Jazayeri-13980420-Nahve-Mafhomi-Part-5-Thaqalain_IR.mp3
41.91M
🌹نحو مفهومی(استاد جزائری)
🌹جلسه پنجم
✅@adabiat_hamedan
💢 تخصص گرایی ؛ آفت های تخصص گرایی (حجاب حاجز بین رشته ها)
آیتالله #مصباح_یزدی:
اگر کسی فقط در فقه متخصص شود و به تفسیر یا #ادبیات کاری نداشته باشد، به راحتی ممکن است مشکل پیدا کند و در استنباطش از آیه و روایت، اشتباه کند....
گاهی تخصص ها آنقدر ریز می شود که ارتباطش با سایر قسمت ها فراموش می شود. در علوم جدید طوری شده که تخصص های ریز، ارتباط خود را با سایر علوم و گرایش ها از دست داده و مشکلاتی ایجاد شده است، لذا به فکر افتاده اند تا رشته های بین بخشی را زیاد کنند و توصیه کنند. آنهایی که رشته های خاصی را می خوانند، در رشته های مربوط هم، کم و بیش کار کنند.
تخصص گرایی، آفات و کمبودها و مشکلاتی دارد که با رشته های بین بخشی هم به طور کامل حل نمی شود. ممکن است در علوم دینی هم چنین مساله ای وجود داشته باشد؛ مثلا اگر کسی فقط در فقه متخصص شود و به تفسیر یا #ادبیات کاری نداشته باشد، به راحتی ممکن است مشکل پیدا کند و در استنباطش از آیه و روایت، اشتباه کند.
📄 خشت اول، شماره ۷، ص۳۳
🌹@adabiat_hamedan
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹نحو_مفهومی
یکی از ابتکارات علمی که در مدرسه عالی ادبیات عربی در دهه 70 شروع شد، طرح ایده نوین «نحو مفهومی» بود. بر اساس این دیدگاه بود که استاد محموددرضا عصاری کتاب «مفاهیم علم نحو» را در دو جلد به رشته تحریر درآورد. این دیدگاه تا حدودی در بازنویسی کتاب هدایه توسط استاد شیرافکن نیز منعکس شده و توسط ایشان در کارگاههای متعددی برای طلاب و اساتید ارائه شده است.
استاد سید حمید جزایری که خود از طراحان این دیدگاه نحوی است، معتقد است که «نحو مفهومی» رویکردی جدید به دانش نحو است که با «نحو دستوری» دو تفاوت دارد، یکی اینکه شروع نحو مفهومی از اجزای جمله نیست بلکه از خود جمله است و دیگری دوگانهی «رکن و قید» در تحلیل جمله است؛ بنابراین:
1) آغاز نحو مفهومی با جمله است. برخلاف #نحو_دستوری که آغاز آن با اجزاء کلام است.
2) دوم اینکه اینکه نحو مفهومی جمله را به دوگانه «رکن و قید» تجزیه میکند و کل دانش نحو را بر اساس آن تبیین میکند.
استاد جزایری رویکرد مفهومی به دانش نحو را در هشت جلسه برای طلاب مدرسه امام خمینی ره تهران بیان کرده است. فایل صوتی و تصویری این جلسات در سایت این مدرسه بارگذاری شده است. که در آدرس زیر قابل مشاهده است. ⏬⬇️↙️⏬
http://thaqalain.ir/tag/%D9%86%D8%AD%D9%88-%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85%DB%8C/
✅@adabiat_hamedan
🌷با عرض سلام و ادب و احترام خدمت اعضای محترم
دوستان جهت مشاهده سه جلسه باقیمانده نحو مفهومی به آدرس بالا مراجعه کنند.
انشاءالله فردا نقد های استاد یوسف زاده را بر این شیوه مطرح میکنیم.
