یه وقتایی تو دلم کلی غر میزنم بعد میگم خدایا منظورم ناشکری نبود به دل نگیر
کل کمدم رو میریزم بیرون وسایلش رو دستهبندی و مرتب میکنم ولی حوصله نمیکنم دوباره بزارمشون سر جاش
میتونم بشینم با همهی آدمایی که یه روزی اشکم رو درآوردن چای و بیسکوییت بخورم و حالشون رو بپرسم
اشکالی نداره
زندگی جالبیه من اینطور زندگی کردن رو دوست دارم؛
از همه جا کنده
ولی شبیه اکثریت نبودن یه کم برام ترسناکه
هنوز وابستهی تأیید دیگرانم!
[توضیح بیشتر:
خب بزار کاملاً باهات صادق باشم؛
من یادم میاد شبهایی رو که تموم وجودم گریه بود و با درماندگی اشک میریختم و میگفتم خدایا خسته شدم! از این گریه و اندوههای بسیار خسته شدم. دیگه جسمم هم خسته شده. فکر میکردم دیگه نمیکشم...
ولی صبر کردم
و باور کنی یا نه درست شد!
میپرسی آسون بود؟ نه آسون نبود. تو یکی دو سال اندازه پنج شش سال بزرگ شدم اما
اوضاع درست شد... اندوههام آروم گرفت!
الانم رو نبین که حرفام به نظر غمگین میاد. در واقع غمگین نیستم! الان خیلی آروم ام! من فقط از همه جا کنده شدم گفتم که. اون جدایی هم خودم میدونم از کجا میاد. جنسِ من همینه! زهرا اینطوریه میشناسمش. من خو نمیگیرم، طبیعتمه! نمیتونم به یه زندگی آروم یه گوشهی دنیا دل خوش کنم و آروم بگیرم! من با همه چیز غریبه ام و غریبه هم میمونم. این چیزیه که من هستم و باهاش راحتم.
اما حالِ بد؛
موندنی نیست عزیزِ من...
درست میشه...]
هدایت شده از چی دیدم
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا