🌻 روز جمعه روز حضرت صاحب الزمان عليه السلام و به نام آن جناب است و همان روزى است كه در آن روز ظهور خواهد فرمود زيارت آن حضرت :
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلَامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَايَ أَنَا مَوْلَاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ يَا مَوْلَايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ وَ أَنَا يَا مَوْلَايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلَايَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلَادِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره می يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده میشود، سلام بر تو اى پاك نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام، و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب میجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میكشم و از خدا درخواست مى كنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد و مرا از منتظران و پيروان و ياوران تو در برابر دشمنانت و از شهداى در آستانت در شمار شيفتگانت قرار دهد، اى سرور من، اى صاحب زمان، درودهاى خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه و روز توست روزى كه ظهورت و گشايش كار اهل ايمان به دستت در آن روز و كشتن كافران به سلاحت اميد می رود و من اى آقاى من در اين روز ميهمان و پناهنده به توام و تو اى مولاى من بزرگوارى از فرزندان بزرگواران و از سوى خدا به پذيرايى و پناه دهى مأمورى، پس مرا پذيرا باش و پناه ده، درودهاى خدا بر تو و خاندان پاكيزه ات.
ای احمدیان به نام احمد صلوات
هر دم به هزار ساعت از دم صلوات
از رحلت حضرت نبی دلم غمگین است
پیوسته بگو تو برمحمد صلوات
🖤الّلهُمَّ 🖤
🖤صلّ🖤
🖤علْی 🖤
🖤محَمَّدٍ 🖤
🖤 وآلَ🖤
🖤محَمَّدٍ🖤
🖤وعَجِّل🖤
🖤 فرَجَهُم🖤
پیشاپیش شهادت رسول اکرم محمد مصطفی (ص) و امام حسن و امام رضا علیه السلام
بر شما تسلیت باد 🏴
درایام_پایانی_ماه_صفر😔
ای آسمان گرفتی از ما سه مقتدی را
پیغمبـر و رضـا و امام مجتبـی را😭
در این عزای عظمی، عالم به غم نشسته
سکان کشتی دین، زین ماجرا شکسته😭
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
ایام حزن اهل البیت (ع) بر همگان تسلیت
🖤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🖤
➼┅═❧═┅
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🖤ڪبوتر دل من بعدِ شاه بےمرقد
🍁بہ سوے گنبد سبز پیامبر پر زد
🖤بہ یاد روضہ جانسوز اهل بیٺ ولا
🍁حرم حرم همہ جا گریہ ڪرد تا مشهد
#ایام_سوگوارے
#28صفر_تسلیٺ_باد🏴
#تسلیٺ_یامهدے_عج💔
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🔴مرد صلح یا سایه جنگ؟!
۱- وقتی سایه جنگ بالای سر کشور نبود، یک آقایی مدعی شد؛ آمده تا سایه جنگ را دور کند. بعد هم با این توجیه که می خواهد آن سایه موهوم را دور کند، کلی امتیاز به دشمن داد.
۲- چند سال سپری شد و وعده ها وارونه از آب در آمد. حالا همین آقا برای توجیه سوء مدیریت خود می گوید: کشور قبل از من، در شرایط "تحریم اقتصادی" بود، اما اکنون در وضعیت "جنگ اقتصادی" است. با شنیدن این سخن، فکر می کنید او عبرت آموخته و می خواهد مهیای مقاومت شود. اما متاسفانه خوش بینی شما واقعیت ندارد.
۳- او اصطلاحا بازی خود را کرده و ظاهرا نوبت پرسشگری مردم و کارشناسان است: چرا به اسم صلح، موجب افزایش تهدیدها شدید؟ چه معامله ای کردید و چه پالس اشتباهی فرستادید که دشمن، به دشمنی بیشتر تشجیع شد؟!
۴- او منتظر پرسش مردم نمی ماند. اصلا خود را مسئول و پاسخگو نمی داند. در اوج بی تدبیری، ژست عقلانیت می گیرد و با مصادره به مطلوب تاریخ (حذف خیانت خواص) می گوید: "امام حسن(ع)، امام صلح بود... اگر در روز صلح، جنگیدیم و در روز جنگ، صلح کردیم، هر دو اشتباه است. به موقع باید بایستیم و بجنگیم و به موقع باید صلح کنیم".