🌹نقد های وارده استاد یوسف زاده بر نحو مفهومی
👇🌹👇🌹👇🌹
با سلام خدمت استاد یوسف زاده گیلانی نظر شما در باره نحو مفهومی چیست؟آیا مطالب این صوت زیر از جناب جزایری مورد تأیید شماست؟
سلام و سپاس
ما موضوعی به نام نحو مفهومی نداریم بل هرچه هست همان نحو سنتی است که دارای دو بُعد لفظی و معنوی است؛بُعد لفظیِ نحو، همان اصطلاحات و عناوین است مثل مبتدا و خبر،و فاعل و مفعول و حال و تمییز...و بُعد معنوی اش هم تحلیل اصطلاحات و عناوین مزبور است در جمله که از آن به تحلیل ادبی(=تجزیه و ترکیب) یاد می شود.
بنابراین،تعبير مورد سؤال شما يعنى "نحو مفهومى" مساوى است با "تحليل ادبی".
با حفظ این مقدمه می رویم سراغ نقد مطالبی که در صوت مورد سؤالتون آمده است.
یکم. نحو مفهومی، تعبیری دیگر است از تحلیل ادبی(که در نحو سنتی، مطرح و متداول است)
و نحو مفهومی چون بُعدی و قسمی از نحو سنتی است_و در حقیقت،شیوه و روشی است در آموزش و تبیین نحو سنتی_از این رو نمی تواند قسیم و مقابلِ نحو سنتی باشد و از منظر منطقى:
(قسمُ الشّیء لایکون قسیماً له)
دوم. در این صوت گفته شده که" نحو مفهومی استثنا ناپذیر است و یک مورد هم استثنا ندارد"!که این گفته با مثالی که مطرح کردند(انت اَعلمُ فقهاً)نقض می شود چون فقهاً در این جا قطعا تمييز است از نسبت در حالی که منقول نیست!(ایشان گفتند که "تمييز نسبت در نحو مفهومی دائما منقول است") بعد برای این که گرفتار نقض مزبور نشود گفت که فقهاً حال است از انت یا حال است از ضمیر مستتر در اعلمُ!
که حالیت این واژه نادرست است چون تحلیلِ حالیتش چنین است(انت اعلمُ فقیهاً) یعنی تو اعلمی در حالی که فقیه هستی!که چنین معنایی مقصود نیست بل می خواهد بگوید که تو از منظر فقه و فقاهت،اعلم هستی از دیگران.
پس واژه ی مزبور یعنی فقهاً حتما تمييز است و لازم نیست که همیشه تمييز، منقول از چیزی باشد بل منقولیتش متوقف بر صحت معنی است اگر معنیِ جمله، منقولیت را برتابید،می گوییم منقول است مثل "انت اکثرُ مالاً"( که مالاً در این جا منقول است از مبتدا=مالُکَ اکثرُ) که بعد به جهت تحصیل تأکید و شیوایی در جامه ى تمييز ظاهر مى شود(انت اكثرُ مالاً)،اما اگر معنیِ جمله، منقولیت را برنتابید،می گوییم این تمييز ما غیر منقول است،مثل همان مثال "انت اعلمُ فقهاً".
(نكته:چون در اِسنادِ افعل تفضيل ابهام وجود دارد از این رو جهت ابهام زدایی،تمييز آورده می شود و مثال ها و شواهدش از قرآن و غیر قرآن فراوان است)
سوم. هرچند در مثال مناقشه نیست اما به جای بكراً در مثال"ضربَ زیدٌ بكراً"،باید عمراً نهاد زیرا اين مثال ادبا در آثار ادبى و نحوى به حادثه اى تاريخى اشاره دارد چه،منظور از زید،علی علیه السلام است و منظور از عمرو،هم عمروبن عبدود آن یل عرب است که به شمشیر علی کشته شد و مثالِ ضَرَبَ زيدٌ عمراً در تاريخ ماندگار گشت (در منابع تاریخی از جمله اسامی علی علیه السلام، زید ثبت شده است.در این باره پستی مفصل در گروه سنگ تمام نوشته ایم)
چهارم. ایشان گفتند که "ما در قرآن کریم مفعول معه نداریم"،كه اين ادعا درست نیست چون در قرآن مفعول معه هم داریم مثل آیه۷۱ سوره یونس:
"فَاَجْمِعُوا اَمرَكُم و شُرَكائَكم"، كه نصب شُرَكائَكُم بنا بر مفعول معه بودن است و جز اين تركيب هيچ ترکیبی دیگر ندارد.تحلیل و تعلیل این مطلب و نیز شاهدی دیگر برای مفعول معه را در پستی مستقل نوشته ام و در خاتمه ی این جستار تقدیم دوستان خواهد شد.
