eitaa logo
●○ مشتـاق ظھور ○●
597 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
61 فایل
. . ←مدیرڪانال ✯ @m_mataranloie ✯ادمین زیارت عاشورا ← @Alone01 ✯ادمین ختم صلوات ← @Derakhshan20
مشاهده در ایتا
دانلود
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه خدا اراده کند همان میشود. ─┅─═इई 🍁ईइ═─┅─ @adventt ─┅─═इई 🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ج پنجم. خلاصه‌ی کتاب طرح کلی.m4a
زمان: حجم: 12.17M
#فایل_صوتی۵ ادامه جلسه دوم کتاب ⚜ #مؤمن کیست ؟آیا ما مؤمنیم؟؟ 🔹توضیح کتاب #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن @adventt l کانال مشتاق ظهور
خدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هرلحظه آرامِ توست دل ازنام ویادت بگـیردقـرار خوشم چونڪه باشے مرادرڪنار امروزراآغازمےڪنیم باتوڪل بر 🌻بسم الله الرحمن الرحیم🌻 🍀سلام 🍀 l @adventt l
💠امیرالمومنین,امام علی عليه السلام: روزها، دفتر مهلت شماست، آن را از بهترین کارهایتان پر کنید. 📚 عیون الحکم و المواعظ، ص ۲۰۸ 🚧🚧🚧🚧 @adventt 🚧🚧🚧🚧
✅‌ شیطان شناسی میگه تـوبـه می کنم بعد از مدتی می شکنم... میگه اراده ندارم ...میگه... انقد تو گفتی...حالا من بگم؟... ↘️↘️↘️ بیا شیطان شناس بشیم...فقط در 3 قسمت... قسمت اول شیطان وقتی ماقبل از شروع یه رابطه ایم... ⏬⏬⏬ بابا بسه دیگه ...همه دوستات،رفیق دارن...نگا...تو دلــت نمی خواد؟ حالا مگه قراره چــی بشه...4تا و 4 تا اس و 2 تا زنــگ... بابا تو مراقب خودت هـسـتی که اسیر نشی و وابسته نشـی... یکم فـک کن...چقد خوبه آدم یکیو داشته باشه که به فـکـرش باشه و دوستش داشته باشه...! خــب... یه چی ته دلـم هست که همش دوست داره مورد توجــه باشه..... یکی بهش محـبـت کنه... دوستش داشـتـه باشه.... خب دلم مـیـخواد...چیکار کنم... تــنــهــام... حوصـله ام سر میره... دلم مـیـخـواد با یکی حـــرف بـزنم...و... ادامه دارد... 🍁🌱🍁🌱🌸🌱🍁🌱🍁 l @adventt l
⚜ #ختم_قرآن_کریم 🔸 جزء 1 صفحه شانزدهم 🔶 به نیت تعجیل در امر فرج و سلامتی امام زمان (ع ) و به یاد ✨ #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده @adventt | کانال مشتاق ظهور
⚜ #ختم_قرآن_کریم 🔸 جزء 1 صفحه شانزدهم 🔶 به نیت تعجیل در امر فرج و سلامتی امام زمان (ع ) و به یاد ✨ #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده @adventt | کانال مشتاق ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او درست در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید. او نیز یکی از شهدای عملیات محرم است که همچنان در حلب جریان دارد. فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش می‌گوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه‌ها داشته است. او به مشهد می‌رود، ریش‌هایش را کوتاه ‌می‌کند و به مسئول اعزام می‌گوید که یک افغانستانی است. مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود. اززبان همسر شهید: گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست.  تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهش می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی. آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند. چندتا پله می‌خورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید». دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد. آشپزخانه دیگر نتوانست خواسته‌های مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. بدون اینکه کسی خبر داشته باشد از آشپزخانه رفت. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمی‌کرد. آشپزخانه بهانه‌ای برای رسیدن به چیز دیگری بود. همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر می‌گردد؟ آنها به من نمی‌گفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما می‌گفتند که رفته و با کاروان بعد می‌آید. او با رزمندگان عراقی آشنا شده و همراه آنها شده بود. مصطفی بالاخره بعد از 45 روز برگشت. برخی از ماجراهایی که در این 8 سال زندگی مشترکمان رخ داد، باب میلم نبود ولی آدم اگر کسی را دوست داشته باشد به خاطر او همه کاری می‌کند. اوایل درباره خطرهایی که داشت به من چیزی نمی‌گفت. حدود سه ماه کنارمان بود و بعد به عراق رفت  تا سری دوم با رزمندگان عراقی اعزام شود. رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات می‌کردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت می‌کردند. مصطفی می‌گفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت می‌شود. می‌گفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟ بار دومی هم که با عراقی‌ها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا می‌شود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا می‌شود. دومین ماموریتش 75روز طول کشید. مصطفی اصلا برای ماندن نبود. نمی توانست بماند. آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود. گمشده خودش را پیدا کرده بود. وقتی فیلم‌های دفاع مقدس را می‌دید ضجه میزد. هفته دفاع مقدس حسی داشت که من در هیچکس حتی برادرانم ندیدم. کنترل تلویزیون کلا دست او بود. از این شبکه به آن شبکه، فقط دنبال فیلم های دفاع مقدس می‌گشت. از دیدن فیلم‌های دوران دفاع مقدس لذت می‌برد. هفته بسیج هم همینطور بود. اگر فیلمی پخش نمیشد شروع می‌کرد به اعتراض و گفتن این حرف‌ها که: «الان وقت نمایش این چیزهاست. بچه‌ها باید این تصاویر را ببینند و بدانند که چه اتفاقاتی افتاده است». هدیه محضر صلوات 🌷 ╭─┅═ঊ🔸ঈ═┅─╮ 🌸 @adventt 🌸 ╰─┅═ঊ🔸ঈ═┅─╯