۵- شما بگویید. رصد گران اطلاعاتی دشمن، باید چه برداشتی از این ساختار ذهنی پریشان، بکنند؟ او آماده جنگیدن است، یا نجنگیده، آماده تسلیم شدن است؟ دشمن با شنیدن این سخنان، به چه نتیجه ای می رسد؛ این که برآورد خودش درباره ناکامی فشارها درست است و باید تغییر مسیر دهد؟ یا این که فشار موثر بوده و باید ادامه پیدا کند؟! آیا دامنه خسارات این پالس غلط، قابل محاسبه است؟
۶- خوش بین و سهل اندیش اگر باشیم، باید بگوییم این صغرا کبرا کردن های پر غلط، از سر تصلب ذهن و عجز در عبرت آموزی است. اما یک احتمال هم هست که نفوذی های چنبره زده در اطراف وی، اجازه آزاد اندیشی و درک صلاح از فساد، و خدمت از خیانت را نمی دهند.
۷- صاحبان چنین روحیاتی، خودشان "سایه جنگ" هستند. اشعث بن قیس سردسته سازش طلبانی بود که جنگ پیروز صفین را به صلح تحمیلی و شکست کشاند. امیر مؤمنان (ع) پس از جنگ، او را در زمره کسانی معرفی کرد که شمشیر دشمن را به سوی قوم شان می کشانند.
۸- ابوموسی اشعری حین مذاکرات حکمیت در جنگ صفین، نامهای به محضر امیر مؤمنان (ع) فرستاد. امام در پاسخ، هشدار داد؛ «أِنّ الشَّقی مَن حُرِمَ نَفعَ ما اوتی مِن العَقلَ و التَّجرِبهًْ. همانا بدبخت کسی است که از سود عقل و تجربه داده شده به او، محروم بماند». (نامه ۷۸ نهج البلاغه)
"محمد ایمانی"
🌹تصاویر هوایی از حرم امیرالمؤمنین عليهالسلام در شب شهادت پیامبر اعظم(صل الله علیه وآله ) وامام حسن مجتبی(علیه السلام)
🏴رنجی که امام حسن(ع) از دوستان دیدند
✍رهبر معظم انقلاب:
پیغمبر(ص) با همه ی رنجها و امیر مومنان(ع) با همه ی غمها و ائمه دیگر با همه ی ستمدیدگی ها هیچ کدام در وضعیت امام حسن(ع) قرار نگرفتند و این عظمت ایشان را نشان میدهد.زیرا آن دیگران ائمه هداه معصومین اگر از سوی دشمن رنج می دیدند،از سوی دوستان آن زخم را التیام می یافتند . امام حسن(ع) اینجور نبود؛ نزدیکترین یارانش به او می گفتند یا مذل المومنین .
✨رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت
امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد ✨
AUD-20201012-WA0011.mp3
8.64M
🌠☫﷽☫🌠
🎧 #واحد جدید و بسیار شنیدنی
🎼 ایران، بازم پر از شهیده....
🎤 #میثم_مطیعی
🏴 به مناسبت بازگشت پیکر مطهر شهدای #مدافع_حرم
🔥ظلم به امام حسن را متوقف کنید
🔻«ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند» و حق ندارند شخصیت با عظمت امام حسن(ع)را ناجوانمردانه #تحریف کنند تا مجوز کرنش در برابر شیطان را جعل کنند.
اول تنها می گذارند
بعد اهانت می کنند
بعدها ... تحریف
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #سرزمین_زیبای_من 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_دوم: شرم
تابستان تموم شد ... بچه ها تقریبا برگشته بودن ... به زودی سال تحصیلی جدید شروع می شد ... و من هنوز با عربی گلاویز بودم ... تنها پیشرفت من، معدود جملاتی بود که بین من و هادی رد و بدل شده بود ... و ناخواسته سکوت بین ما شکست ...
توی تمام درس ها کارم خوب بود ... هر چند درس خوندن به یه زبان دیگه ... و با اصطلاحات زیاد، سخت بود ... اما مثل عربی نبود ... رسما توش به بن بست رسیده بودم ... دیگه فایده نداشت ... دلم رو زدم به دریا و رفتم سراغ هادی ... .
- اون دفتری که اون دفعه بهم دادی ...
نگذاشت جمله ام تموم شه ... سریع از جاش بلند شد ... صبر کن الان میارم ... بدون اینکه چیزی بگه در یک چشم به هم زدن، دفتر رو بهم داد ... عذاب وجدان گرفتم اما نتونستم ازش تشکر یا عذرخواهی کنم ... دفتر رو گرفتم و رفتم ...
واقعا کمک بزرگی بود اما کلی سوال جدید برام پیش اومد ... دیگه هیچ چاره ای نداشتم ... .