پنجم. ایشان در تحلیل آیه کریمه "کفی بالله شهیداَ" گفتند":"کفی شهادةُ الله" كه اين تحليل،عليل است و مردود.باز در باره ماده ى كفى و نادرستی تحلیل ایشان، پستی مطرح خواهد شد.
ششم. ایشان در آیه کریمه"اُذکروا الله کثیراً"(جمعه/۱۱) گفتند "کلمه کثیراً می تواند از منظر نحو مفهومی حال باشد از فاعل در اُذکروا"،
که این ترکیب هم غلط است هم لفظاَ و هم معناً،
زیرا از منظر لفظی کثیرا قید حدث است که فعل اُذکروا باشد پس مفعول مطلق است و از منظر معنی هم با توجه به آیه دیگر" یا اَیُّها الذین آمنوا اذکروا اللهَ ذكراً کثیراً"(احزاب/٤١)،راه بر ترکیبی جز مفعول مطلق بسته است چه،القرآن یُفسِّرُ بعضُه بعضاً.
هفتم. ایشان در مثال "اُذکروا قیاماً و قُعوداً" که از آیه۱۹۱ آل عمران الهام گرفته است،گفته اند که به قرینه ی قُعوداً_که مصدر است و جامد_ پس قیاماً هم مصدر است و جامد و نمی تواند قیاماً جمع قائم باشد و در نتیجه مشتق باشد!در حالی که قُعود یادشده هم جمع قاعد است پس هر دو واژه ی مزبور می توانند مشتق هم باشند چنان که در وجهِ مصدری،جامد محسوب می شوند.
نقدهای دیگر صوت مزبور را در فرصت هایی فراخ تر پی می گیریم.ان شاء الله تعالی.
ذیلا آن دو پستی را که وعده دادم ملاحظه کنید
یکی در باره مفعول معه در قرآن کریم و یکی هم در باره ماده کفی👇👇
🌹@yosefzadehgilani1
🌹@adabiat_hamedan
بله داریم اما کم است؛ مثل:
"ذَرْنی و المکذِّبینَ اُوْلِی النَّعْمَة"؛(مزّمّل/١٠)؛(مرا با دروغ انگارانِ شادخوار واگذار)
یعنی آنان را به من بسپار
و:
"فَاَجْمِعُوا اَمْرَکُم و شُرَکائَکُم"(یونس/٧١)؛
(پس با شریکان خود همداستان شوید)
نکته:
عرب هرگز نمی گوید:"اَجْمَعتُ النّاسَ"، بل
می گوید:" اَجْمَعتُ الاَمْرَ"، یا" اَجْمَعتُ اَمْرَ النّاس" یعنی ماده اَجْمَعَ را روی اسم ذات مثل زید و عمرو نمی آورد، بلکه روی اسم معنی(=مفاهیم مصدری، مثل مسأله، اَمر) می آورد و می گوید:"اَجْمَعتُ اَمْری".
