9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔲◾️▪️ غريب تا كه نماند حسينِ بی عباس، به جای خواهری آنجا برادری کردی...
▪️شعرخوانی آقای اسفندقه در وصف حضرت زينب (سلام الله عليها) در حضورامام خامنه ای
عاشقان اهل بیت علیه السلام
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
✳️ابر گروه عاشقان اهل بیت ع ✳️
دعوت می کنیم به این گروه بپیوندید:
🔰قانون گروه:
مطالبی که در گروه ازاد می باشد 👇👇
✅ ارسال پست های مذهبی و شهدایی ....مسایل روز 📡
✅ بی احترامی و توهین به کاربران ⛔️
✅ ارسال پست ها بدون لینک ⛔️
✅ تبلیغات در گروه ممنوع ⛔️
✳️ درهنگام نماز گروه تعطیل میباشد.
✅ اجر تون با اهل بیت ع ...
✳️ ما خادمین اهل بیت علیه السلام هستیم مشتاقیم همراه ما باشید 💐
یا علی ع
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
http://eitaa.com/joinchat/2131755019C64f2e5adce
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
کانال 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@achegan
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه_و
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_دوم: و من عاشق شدم
اواخر سال 2011 بود ... من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم ... انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود ... شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود ... شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت ... .
چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن ... دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود ... شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم ... زیر نظر گرفته بودمش ... واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود ...
من رسم مسلمان ها رو نمی دونستم ... برای همین دست به دامن حاجی شدم ... اون هم، همسرش رو جلو فرستاد ... و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن ...
حاجی با پدر حسنا صحبت کرد ... قرار شد یه شب برم خونه شون ... به عنوان مهمان، نه خواستگار ... پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم ... و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن ...
تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم ... اون روز هیجان زیادی داشتم ... قلبم آرامش نداشت ... شوق و ترس با هم ترکیب شده بود ... دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم ... برای خودم یه پیراهن جدید خریدم ... عطر زدم ... یه سبد میوه گرفتم ... و رفتم خونه شون ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه_و
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_سوم: خواستگاری
خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند ... از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم ... اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم ... .
بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم ...
- حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند ... حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی ... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری ... .
سرم رو پایین انداختم ... خجالت می کشیدم ... شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم ... تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید ... .
نفس عمیقی کشیدم ... خدایا! تو خالق و مالک منی ... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن ...
توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم ... قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم ... و صداقت و راستگویی بخشی از اون بود ... با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم ... ولی این نگرانی بی جهت نبود ...
هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد ... .
- توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ ... .
همه وجودم گُر گرفت ... .
- مواد فروش و دزد؟ ... اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ ... آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه ... حرفش رو خورد ... رنگ صورتش قرمز شده بود ... پاشو از خونه من گمشو بیرون ... .
پ.ن: خواهشا قضاوت نکنید،شاید ماهم بودیم از این بدتر رفتار می کردیم
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه_و
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #فرار_از_جهنم
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_چهارم: دروغ بود
تا مسجد پیاده اومدم ... پام سمت خونه نمی رفت ... بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینه ام آتش روشن کرده بودن ...
توی راه چشمم به حاجی افتاد ... اول با خوشحالی اومد سمتم ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد... تا گفت استنلی ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ...
- بهم گفتی ملاک خدا تقواست ... گفتی همه با هم برابرن... گفتی دستم توی دست خداست ... گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راه موندم ... .
از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ... اما دروغ بود حاجی ... بهم گفت حرومزاده ای ... تمام حرف هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم ... اما این حقم نبود ... من مادرم رو انتخاب نکرده بودم ... این انتخاب خدا بود ... خدا، مادرم رو انتخاب کرد ... من، خدا رو ...
حاجی صورتش سرخ شده بود ... از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود ... قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم ... چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ... اما نایستادم ... فقط می دویدم ... .
با ما همراه باشید
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #فرار_از_جهنم 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه_و
علاقمندان به داستان با یک روز تاخیر ادامه ارسال شد
!و تو چه میدانی چیست #کربلا
جمعی از لشکر #کوفه به سوی #خیمه ها حمله ور شدند ، در آن حال که توان ایستادن بر روی پاها را نداشتم ، فریاد برآوردم :
وای بر شما #شیعیان و پیروان آل ابوسفیان! اگر #دین ندارید و اگر از معاد و روز قیامت نمیترسید لااقل در دنیای خود #آزاده باشید...
به حسب و نسب خود بازگردید .
