▪️نامت سکینه باشد و محنت زدای ما
گریان بود برای غمت دیدههای ما
▪️ما غرق غفلتیم و اسیران «غیبت»ایم
ای غرق در خدا، تو دعا کن برای ما
سالروز شهادت حضرت سکینه سلام الله علیها تسلیت باد.
🆔 @Agamahmoodreza
مهدیسعیدی1.mp3
زمان:
حجم:
6.24M
#کربلاییمهدیسعیدی
سکینه با چشای گریون...
🆔 @Agamahmoodreza
💠احمدرضا بیضائی:
🍃🌸 میدونی برادر، چند وقته دارم به این فکر می کنم که شما بچه زرنگ بودید که اینجوری رفتید.
ما که به این روزگار آزگار دل بستیم و موندیم، باختیم.
اینجوری ب ریش من نخند...
#شهید_محمو_رضا_بیضائی
🆔 @Agamahmoodreza
💠نصرالله: استقبال از سوخت ایران بیش از حد پیش بینی بود
🍃🌸 سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان در سخنرانی شب گذشته :
▪️ درخواستها برای دریافت سوخت بیش از سطح پیش بینیها بود و تصمیم گرفتیم که به واردات ادامه دهیم.
▪️ شنیدیم که مسئولان قصد دارند از ایران سوخت خریداری کنند. ما از این مسئله حمایت میکنیم و تسهیلات لجستیک را برای آن تضمین میکنیم.
▪️مرحله دوم از واردات سوخت در اکتبر صورت خواهد گرفت. در مسئله سوخت بحث رقابت وجود ندارد بلکه نیازهای ضروری را رفع کردیم.
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🔴تلنگر نه جلوتر از امام و نه عقبتر 🍃🌸 وقتی امام حسین علیه السلام بجای شروعِ اعمالِ حج، به سمتِ
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تلنگر ❗️
نصیحت مورچه به حضرت سلیمان نبی
#فقط_خدامی_مونه...
🆔 @Agamahmoodreza
حاج حسین کاجی ZOOM0003.mp3
زمان:
حجم:
4.92M
شهدا کینه ای از کسی نداشتند ...
شهید حسن قمی به روایت حاج حسین کاجی
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🛑توسل شهید به حضرت زهرا(س)
🍃🌸 «من بودم و شهید امیر فرهادیانفرد و شهید عباس رضایی.
یک چیزی خورد به تنهام، به خودم اومدم. قد یه کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد».
◇ آروم گفتم: «امیر، کوسه!»
◇گفت: هیس!... دارم میبینمش...
🔹️ دیدم داره ذکر میگه. من هم شروع کردم. همینطور داشت حرکت میکرد. اگه کوچکترین صدایی در میاومد با تیر عراقیها سوراخ سوراخ میشدیم و اگه کاری نمیکردیم با دندونهای کوسه تیکه تیکه میشدیم.
امیر ذکر میگفت؛ من هم همینطور. کوسه برگشت ودوباره نزدیک نزدیکتر شد.
◇با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی...
◇ کوسه شروع کرد دورمون چرخید. میگفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش میچرخه، بعد حمله میکنه و دیگه تمومه.
◇ نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچوقت یادم نمیره:
🍃🌸 *- یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن...
◇ کوسه داشت همینطور نزدیک و نزدیکتر میشد ، یهو از کنارمون رد شد. اون طرفتر ایستاد. صدای امیر یک بار دیگه به گوشم رسید:
*- یا مادر...*
کوسه از ما دور شد و رفت.
امیر توی آب گریهاش گرفت.
◇ باورمون نمیشد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، عجیب عوض شده بود. اینقدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگهاس.
◇ بیشتر وقتها غیبش میزد. پیداش که میکردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچیکش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر هشت افتاده بود.
توی این مدت اگه امیر اسم
حضرت فاطمه زهرا(س) رو میشنید، گریه امونش نمیداد.
📚کتاب آسمان زیر آب راوی: احمد شیخ حسینی
🆔 @Agamahmoodreza