داشت قلمش رو می تراشید ... یکی از تفریحاتش خطاطی بود ... من با سبک های خطاطی ایرانی آشنا نبودم اما شنیده بودم می تونه به تمام سبک ها بنویسه ... یه کم زیر چشمی بهش نگاه کردم ... عزمم رو جزم کردم ... از جا بلند شدم و از خط رفتم اون طرف ... با تعجب سرش رو آورد بالا و بهم نگاه کرد ... نگاهش خیلی خاص شده بود ... .
- من جزوه رو خوندم ... ولی کلی سوال دارم ... مکث کوتاهی کردم ... مگه نگفتی کمک به دیگران مایه افتخار توئه؟ ...
خنده اش گرفت اما سریع جمعش کرد ... دستی به صورتش کشید ... و وسایل خطاطی رو کنار گذاشت ... شرمنده، خنده ام ناخودآگاه بود ...
با دقت و جدیت به سوال هام جواب می داد ... تمرین ها رو نگاه می کرد و اشتباهاتم رو تصحیح می کرد ... تدرسیش عالی بود ... ولی هر لحظه ای که می گذشت واقعا برام سخت بود ... شدید احساس حقارت می کردم ... حقارتی که این بار مسئولش خودم بودم ... من از خودم خجالت می کشیدم ... و از رفتاری که در گذشته با هادی داشتم ... .
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_سوم: دنیای بدون مرز
کم کم داشتم فراموش می کردم ... خطی رو که خودم وسط اتاق کشیدم از بین رفته بود ... رفتار هادی، اون خط رو از توی سرم پاک کرد ... .
هر چه می گذشت، احساس صمیمیت در وجود من شکل می گرفت ... اون صبورانه با من برخورد می کرد ... با بزرگواری اشتباهاتم رو ندید می گرفت ... و با همه متواضع بود ... حالا می تونستم بین مفهوم صبور بودن با زجر کشیدن و تحمل کردن ... تفاوت قائل بشم ... مفاهیمی چون بزرگواری و تواضع برام جدید و غریب بود ... برای همین بارها اونها رو با ترحم اشتباه گرفته بودم ... سدهایی که زندگی گذشته ام در من ساخته بود، یکی یکی می شکست ... و در میان مخروبه درون من ... داشت دنیای جدیدی شکل می گرفت ...
با گذر زمان، حسرت درون من بیشتر می شد ... این بار، نه حسرتی به خاطر دردها و کمبودها ... این حس که ای کاش، از اول در چنین فرهنگ و شرایطی زندگی کرده بودم ... این حس غریب صمیمیت ...
دوستی من با هادی، داشت من رو وارد دنیای جدیدی از مفاهیم می کرد ... اون کتاب های مختلفی به زبان فارسی بهم می داد ... خنده دار ترین و عجیب ترین بخش، زمانی بود که بهم کتاب داستان داد ... داستان های کوتاه اسلامی ... و بعد از اون، سرگذشت شهدا ... من، کاملا با مفهوم شهادت بیگانه بودم اما توی اون سرگذشت ها می تونستم بفهمم ... چرا بعد از قرن ها، هنوز عاشورا بین مسلمان ها زنده است ... و علت وحشت دنیای سرمایه داری رو بهتر درک می کردم ...
کار به جایی رسیده بود که تمام کارهای هادی برام جالب شده بود ... و ناخودآگاه داشتم ازش تقلید می کردم ... تغییر رفتار من شروع شد ... تغییری که باعث شد بچه ها دوباره بیان سمتم و کم کم دورم رو بگیرن ... اول از همه بچه های افغانستان، من رو پذیرفتن ... هر چند، هنوز نقص زیادی داشتم ... تا اینکه ... آخرین مرز بین ما هم، اون روز شکست ... .
هادی کلا آدم خوش خوراکی بود ... اون روز هم دیرتر از همه برای غذا رسید ... غذا هم قرمه سبزی ... وسط روز چیزی خورده بودم و اشتهای چندانی نداشتم ...
هادی در مدتی که من نصف غذام رو بخورم، غذاش تموم شده بود ... یه نگاهی به من که داشتم بساط غذام رو جمع می کردم انداخت ... و در حالی که چشم هاش برق می زد گفت ... بقیه اش رو نمی خوری؟ ... سری تکان دادم و گفتم ... نه ... برق چشم هاش بیشتر شد ... من بخورم؟ ... بدجور تعجب کردم ... مثل برق گرفته ها سری تکان دادم ... اشکالی نداره ولی ... .
با خوشحالی ظرف رو برداشت و شروع به خوردن کرد ... من مبهوت بهش نگاه می کردم ... در گذشته اگر فقط دستم به ظرف غذای یه سفید پوست می خورد ... چنان با من برخورد می کرد که انگار آشغال بهش خورده ... حتی یه بار ... یکی شون برای اعتراض، کل غذاش رو پاشید توی صورتم ... حالا هادی داشت، ته مونده غذای من رو می خورد ... .