و در قرآن کریم هم می خوانیم:
"... اَجْمَعُوا اَمْرَهُم"(یوسف/١٠٢)؛(در کار خود همدست و همداستان شدند)
و:" فَاَجْمِعُوا کَیْدَکُم"(طه/۶۴)؛(پس نیرنگتان را گرد آورید)
از این جهت در آیه یادشده یعنی آیه ٧١ یونس:" فَاَجْمِعُوا اَمْرَکُم و شُرَکائَکُم"، این واو برای معیّت است نه عطف؛ چون اگر برای عطف باشد_از باب این که عامل در معطوف علیه روی معطوف هم می آید _لازمه اش آن است که ماده اَجْمَعَ روی اسم ذات یعنی روی شُرکاء هم بیاید(=اَجْمِعُوا شُرَکائَکم)، که درست نیست چون گفتیم عرب این ماده اَجْمَعَ را که ثلاثی مزید است و از باب افعال است ، روی اسم ذات نمی آورد(اَجْمَعَ یُجْمِعُ اِجماعاً)
البته گفتنی است این ماده در ثلاثی مجرد یعنی جَمَعَ، مشکلی ندارد و هم روی اسم ذات می آید و هم روی اسم معنی، مثلا گفته می شود:"جَمَعْتُ القومَ"(مردم را جمع کردم و گرد هم آوردم)، و"جَمَعْتُ رأیی" (اندیشه ام را جمع و متمرکز کردم)
و در قرآن کریم هم روی اسم ذات آمده است، مثل:"جَمَعْناکُم و الْاَوّلینَ"(مرسلات/٣٨)،و هم روی اسم معنی، مثل:"فَتَوَلّی فرعونُ فَجَمَعَ کیدَه ثُمَّ اَتی"(طه/۶۰)؛(آن گاه فرعون بازگشت و نیرنگش را گرد آورد و به وعده گاه آمد)
هدایت شده از مهام
🔵بررسی ماده کفی
در بیت متنبّی:
کفی بجسمی نُحولاً اَنّنی رجلٌ
لولا مخاطَبَتی ایّاک لَمْ تَرَنی
فعل کفی یک مفعولی به کار رفته است، و حرف جر"باء" در مفعولش که "بجسمی" باشد، زاید شده است_که از موارد نادر و اندک است_و فاعلش هم "اَنَّنی رجلٌ" می باشد، والاَصل:
کفی جسمی نُحولاً کَوْنی رجلاً؛ لولا مخاطَبَتی ایّاک لَمْ تَرَنی
کفی:فعل
جسمی:منصوبٌ بتقدیر الفتحة قبل الیاء، مفعولٌ به، و جسم، مضافٌ و الضّمیر الْمتّصل به، فی موضعِ جرٍّ، مضافٌ الیه.
نُحولاً:تمییزٌ.
اَنَّنی رجلٌ: بتأویل المصدر، فاعل کفی(=کفی کَونی رجلاً لولا مخاطبتی...)
و جمله "لولا مخاطبتی ایّاکَ لَمْ تَرَنی"
در محل رفع است، صفت برای رجلٌ.
و حاصل معنی این بیت متنبی که در وصف لاغری مفرط خود است، آن است که به گونه ای اغراق آمیز می گوید:
از بس لاغرم، مرا نمی توانی ببینی، مگر این که با تو سخن بگویم!
یعنی فقط از طریق، حرف زدن و سخن گفت متوجه حضورم می شوی!
پس، بجسمی، فاعل کفی نیست تا بگوییم باء زائده در فاعل کفی آمده است؛
بلکه بجسمی مفعول کفی است، و فاعل کفی، به صورت مصدر مؤوّل است که توضیح داده شد.
البته باید دانست که ما سه گونه کفی داریم:
کفی؛ لازم
کفی؛ متعدیِ یک مفعولی(به معنی اَغنی)
کفی؛ متعدیِ دو مفعولی(به معنی وقی)
و حرف جر"باء" معمولا در قسم اول، می آید، مثل آیه کریمه "کفی باللهِ شهیداً"(نساء/٧٩)،که مشهور می گویند این باء، زائده است و متعلق نمی خواهد، اما نظر تحقیقی آن است که این باء اصلیه است و متعلق دارد، چون کفی در این گونه از موارد هرچند ماضی است اما معنای انشائی دارد و در صدد امر کردن است(کفی باللهِ شهیداً=اِکْتَفِ بِاللهِ) یعنی "به خدا که گواه است اکتفا کن" و ماده اکتفا با حرف جر باء متعدی می شود(اگر نباشه دریا به قطره اکتفا کن)،و یا مثلا معنی این آیه"کفی بِاللهِ نصیراً"(نساء/۴۵)،چنین است:
"به خدا که یاری گر است بسنده کن"، و یا این آیه کریمه که در قیامت به انسان گفته می شود:
"اِقرأْ کتابَک؛ کفی بنفسکَ الْیومَ علیک حسیباً"(اسراء/١۴)، در صدد بیان این معنی است که
"به خودت در حسابگری اکتفا کن" یعنی خودت، دقیقا می توانی محاسبه کنی؛
و این قول که گفتیم تحقیقی است، از زجاج نحوی است، ابن هشام در مغنی اللبیب ذیل معنای چهاردهم باء، این نظر زجاج را نقل می کند و حسابی نظر زجاج را می پذیرد و از آن تعریف می کند که بی سابقه است، بنگرید:
" و الغالبةُ فی فاعل کفی، نحو:کفی بِاللهِ شهیداً؛ قال الزّجّاجُ: دخلتِ الباءُ لتضمُّنِ کفی معنی اِکْتَفِ، و هو مِنَ الْحُسْنِ بِمکانٍ".
