هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
4_265388460171329759.mp3
1.95M
زیارت عاشورا
🌴کانال 👈 عاشقان اهل بیت ع
سوره اعلی۸۷.pdf
74.9K
👆👆👆
📚 موضوع: تأويلات سوره اعلی
📖 تعداد صفحات :2⃣
عاشقان اهل بیت علیه السلام
کتاب صوتی " حماسه حسینی " اثر استاد مرتضی مطهری
بصورت #تلخیص_شده با صدای #بهروز_رضوی
تولید رادیو سراسری
#حماسه_حسینی
#استاد_مطهری
hamase 14.mp3
8.16M
پایان
✅عزیزان این صوت ؛ بصورت گزیده و تلخیصی از کتاب هست و متن کامل کتاب نیست.
عاشقان اهل بیت علیه السلام
4_5920351150380419641.mp3
2.67M
🎤 🔊 #استادقاسمیان
🍃 #خریدنی_هستی_یا_نه ؟
🍃 #نیت
🍃 #مرحوم_کوثری
ناراحتی حضرت زهرا(س) از دست ایشان بابت چایی که حضرت در مجلس امام حسین برایشان ریخته بودند و دور ریختند
حتماً گوش کنید
عاشقان اهل بیت علیه السلام
مداحی آنلاین - ارزش مجالس اهل بیت - حجت الاسلام عالی.mp3
2.36M
🎙 مستحبی که واجبات را حفظ کرده
🔺وقتی روضه امام حسین تعطیل شد.....😭😭
🖤 درمجلس امام حسین خادم باش
👤 حجت الاسلام #عالی
یاران حضرت سیدالشهدا علیه السلام.mp3
15.43M
🔷️ ویژگی های یاران حضرت سیدالشهداء
✅ بخدا قسم امامان کیمیاگرند
💚 اگر امام نیم نگاه کند ماهم زهیر
میشویم
عاشقان اهل بیت علیه السلام
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #تمام_زندگی_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #سی_ام:
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_یکم: سلام پدر
بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ...
- آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ...
- تهران، جنگ نشده بود ...
یهو حواسم جمع شد ...
- پدر؟ ... نگران من بود ...
- چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد ... تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد ...
همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید ... نفس عمیقی کشید ...
- به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد ... به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود ...
خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم ...
مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم ...
صدای در که اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم ... با لبخند به پدرم سلام کردم ...
چشمش که به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمی زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد ...
- چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری...
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_دوم: سلام پدر
در رو بست و اومد تو ... وارد حال که شد چشمش به آرتا افتاد ... جلوی شومینه، نشسته بود بازی می کرد ...
- خوبه شبیه تو شده، نه اون شوهر عوضیت ...
مادرم با دلخوری اومد سمت ما ...
- این تمام احساساتت بعد از سه سال ندیدن دخترته؟ ... خوبه هر بار که زنگ می زد خودت باهاش حرف نمی زدی ... اون وقت شکایت هم می کنی ...
تا زمان شام، نشسته بود روی مبل و مثلا داشت روزنامه می خوند ... اما تمام حواسم بهش بود ... چشمش دنبال آرتا می دوید ... هر طرف که اون می رفت، حواسش همون جا بود ...
میز رو چیدیم ... پرده ها رو کشیدم و حجابم رو برداشتم ...
- کی برمی گردی؟ ...
مادرم بدجور عصبانی شد ...
- واقعا که ... هنوز دو ساعت نیست دیدیش ...
- هیچ وقت ...
مادرم با تعجب چرخید سمت من ... همین طور که می نشستم،گفتم ...
- نیومدم که برگردم ...
پاهاش سست شد ... نشست روی صندلی ...
- منظورت چیه آنیتا؟ ... چه اتفاقی افتاده؟ ...
نمی دونستم چی باید بگم ... اون هم موقع شام و سر میز ... بی توجه به سوال، خندیدم و گفتم ...
- راستی توی غذای من، گوشت نزنید ... گوشت باید ذبح اسلامی باشه ... بعید می دونم اینجا گوشت حلال گیر بیاد...
پدرم همین طور که داشت غذا می کشید ... سرش رو آورد و بالا و توی چشم هام خیره شد ...
- همین که روش آرم مسلمون ها باشه می تونی بخوری؟...
از سوالش جا خوردم ... با سر تایید کردم ...
- هفته دیگه دارم میرم هامبورگ ... اونجا مسلمون زیاد داره ...
و مادرم با چشم های متعجب، فقط به ما نگاه می کرد ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #تمام_زندگی_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #سی_و_دو
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #تمام_زندگی_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #سی_و_سوم: روزهای خوش من
راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم ... اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم ... خیلی خوشحال بودم ... اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچی ازم نپرسید... تنها چیزی که بهم گفت این بود ...
- چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم های یه آدم بالغه ...
شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ...