#شمر گفت: چه می گویی فرزند #فاطمه؟
پاسخ دادم : میگویم من با شما می جنگم و شما هم با من #زن_ها گناه و تقصیری ندارند . این متجاوزان و نادانان و #گمراهان خود را از رفتن به سوی #خیمه ها منع کنید و تا من زندهام از #تعرض به حرم من باز دارید.
شمر در پاسخ گفت : پسر فاطمه پیشنهادت را میپذیریم و این حق را به تو می دهیم آنگاه به سربازانش دستور داد: از تعرض به خیمه ها خودداری کنید . به سراغ خود وی بروید و کار او را تمام کنید .
خواهرم #زینب از کنار خیمه ها شاهد حوادث #قتلگآه بود و می دید که ضربات شمشیر و نیزه بر پیکر من فرود میآید . با صدای بلند #عمربن_سعد را مخاطب خویش قرار داد و گفت : عمر ! وای برتو ! اباعبدالله را میکشند تو تماشا می کنی ؟ ابن سعد پاسخی به فریاد زینب نداد.
خواهرم لشکریان کوفه را مورد خطاب قرار داد و گفت : وای بر شما ! یک #مسلمان میان شما مردم نیست ؟ کسی پاسخ نداد. اینجا بود که ناله جانسوز او بلند شد : وای برادرم! وای آقایم! وای اهل بیتم! کاش آسمان بر زمین فرو میریخت . کاش کوه ها در بستر هامون فرو می پاشید .
📗حسین از زبان حسین
زندگی و زمانه امام حسین علیه السلام از زبان ایشان
✍محمد محمدیان
✍ نطفهی آوارگی امروز بشر،
از لحظهی آوارگی تو بسته شد؛ دخترک...
🌪و قرنهاست که دنیا ،
پایِ لحظهی جان دادن تو، در چنگال کابوس "نیزه و سَــر"، دارد جان میدهد...
راستی رقیه جان؛ تو نمیدانی؟
تا پایان قصهی خرابههای دنیا، چند شب دیگر باید بخوابیم و بیدار شویم ؟
#عاشوراء
#شام_غریبان
▪️چه روضهی بلندی شده ؛
روضهی #شام_غریبان اَت؛ زینب "س" ...
قرنهاست که،
آشوبِ شبهایِ خرابه در رگهای زمین، ادامه دارد .....
به گمانم این روضهی طولانی "تاریخ" ، به انتهایش نزدیک میشود!
آی مدافعان زینب "س"؛
برای آخرین نبرد، آمادهاید 🏳 ؟
📌تاریخ مشروطه(دغدغه مهم رهبری)
😇به زبان ساده+تحلیل درست و قوی💪
🔴قسمت چهل و یکم1⃣4⃣
#انگلستان_مشروطه_را_آورد!!!😧
در چادرهای⛺️سفارت انگلستان، مطلب دیگری را هم در گوش مردم می خواندند. آن هم درخواست مجلس ملی و مشروطه به جای عدالتخانه بود. می گفتند عدالتخانه را رها کنید چون اگر عدالتخانه تاسیس شود همه چیز به دست علما و آخوندها👳♂ میفتد. مردم هنوز چیزی از مشروطه نمی دانستند اما انگلستان آن را بین مردم جا انداخت. به قول شیخ فضل الله نوری :مشروطه ای که از دیگ پلوی انگلستان🇬🇧بیرون بیاید به درد ما نمیخورد. و حال باید به عده ای بگوییم برجامی که از دل 5+1 بیرون بیاید به درد ما نخواهد خورد😔
📌تاریخ مشروطه(دغدغه مهم رهبری)
😇به زبان ساده+تحلیل درست و قوی💪
🔴قسمت چهل و سوم3⃣4⃣
#انگلستان_از_جوسان_روسیه_میترسید😳
درباره ی تامین کنندگان هزینه ی💵 سفارت خانه دو نظر وجود دارد:
1-برخی معتقدند که آنها به خاطر سیاست خارجی خود به مردم کمک های مادی می کردند. مثلا همین حالا کسی بر علیه دولت با انگلیس و آمریکا🇺🇸همراه شود،قطعا از لحاظ مالی تامین می شود😠 آن زمان هم اینطور بود.
2-برخی می گویند انگلیس مستقیم در مباحث مادی کمک نمیکرد بلکه از طریق همان دو برادر👥 کمک می کرد تا خودش پشت پرده بماند چون اگر جاسوسان روسیه می فهمیدند،در جوامع بین المللی می گفتند که انگلستان در امور ایران دخالت می کند و وجهه انگلستان خراب می شد.