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی
💌 #سرزمین_زیبای_من
📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
📅 قسمت #پنجاه_و_چهارم: رسم بندگی
حال عجیبی داشتم ... حسی که قابل وصف نبود ... چیزی درون من شکسته شده بود ... از درون می سوختم ... روحم درد می کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین می اومد ... .
تمام سال های زندگیم از جلوی چشمم عبور می کرد ... تمام باورهام نسبت به دنیا و انسان هایی که توش زندگی می کردن فروریخته بود ... احساس سرگشتگی عجیبی داشتم ...تمام عمر از درون حس حقارت می کردم ... هر چه این حس و تنفرم از رنگ پوستم بیشتر می شد ... از دنیا و انسان هایی که توی اون زندگی می کردن ... بیشتر متنفر می شدم ... .
هر چه این حس حقارت بیشتر می شد ... بیشتر دلم می خواست به همه ثابت کنم ... من از همه شما بهتر و برترم ... اما به یک باره این حس در من شکست... برای اولین بار ... قلبم به روی خدا باز شد ...برای اولین بار ... حس می کردم منم یک انسانم ...برای اولین بار ... دیگه هیچ رنگی رو حس نمی کردم ... وجودم رنگ خدا گرفته بود ...
یه گوشه خلوت پیدا کردم ... ساعت ها ... بی اختیار گریه می کردم ... از عمق وجودم خدا رو حس کرده بودم ... .
شب ... بلند شدم و وضو گرفتم ... در حالی که کنترلی در برابر اشک هام نداشتم ... به رسم بندگی ... سرم رو پایین انداختم ... و رفتم توی صف نماز ایستادم ... بچه ها همه از دیدن من، جا خوردن ... اون نماز ... اولین نماز من بود ...
برای من، دیگه بندگی، بردگی نبود ... من با قلبم خدا رو پذیرفتم ... قلبی که عمری حس حقارت می کرد ... خدا به اون ارزش بخشیده بود ... اون رو بزرگ کرده بود ... اون رو برابرکرده بود ... و در یک صف قرار داده بود ...حالا دیگه از خم کردن سرم خجالت نمی کشیدم ...
بندگی و تعظیم کردن ... شرم آور نبود ... من بزرگ شده بودم ... همون طور که هادی در قلب من بزرگ شده بود ....
با ما همراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ویژه روز رحلت پیامبر(ص)
📹ببینید| روایت رهبرانقلاب از اتفاقی که اندکی قبل از رحلت حضرت محمد(ص) پیش آمد
⚠️رفتار رسولالله با کسی که از وی طلب قصاص کرده بود
عاشقان اهل بیت علیه السلام
به راه میزنم و آهوانه میگذرم
برای دیدنت از صحن و خانه میگذرم
که در طریق طلب، مكث، حال عاشق نیست
رسیدن و نرسیدن سوال عاشق نیست...🍃
السَّلامُ علی الشَّهیدِ المَسموم💔
🏴شهادت حضرت شمس الشموس ، علی ابن موسی الرضا (ع) تسلیت باد🏴
عاشقان اهل بیت علیه السلام
#پای_درس_استاد
"شهادت امام حسن مجتبیٰ "
▪️امام خمینی (ره) :
امام حسن- سلام اللَّه علیه- آن قدر گرفتاری که از این دوستان و اصحابش داشت از دیگران نداشت. اصحابی که توجه نداشتند که امام زمانشان روی چه نقشه دارد عمل می کند، با خیال های کوچکشان، با افکار ناقصشان در مقابلش می ایستادند و غارتش کردند و اذیتش کردند، و- عرض می کنم که- شکستش دادند.
صحیفه امام، ج۹، ص: ۳۰)
دوستان و شیعیان تنبل، ضعیف، هوسباز و ترسو به یاری امام زمانشان نشتافتند و امام معصوم، بالاجبار حاکمیت انسانها را به آدم فاسدی چون معاویه سپردند.
💥| حضور امام در رأس جامعهی بشری، نیازمند حضور یاورانی همدل، قوی، دغدغهمند و وفادار است.... نه آنان که دست روی دست میگذارند، تا ظهور دفعتاً اتفاق بیفتد.|
#کریم_اهل_بیت
#حقایق_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
▪️ویژهی شهادت #کریم_اهل_بیت
"ماجرای امام حسن مجتبی (ع) و غلام با حیا"
آموزش روح تشکر و شکرگزاری ، در سبک زندگی اهل بیت "ع" 🙏
آنچه که سبک زندگی مدرن بسرعت از آن فاصله میگیرد!