1_432158624.mp3
9.58M
وقتی دلت برای شهدا تنگ میشه 😔 و تو ڪارت گره می افته اونوقت
تنها امیدت مدد شهداست
#دلتنگی
#درد_دل
#آرزوی_شهادت
#التماس_دعا
#مناجات
حاج مهدی رسولی
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفرج
📚 مجموعه آثار رضا امیرخانی با تخفیف سی درصد.
🔺رضا امیرخانی نویسنده و منتقد ادبی ایرانی، متولد سال ۱۳۵۲ در تهران است. او از دانشگاه صنعتی شریف مدرک مهندسی مکانیک دارد. امیرخانی سال ۷۱ در حالیکه کمتر از بیست سال سن داشت موفق به گرفتن گواهینامهی خلبانی شد. به همین دلیل به او لقب «جوانترین خلبان ایرانی» را دادهاند.
🔺امیرخانی نوشتن را از سن کم در سالهای پایان دبیرستان آغاز کرد. اولین اثر او رمان ارمیا است. رضا امیرخانی در این رمان سعی کرده است حالوهوای یک رزمندهی دوران جنگ را به خوبی برای مخاطب تصویر کند.
🔺امیرخانی خود را نویسندهای متعهد به انقلاب اسلامی میداند و قلمش را در راه این وقف کرده است. او روابط خوبی با «آیتالله خامنهای»، رهبر معظم انقلاب اسلامی دارد. کتاب «داستان سیستان» که امیرخانی سال ۱۳۸۲ نوشته است، شرح سفر آیت الله خامنهای به این استان است، او در تمام این سفر «آیت الله خامنهای» را همراهی کرد. کتاب «داستان سیستان» را «انتشارات قدیانی» منتشر کرده است.
#معرفی_کتاب
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #تمام_زندگی_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #دوازده
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سیزدهم: اولین رمضان مشترک
تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ …
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود …
اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد …
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم …
– متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ …
با بی حوصلگی هلم داد کنار …
– برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه …
برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم …
– اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد …
و خودم به تنهایی سحری خوردم …
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم …
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت …
– سلام … چه عجب پاشدی؟ …
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید …
– م … م` …
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت …
– جان متین؟ …
رفت سمت وسایلش …
– شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه …
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد …
در رو که بست، افتادم زمین …
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #چهاردهم: پایه های اعتماد
تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا …
بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت …
متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت …
کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلویزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد …
حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش …
– سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ …
– امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی …
رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد …
– هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن …
سرش رو از کمد آورد بیرون …
– امشب این لباست رو بپوش …
و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم …
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پانزدهم: مهمانی شیطان
چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام …
– متین جان … مگه مهمونی زنانه است؟ …
– نه … چطور؟ …
– این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم … کتش تنگ و کوتاهه …
با حالت بی حوصله ای اومد سمتم …
– یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ … زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم … و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس … اونجا آدم هاش با کلاسن … امل بازی در نیاری ها …
– امل بازی؟ … امل چی هست؟ …
خندید و رفت توی اتاق کارش … با صدای بلند گفت …
– یعنی همین اداهای تو … راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز …
سرش رو آورد بیرون …
– محض رضای خدا … یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن …
تکیه دادم به دیوار … نفسم در نمی اومد … نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدم درک کنم … مغزم از کار افتاده بود … اومد سمتم …
– چت شد تو؟ …
– از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم … اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ …
با خنده اومد طرفم …
– زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر … زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن …
دوباره رفت توی اتاق … این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم …
– راستی یه دستم توی صورتت ببر … اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست … همچین که چشم هاشون بزنه بیرون …
با ما همراه باشید
بسم الله الرحمن الرحیم باسلام احترام به تمام عزیزان گروه این بنده خدا شارخ خزاعی نژاد هستم پدرشهیدمدافع حرم زینب س کربلایی ایمان. شهید ایمان درتاریخ66/3/3که مصادف بود. باسالروز آزادی خرمشهر در شهرستان جهرم ساعت 7صبح در خانواده مذهبی ازقشرمتوسط جامعه دیده به جهان گشود. کانون خانواده ما گرم وپرمهربود ایمان فرزند سوم خانواده. یک خواهرویک برادربزرکتراز خودداشت. ایمان ازهمان کودکی کم حرف بود ولی خوب کوش می داد همه چیزرا درذهنش ضبط میکرد. تادوسالگی جمله نمی ساخت حرف زدنشدرحد کلمه بودبعداز دوسالگی جمله های طولانی بکارمی برد. وهمیش به اتفاق خانواده درمراسمهای مذهبی شرکت می کردیم.ایمان ازهمان کودکی به اتفاق برادربزرکتر خوددرمسجدامام علی وارده بسیج شد. و دوران دبستان رادرمدرسه هفتم تیرودواران راهنمایی رادرمدرسه شهید محبوبی ودبیرستان رادردبیرستان شهیدمطهری پشت سرگذشت. ودرهمان دوران دربسیج مسجدامام حسین ع به فعالیت نظامی فرهنگی رابه صورت جدی شروع کرد. درسال 85 دانشکده سپاه پاسداران رابه پایان رساند.
تحصیلات نظامی را با گرفتن مدرک کاردانی نظامی وسپس دردانشگاه پیام در رشته جغرافیا مشغول تحصیل شد موفق به دریافت مدرک کارشناسی خود شد. ایمان بسیار متدین بود. خصوصیات بارزایشان کم حرف بسیار متوجه شجاع ودلیروبه ازخود گذشته بود. به پدرومادر احترام گذاروباکودکان بسیار مهربان. خیلی بانشاط وشادب. اهل مسافرت وتفریحی وورزش کوهنوردی وشناوفنون رزمی بود.
اهل غیبت نبودواگردرمجلسی واردمیشد. ومشغول غیبت بودن به جمع تذکرمی داد. واگرتوجه نمی کردن آن محل راترک می نمود.
او عاشق پیامبر واهل بیت بود به خصوص امام حسین ع واهل بیت ایشان وپیروولایت فقیه وازایشان تبعیت می نمودباشهدادوست ازآنان مد می گرفت. یکی ازاتفاقات خوب دوران جوانی ایمان رفتن به کربلا باد ودوست صمیمی به همراه خودم بودکه درآن سفرازامام حسین ع طلب مرگ با شهادت را درخواست نمود. اتفاق خوب دیگر ازدواج ایشان قبل ازشهادتش بودباهمسرش 26روززیریک سقف زندگی نمود.