعات کنکوری بودن من رو نمی کرد ... و من چاره ای نداشتم جز اینکه ... حتی روزهایی رو که کلاس نداشتیم توی مدرسه بمونم ...
اونقدر غرق درس خوندن شده بودم ... که اصلا متوجه نشدم... داره اطرافم چه اتفاقی می افته ... روزهایی که گاهی به خاطرش احساس گناه می کنم ... زمانی که ایام اوج و طلایی ... و روزهای خوش و پر انرژی زندگی من بود ... مادرم، ایام سخت و غیر قابل تصوری رو می گذروند ... زن آرام و صبوری ... که دیگه صبر و حوصله قبل رو نداشت ...
زمانی که مشاورهای مدرسه ... بین رشته ها و دانشگاه های تهران ... سعی می کردن بهترین گزینه ها و رشته های آینده دار رو بهم نشون بدن ... و همه فکر می کردن رتبه تک رقمی بعدی دبیرستان منم ... و فقط تشویق می شدم که همین طوری پیش برم ... آینده زندگی ما ... داشت طور دیگه ای رقم می خورد ...
نهار نخورده و گرسنه ... حدود ساعت 7 شب ... زنگ در رو زدم ... محو درس و کتاب که می شدم ... گذر زمان رو نمی فهمیدم ... به جای مادرم ... الهام در رو باز کرد و اومد استقبالم ...
سلام سلام الهام خانم ... زود، تند، سریع ... نهار چی خوردید؟ ... که دارم از گرسنگی می میرم ...
برعکس من که سرشار از انرژی بودم ... چشم های نگران و کوچیک الهام ... حرف دیگه ای برای گفتن داشت ...
با ما همراه باشید