پدرم کم کم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشکی بغلش کرد... فکر می کرد نمی بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگی بود ... روزهای خوشی بود ... روزهایی که زیاد طول نکشید ...
طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت ...
پدرم سکته کرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم ...
فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن ...
نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته ...
و من ... رفتم ...
با ما همراه باشید
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـهیداטּ را بہ نورے ناب شوییم
دروטּ چشمہ ے مهتاب شوییم
شـهیداטּ همچو آب چشمہ پاڪند
شگفتا آب را با آب شوییم
باز آئینہ، آب، سینے و چاے و نباٺ
باز پنجشنبہ و یاد شهدا با صـلواٺ
🌹بِسْمِ رَبِّ الشُّـهَداءِ وَالصِّدیقین🌹
1⃣پنجشنبه معرفی شهید 🌹🌹
«انتظار»✨
واژه غریبی است...
اما هستند کسانی که سالها با این واژه خو گرفتهاند.🍃
مادران و همسرانی که با هر طلوع خورشید مقابل در خانه را به نیت بازگشتن فرزندشان آب و جارو میکنند؛🌾
هنوز هستند مادرانی که با قاب عکس فرزندانشان زندگی میکنند🌱
و کودکانی که امروز بزرگ شدهاند و به یاد پدرانشان سنگ قبر شهیدان گمنام را هر روز شست و شو میدهند🍁
و با حضور در کنار شهدای گمنام انتظار چندین ساله شان را تسکین میدهند...🌸🍃
3⃣
شهید سید علی اکبر حسینی✨
فرزند سید ابراهیم است که نهم اسفند ماه 62 در عملیات بدر شهید شده...🍂
شهیدی که در سن 23 سالگی
به عنوان نیروی بسیجی لشگر 5نصر از نیشابور اعزام شده بود 🌷
و چهارم خرداد سال 93 همزمان با روز شهادت امام موسی بن جعفر(ع) در شهر درود یعنی همان شهر محل سکونت خانواده تدفین شده بود🌱
و حالا دیگر خانواده حسینی
به یاد شهیدشان بر سنگ مزار این شهید گمنام آب نمیریزند...
بلکه میدانند آن شهید گمنام متعلق به خودشان است...🌾
4⃣
♦️خوابی که دختر شهید را به آغوش پدرش رساند...✨
سال ۹۳ چند روز قبل از اینکه
🌹شهدای گمنام🌹 را به درود نیشابور بیاورند خواب دیدم،
در یک حسینیه خیلی بزرگ، تابوت دو شهید گذاشتهاند
و یکی از تابوتهایی که رو به قبله بود را نشانم دادند و گفتند این تابوت روبه قبله پدر شماست...🌸
در همان حال گفتم این که اسمی ندارد نزدیک تر که رفتم روی تابوت با خط خوش نوشته شده بود؛
« شهید سیدعلی اکبر حسینی»،🌼
با مادرم تماس گرفتم و گفتم دررود خبری است و آنجا بود که فهمیدم قرار است دو شهید گمنام در درود به خاک سپرده شوند.🌱
وی ادامه میدهد: چهارم خرداد ماه سال 93 روز شهادت امام موسی بن جعفر (ع) پیکر دو شهید گمنام دفاع مقدس وارد روستای دررود شد
خیلی بی تاب بودم 🌾
هر چه گفتم این شهید پدر من است کسی باور نکرد و میگفتند به خواب که اعتباری نیست، نمیشود تنها به یک خواب بسنده کرد...🌺
هنوز صحنهای را که روی تابوت نوشته شده بود علی اکبر به یاد دارم از آن زمان هر وقت به دررود میآمدم ،
ساعتها بر مزار این شهید گمنام اشک میریختم چون به دلم برات شده بود که این شهید پدر من است...🌷
5⃣
ادامه✨
دختر شهید:
در تمام این سالها
تنها دو بار خواب پدر را دیدم🌷
یک بار زمانی که تنها 6 سال داشتم
و دیدم درب حیاط در میزنند؛ در را باز کردم دیدم کسی نیست، دیدم یک نفر جلوی من زانو زد نگاه که کردم پدر بود که مرا در آغوش گرفت...🍃
سال ۹۳که دوباره خواب پدر را دیدم
اما کسی باور نمیکرد این شهید، پدر من باشد پس از آزمایشات هر روز منتظر خبر خوش بودم،
که یک شب دیگر پدر به خوابم آمد و گفت من از این بالا مراقبت هستم🌹
این بار مطمئنتر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید پدرم هست....