اِعرابُ الآیة الکریمة علی ضوء نظر الزجّاج:
کفی:فعلٌ بمعنی اِکْتَفِ، فالفاعلُ هو الضّمیر المستتر فیه وجوباً(=اَنت)
باللهِ:جارٌّ و مجرورٌ، متعلّقٌ ب کفی، اَیْ
اِکْتَفِ بِاللهِ.
شهیداً:منصوبٌ حالٌ مِنَ اللهِ؛ و المعنی:
اِکْتَفِ بِاللهِ حالکونه شهیداً؛(به خدای گواه،بسنده کن)
اما مثال کفی متعدی به یک مفعول، این سخن شاعر است:
قلیلٌ منک یَکْفینی، و لکنْ
قلیلُکَ لایُقالُ له قلیلٌ
یَکْفینی:یعنی یُغْنینی، شاعر به معشوقش می گوید:
اندکی از تو مرا بی نیاز می کند، اما این اندک تو بس بوَد زیاد، و نامِ اندک بر آن نتوان نهاد.
و مثال کفی متعدی به دو مفعول این آیه کریمه است:
"کفی اللهُ الْمؤمنین الْقتالَ"(احزاب/٢۵)؛
یعنی خداوند، مؤمنان را از درگیری نگاه داشت(کفی دو مفعولی، گفتیم که به معنی وقی است و ماده وقی دو مفعولی است؛ کما فی قوله تعالی:" یا اَیُّها الذین آمَنوا قُوا اَنفسَکُم و اَهلیکم ناراً"_تحریم/۶_،و:" قِنا عذابَ النّار"_بقره/٢٠١)
پاسخ سوال دوم:
معمولا در فعل کفی، در قسم اول که توضیحش به طور مبسوط گذشت، پس از جار و مجرور مزبور، منصوبی یاد می شود:
" کفی بالله شهیداً، کفی بالله نصیراً، کفی بِاللهِ وکیلاً، کفی بنفسک الیومَ علیک حسیباً، کفی بالْموتِ واعظاً"
که مشهور، این اسم منصوب را به طور کلی، تمییز می گیرند، خواه جامد باشد،خواه مشتق.
که باید گفت این نظر، نادرست است و باید تفکیک قائل شد بین مشتق و جامد،
یعنی آن اسم منصوب را اگر مشتق بود باید حال گرفت، مثل همه آن شواهدی که در آیات یاد شده و حدیث مذکور ملاحظه می کنید: شهیداً، نصیراً، وکیلاً، حسیباً،واعظاً.
و تمییز گرفتنِ این گونه مشتقات، از بی تمیزی و بی دقتی است...
اما اگر جامد بود، تمییز گرفتنش مشکلی ندارد.
