بوی پیراهن خونین کسی می آید:
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 غیر از معصومین (علیهم السلام) کسی نمی تواند بگوید: همه چیز را می دانم، با می بینم و کسی نمی تواند بگوید: هیچ چیز را نمی دانم...
✨بلکه هر عامل عادی، چیزهایی را می داند و باید حرکت کند و توقف ننماید، و بلکه باید تا آنجا که بتواند از معلومات خود، مجهولات را استخراج نماید.
2808148.mp3
43.29M
این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه... #پس_حتما_بخونیدش👇
#از_تهمینه_میلانی
🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه.
من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا.
🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
🔹پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
🔹 چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد!
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی.
👈🏻«زمخت نباشیم»
زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها...
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼عاقبت نور تـو
💫پهــنـای جـهـان می گیرد
🌼جسم بی جان زمین
💫از تو توان می گیرد
🌼سال ها قلـب من
💫از دوریـتان مـرده ولـی
🌼خبـری از تـو بیـاید
💫ضـربـان می گیرد
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼
🌼🍃
نیایش صبحگاهی 🌺🍃🌺
🌷خـدایـا
🌼در این ادینه زیبا به همه دوستانم
🌷بـرکت ، دلخوشی و سلامتی ببخش
🌼و یاریشان کـن
🌷تا زیباترین روز را
🌼کنار عزیزان شون داشته باشند
🌷روزی که عشق باشدو مهربانی
🌼لبخند باشد و موفقیت
🌷خوشبختی باشد و
🌼عاقبت بخیری
آمیـــن🙏
به برکت صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚
و خاندان پاک و مطهرش 🌸
🌸🍃
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
دلنوشته های من و امام زمانم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
✨بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ✨
#فراخوان_جمعه_های_عریضه_نویسی
شاید بگین عریضه چیه؟
نامه ای بنویسید خدمت مولا و درددل کنید ..هر آنچه از دلتان میگذرد.
میتونه این نامه ها تو یه کانال خصوصی تو گوشی تون نوشته بشه..
میتونید هر صبح به مولا سلام کنید همون اول صبحی که گوشی دست میگیرید
و شب قبل از خواب به مولا شب به خیر بگین.
میدونید این طوری روزتون چه برکتی پیدا میکنه؟
در طول روز هم هربار گرفتار شدید یا دلتنگ با مولا صحبت کنید.
🎊✨مولا بشود همدم لحظه لحظه زندگی✨🎊
در اول و آخر دعاهایتان تعجیل فرج را طلب بفرمایید و به درگاه مبارکشان ندبه کنید که
💫💫💫💫💫💫💫💫
أكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجيلِ الفَرَجِ فَإنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم
و
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوء
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام حسین علیه السلام:
🔴در قائم ما سنّتها و ویژگیهایى از پیامبران وجود دارد: از نوح علیه السلام عمر طولانى، از ابراهیم علیه السلام مخفى بودن ولادت و دورى گزینى از مردم، از موسى علیه السلام ترس و غیبت، از عیسى علیه السلام اختلاف مردم درباره او، از ایوب علیه السلام گشایش پس از گرفتاریها، و از محمّد علیه السلام قیام با شمشیر.
📚کشف الغمة، ج ۳،ص۳۲۹.
#حدیث_روز
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
📢اذان به افق کرج
الله اکبر 🌺 الله اکبر 🌺
الله اکبر 🌺 الله اکبر 🌺
اشهد ان لا اله الا الله 🌼
اشهد ان لا اله الا الله 🌼
اشهد ان محمدا رسول الله🌸
اشهد ان محمدا رسول الله🌸
اشهد ان علیا ولی الله🌹
اشهد ان علیا ولی الله🌹
حی علی الصلاة🌻
حی علی الصلاة🌻
حی علی الفلاح🌷
حی علی الفلاح🌷
حی علی خیر العمل🌾
حی علی خیر العمل🌾
الله اکبر🌺 الله اکبر🌺
لا اله الا الله🌿 لا اله الا الله🌿
🌺🌺🌺🌺التماس دعا🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