6⃣
داماد شهید علی اکبر حسینی نیز میگوید:✨
روزی که شهدای گمنام را
به دررود آوردند در مسجد جامع درخواست کردیم با توجه به خوابی که همسرم دیده عکس پدرش در کنار تابوت شهدای گمنام باشد🌈
پس از مراسم یکی از بانوانی که از مشهد آمده بود گفت شب قبل یکی از شهدای گمنام را در خواب دیده
و همین موضوع سبب شده او به دررود بیاید🌸
عکس شهید علی اکبر حسینی را که میبیند میگوید من همین شهید را در خواب دیدم...🍃
7⃣
نماینده کمیته جستجوی مفقودین نیروهای مسلح خراسان رضوی:✨
سال ۹۳بعد از مراجعه خانواده شهید براساس الهام قلبی در خواب از سوی شهید،
این خانواده جهت انجام آزمایش «دی.ان.ای» به ستاد معراج شهدای مرکز معرفی شدند 🌸
و طی اعلام مرکز تحقیقات ژنتیک انسانی نمونه گیری که از همسر و دختر شهید
به نام سمیه سادات حسینی انجام شد و با تطبیق نمونهها رابطه پدر و فرزند به صورت 100 درصد تایید شد...🌹🍃
8⃣
⛔️ روز پسر ، روز تولد کمبوجیه؟؟؟!!!
❌ سالیانی دراز است که جریان استعمار، در پی استحاله هویت ایرانیان است. برای نمونه، چند مدتی است که متنی این چنینی در شبکههای اجتماعی در حال انتشار است:
⛔️ "در تقویم هخامنشی روز ۲۶ شهریور روز تولد کمبوجیه پسر كوروش بزرگ میباشد و این روز را در ایران روز پسر نامیدند. روز پسر مبارک!"
1⃣ در پاسخ به این شایعه باید بگوییم: اولاً چنین ادعایی سند تاریخی ندارد. یعنی از اساس، دروغ است و به راستی که باید تأسف خورد به حال کسانی که با دروغ برای خود هویت میسازند.
2⃣ ثانیاً تقویم هخامنشی هیچ هویت مستقلی نداشت. باید حقیقت را پذیرفت. تقویم هخامنشی، یک گاهشماری تقلیدی از تقویم بابِلی و مصری بود.
📚 منبع: مری بویس، زرتشتیان آداب و باورهای دینی آنها، صفحه ۱۳۴
3⃣ ثالثاً کمبوجیه هخامنشی، هیچ چهره مثبتی در تاریخ ندارد. او شخصیتی متجاوز و خونریز بود که به طمع قدرت، به کشورهای دیگر (به ویژه مصر و حبشه) حمله کرد و بسیاری را به کام مرگ فرستاد.
همچنین از حیث شخصیت فردی و خانوادگی نیز وضعیتی بحرانی داشت.
به استناد منابع تاریخی، او با خواهر خود (آتوسا) رابطه جنسی داشت.
📚 منبع: مرتضى راوندى، تاریخ اجتماعى ایران، جلد ۶ صفحه ۲۸۳؛ مری بویس، زرتشتیان باورها و آداب دینی آنها، صفحه ۸۱
4⃣ به راستی چه دستهایی پشت پرده است که اینچنین شخصیت فاسدی به عنوان نماد هویت پسران ایرانی مطرح شود؟
5⃣ ادعای روز پسر، آن هم به مناسبت تولد کمبوجیه، واقعاً ادعایی نابخردانه است.
❤️ التماس تحقیق و تفکر
⛔️ زمان قدیم هر کس آفتابهاش بیشتر آب میگرفت میگفتند پولدار است
❌ قدیما آفتابه ها در اماکن عمومی برای آنکه به سرقت نرود اکثراً از جنس گِل و از جنس کوزههای آب بود و کمی گرانترش دارای لعاب های سفید و سرمهای و سبز بود.
اصولا "لولهنگ داری" که بعد ها تغییر نام داده و شد " آفتابه داری" قبل از لولهکشی شهرها از جمله تهران در مساجد و امامزادهها یک نوع شغل محسوب میشد.
ودر هنگام شلوغی بویژه هنگام نماز ظهر در بازار و بازارچه ها او بود که مانند منشی بیمارستانها و مطب پزشکان حرف اول را در حق تقدم مراجعین به "خلا" را میزد. و هنگام خروج هم دهشاهی بابت پر کردن اب آن از مراجعه کننده میگرفت.
آفتابه مرفهین واعیان واشراف و رجال وکسانیکه وضع خوبی داشتند از نوع مسی و دارای کنگره در دهانه و دارای نقش و نگار و کنده کاری در بدنه بود.
مال افراد عادی از نوع حلبی وافراد فقیر از نوع گِلی که هم سنگین بود و هم کوچک که طبعیتا گنجایش زیادی هم برای آب نداشت...
ضرب المثل های زیادی هم از خود بجا گذاشته از جمله :
معمولاً افراد پُر مدعا ولاف زن و خود بزرگ بین را با این لقب مسخره میکردند که: ایشان پسر لولهنگ دار مسجد شاه هستند...
و یا اگر میخواستند بگویند طرف وضع مالیاش خوب است یا خیلی نفوذ دارد میگفتند: طرف لولهنگش خیلی آب برمیداره..!!
📚 امثال و حکم دهخدا