فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار خلاقانه من حامی اسرائیلم!
☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پویش جهانی بایکوت شرکتهای آرایشی - بهداشتی حامی رژیم صهیونیستی:
- مرطوبکنندهی صورت سراوی
- ضدآفتاب لاروش پوزای
- کرم پودر لورآل اینفالیبل
- شامپو کودک جانسون
#طوفان_الأقصى #فلسطین #مقاومت
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
امام خامنه ای: "باید تربیت دینی فرزندان به عنوان نمونههایی از فرهنگ غنی اسلامی در میان مردم گسترش یابد.» (۱۳۸۷/۰۷/۲۲)
💎 دوره رایگان تربیت دینی 💎
🔰 ویژه والدین، طلاب، معلمان، فعالان فرهنگی و عموم علاقه مندان حوزه تعلیم و تربیت
🔹 مدرس: استاد علیرضا پناهیان
⏰ شروع دوره: از سه شنبه 9 آبان
🔻همراه با اعطای مدرک (بعد از ارسال خلاصه مطالب)
❣️شرایط شرکت در دوره رایگان:
➖بنر دوره را برای ده نفر از دوستانتون ارسال کنید
➖و ده تا صلوات برای سلامتی امام زمان(عج) و پیروزی جبهه مقاومت بفرستید
⭕️ نیازی به ثبت نام نیست ⭕️
📌دوره در کانال سخن سدید برگزار می شود
#دوره_رایگان
#تربیت_دینی
#تربیت_کودک
@sokhanesadid
#ایستگاهفکر
ــ هرگاه که نمازت قضا شد
و نخواندی در این فکر نباش
که وقت نماز خواندن نیافتی ،
بلکه . . .
فکر کن چه گناهی را
مرتکب شدی که خداوند
نخواست در مقابلش بایستی !
[ شهیدنویدصفری ]
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه دیالوگ ماندگار تو #اتوبوس_شب هست. اونجایی که خسرو شکیبایی از اون پسرِ نوجوون میپرسه: پسر تو چند سالته؟
اون پسر هم جواب میده: پارسال 16 سالم بود بچه بودم، 2 روز بعد بابام مرد. بازم 16 سالم بود، اما دیگه بچه نبودم ...!!
این بچههای فلسطینی نسلی هستند که خیلی زود بزرگ میشن، خیلی ...
شاید ما دهها سال از اونها بزرگتر باشیم، اما اون فقط یه عدده که توی شناسنامههامون نوشته شده ...
ما صحبت از #تربیت میکنیم، اما هیچ کدام از این حرفها در اونها گنجانده نشده. چرا؟!
چون این حرفها زیستنی است، گفتنی نیست. #مغز_تربیت زیستنی است، زیستی با مجاهدت و کنار مجاهدان الهی. زیستی که خیلی از ماها صحبت کردن از آن هم برایمان سخت است ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
📗#معرفی_کتاب📗
اسم تو مصطفاست
نویسنده: راضیه تجار
این کتاب به روایت همسرش، سمیه ابراهیمپور و قلم راضیه تجار نوشته شده است.
داستان از زمانی که مصطفی و سمیه که یکی زاده شمال و دیگری زاده جنوب بود باهم در تهران آشنا شدند و پیمان عشق بستند تا زمانی که روح یکی آنقدر بزرگ شد تا دیگر در پوست خودش نگنجید و به معراج رفت.
شهید سید مصطفی صدر زاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکرفاطمیون بود. او آبان ماه سال ۱۳۹۴ و در روز تاسوعا حین عملیات محرم در حومه حلب به شهادت رسید.
مقام معظم رهبری درباره شهید صدر زاده فرمودند : "گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیت منور و نورانی برمیخیزد از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفیهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم اینها همه امیدبخش است."
✅به کانال آفرینش بپیوندید👇
https://eitaa.com/afarinesh1
📝برشی از کتاب اسم تو مصطفاست:
اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشستهام و زیر چادر، تیکتیک میلرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمیبخشد. انگار با موذیگری میخواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیکتر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانهمان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشمهایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جایجایش لکههای خون بود و شلوار سبز لجنی ششجیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!»