🌹@yosefzadehgilani1
🌹@adabiat_hamedan
🔵ادامه نقد مطالب جلسه اول جناب جزایری پیرامون نحو مفهومی
نقد هشتم. در جستار پیشین گفتم که ما موضوعی مستقل به نام نحو مفهومی نداریم بلکه فقط نحو داریم همان نحو به اصطلاح سنتی.چه،اگر قرار باشد هر کس با توجه به سلیقه ی شخصی خویش در تدریس نحو،اسمی ابداع کند و پسوند نحو قرار دهد آن گاه ما به تعداد سلیقه های اشخاص نحو خواهیم داشت بدون آن که به پیکره و چارچوب نحو سنتی آسیبی یا خللی وارد آید.از باب مثال کسی که نحو را با محوریت آیات قرآن تدریس کند می تواند اسمش را بگذارد نحو قرآنی،و کسی که با محوریت روایات تدریس کند اسمش را بگذارد نحو روایی و کسی هم مثلا با رویکرد اجتهادی تدریس کند اسمش را بگذارد نحو اجتهادی و یا کسی با رویکرد نقادی تدریس کند اسمش را بگذارد نحو نقادی و هلمّ جرّا...
چنان که ملاحظه می کنید،بی تردید محور همه ی این سلیقه ها همان نحو سنتی است نه نحو نوین و جدید.
نحو مفهومی نیز همان نحو سنتی است اما با تکیه بر مفاهیمِ موضوعات و عناوین نحوی که گفتم معادل نحو مفهومی دقیقا همان تحلیل ادبی است و نه چیزی دیگر و اساسا در تحلیل ادبی امکان ندارد که شما بی توجه به مفهومِ واژگان و تراکیب،به تحلیل ادبی بنشینید و تجزیه و ترکیب کنید.
پس از یک سو میدان برای همه باز است و از دیگر سو "لامشاحّة فى الاصطلاح"؛در جعلِ نام و خلقِ عنوان و اصطلاح،بحثی نیست...
نقد نهم. جناب جزایری گفت که "در نحو مفهومی یک ركن داريم و یک قيد" که البته این مسأله در نحو مسلّم است و بديهى و هيچ بحثى در آن نيست زیرا مثلا مسند و مسند الیه در جمله، رکن است و حال و تمییز، قید. اما بحث اساسی آن است که ایشان حال را قيد ذات گرفت در حالی که حال، قيد فعل است! "جاءَ زیدٌ ضاحكاً" يعنى "زيد خندان آمد"،که در این مثال،فعل جاءَ مقید است به ضاحکاً،بر خلاف مثال "جاءَ زیدٌ"،كه فعل مزبور در این جا مطلق است و بى قيد؛يعنى معلوم نيست زید چگونه آمده؟ سواره یا پیاده؟ تند یا کُند؟ خندان یا گریان؟
ایشان در توضیح این مسأله که ضاحکاً قيد ذات است نه قيد فعل،افزود و سؤالی مغالطه آمیز نمود که" آیا آمدن، خندان است؟یا زید؟!"
که اسلوب سؤال از قید حال،این گونه است:
"كيفَ جاءَ زیدٌ"؛"زيد چگونه آمد؟"،فیقال مثلا: "جاءَ ضاحکاً"(در این جا روشن است که قید ضاحکاً از آنِ فعلِ آمد است=خندان آمد؛نه از آنِ مصدر كه آمدن باشد چون مهمل و بی معنی ست و نه از آنِ ذات،زیرا فعل است که محل تقیید و اطلاق است نه ذات)
نقد دهم. جناب جزایری مفعول به را قيد پنداشتند! در حالی که مفعول به نه در ادبیات فارسی و نه در ادبیات عربی و نه در ادبیات سایر زبان ها قيد نیست زیرا قید،کلمه ای است که فعل را به اموری مثل زمان و مکان و حالت و مقدار و تأکید و تعلیل مقید می سازد از این رو عناوین و موضوعاتی مانند مفعول فیه(زمانی و مکانی)، و مفعول له و تمييز و حال،قيد محسوب مى شوند
بر خلاف عنوانِ مفعول به كه چنین صلاحیتی ندارد.به این مثال بنگرید و خود داوری كنيد:
"جلستُ عندَک ساعةً فارغاً ضارباً زيداً"؛(ساعتی آسوده نزدت نشستم و زيد را می زدم)
باری،مفعول به، جزو متعلقات فعل است نه جزو مقیدات فعل.به باب چهارم مطول و مختصر المعانی محقق تفتازانی مراجعه کنید.
ادامه نقد در پست های بعدی ان شاءالله
🌹@yosefzadehgilani1
🌹@adabiat_hamedan