گفتم: «مگه نه اینکه هروقت میخواستم جایی برم، همراهیم میکردی؟ حالا میخوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانهبهشانهام آمدی.
به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟!»
ـ چرا فکر میکنی تنها؟
ـ پس با کی؟
ـ آقامصطفی!
پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» چشمهایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و بهسمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته...
✅به کانال آفرینش بپیوندید👇
https://eitaa.com/afarinesh1
🌷🌷قسمت اول 🌷🌷
#اسم تومصطفاست
یک گل آفتاب افتاده داخل چشمانت و
اخم هایت را در هم کرده ای ،اما من خنده آن را دوست دارم ،آن خنده های صاف و زلال
بچه گانه را .آن اوایل که با تو آشنا شده بودم با خودم میگفتم:چقدر شوخ وسرزنده وچقدر هم پررو !اما حالا دیگر نه !بعد از هشت سال که از آشناییمان میگذرد ،دوست دارم هم لبت بخندد وهم چشم هایت.به تو اخم کردن نمیآید آقا مصطفی!
اینجا بر لبه ی سنگ سرد نشسته ام وزیر چادر ،تیک تیک میلرزم .آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده ،یک ذره هم گرما به تن من نمیبخشد.انکار با موذی گری میخواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیک تر کند ودل مرا بیشتر بلرزاند .میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده.تا اینجا پای پیاده آمدم .از خانه مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است ،اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم وداد زدم :«آقا مصطفی!»نه یک بار که سه بار .دیدم که از میان باد آمدی ،با چشم هایی سرخ و موهایی آشفته.
با همان پیراهنی که جای جایش لکه های خون بود و شلوار سبز لجنی شش جیبه.آمدی وگفتی :«جانم سمیه!»
گفتم :«مگه نه این که هر وقت میخواستم جایی برم ،همراهی ام میکردی ؟حالا میخوام بیام سر مزارت ،با من بیا !»شانه به شانه ام آمدی.
به مامان که گفتم فاطمه ومحمد علی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان وبرگردم ،با نگرانی پرسید :«تنها؟!»
_چرا فکر میکنی تنها؟
_پس با کی ؟
_آقا مصطفی!
پلک چپش پرید :«بسم الله الرحمن الرحیم.»چشم هایش پر از اشک شد .
زیر لب دعایی خواند و به سمتم فوت کرد .
لابد خیال کرد مخم تاب برداشته.در را که خواستم ببندم ،گفت :«حداقل با آژانس برو ،خیالم راحتتره!»
اما من پیاده آمدم .به خصوص که هوا بارانی بود وتو همراهم .
صدایت زدم وتو آمدی ،شانه به شانه ام .
حالا هم نشسته ام اینجا روی این سنگ سفید مقابل عکست.آن وقت ها هیچ موقع تنها یک نمیگذاشتی .آن وقت هایی که بودی ومیتوانستی کنارم باشی اگر میگفتم مرا برسان ،از اینجا تا آن سر دنیا هم که بود میآمدی .مگر اوقاتی که به قول خودت احساس میکردی تکلیفی شرعی به گردنت هست وغیب میشدی .حالا هم دستم را محکم بگیر ورهایم نکن آقا مصطفی!
حالا هم میخواهم مرا برسانی!
مخصوصاً که این رسیدن با خیلی از رسیدن ها فرق دارد .
این بار میخواهم برسم به آن بالا ،به آن بالا بالاها تا بفهمم آنجا چه خبر است .هر چند «آن را که خبر شد خبری باز نیامد».
ادامه دارد ...✅🌹
https://eitaa.com/afarinesh1
یه شرکت دانش بنیان ایرانی اومده لباس تب نمای کودکان تولید کرده. اینجوریه که وقتی بچه تب میکنه رنگ لباس عوض میشه! جنسش هم ۱۰۰درصد پنبه است. خودشون گفتن نمونه خارجی هم نداره.👌
@BisimchiMedia
امام على عليهالسلام:
❌زنهار! زنهار! از اين كه پيش كسى درد دل كنيد كه اندوه و مشكل شما را بر طرف نمىكند و با انديشه خود گره از كارتان نمىگشايد.
📚 نهج البلاغه، خطبه ١٠۵
https://eitaa.com/afarinesh1