#عقیق_شعر
چرا باید خروش اشک هایت بی صدا باشد؟
ببار ای آسمان من که رازم بر ملا باشد
ببار ای آسمان مرتضی! هم روز و هم شب را
که تنها گریهی تو یار تنهایی ما باشد
چرا از چادرت باید بفهمم حال و روزت را؟
چرا همراز تو دیگر نباید مرتضی باشد
چرا این قدر رو میگیری از من آفتاب من؟
نمی خواهی ببینم گوشه چشم تو را؟ باشد
مخوان ای زندگی من دعای مرگ را دیگر
مخواه ای آشنایم غربتم را از خدا! باشد؟
تو باید سالهای سال ماه خانه ام باشی
و باید سایه ات روی سر این طفلها باشد
صدای در؛ نگاه کودکان خیره به سوی تو
صدای در؛ ولی ای کاش این بار آشنا باشد
بریز آب روان اسماء ولی آهسته آهسته
به طفلانم بگو تا گریههاشان بی صدا باشد
ولی در زیر پیراهن عجب داغی خدای من
همین؟ می خواستی آتش بگیرم با وفا؟ باشد
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت
#رضا_یزدانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقل زَمخشری است که روزی ابولهب
یک سنگ ریزه جانب احمد روانه کرد ...
#صدای_رثا بخش دوم
شعر خوانی #محسن_رضوانی در رثای #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
https://aghigh.ir/fa/news/124734
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
رسید صاعقه و شیشۀ گلاب شکست
شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست
چه شعله بود که از شش جهت به باغ افتاد
چه زمهریر، که در چشم غنچه خواب شکست
ورق ورق نفَسِ آیههای قرآن سوخت
حریم امن دعاهای مستجاب شکست
چقدر غمزده پرسید: «بهتری مادر؟»
چقدر قلب حسن بعد این جواب شکست
برای اینکه سر غم به چاه بگذارد
شکست، قامت نخلِ ابوتراب شکست
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت
#فائزه_زرافشان
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
33.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آتشی هستم که در آغوش خاکستر نشستم ...
#صدای_رثا بخش سوم
شعر خوانی #مجید_لشگری در رثای #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
از منبر دستها که بالا میرفت
در صحن حسینیۀ دل، محشر بود
#تشییع_شهدا
#علیرضا_قزوه
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا علی گفتیم هر دم ، هر زمان یا فاطمه ...
شعرخوانی #مرتضی_حیدری_آل_کثیر
در عصر شعر فاطمی #عقیق
این برنامه به همت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و موسسه فرهنگی عقیق ۲۷ آذرماه در تالار شیخ صدوق آن حرم مطهر برگزار شد
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
دلی که سوخت با حال خراب آتش نمیگیرد
که این میخانه با جوش شراب آتش نمیگیرد
خس و خاشاک آوردند دریا را بسوزانند
حرامی ها نمی فهمند آب آتش نمیگیرد
اگر آتش گرفت این در به گرمای وجود توست
کدامین چوب پیش آفتاب آتش نمیگیرد
سر دست علی با اشک چشمان حسن تر شد
اگر از شرم زهرا این طناب آتش نمیگیرد
اگر قرآن جهنم را روایت میکند یعنی
به این آتش نوشتن ها کتاب آتش نمیگیرد
زمانی کعبه را آتش زدند و همچنان قبله است
اگر چادر بسوزد که حجاب آتش نمیگیرد
شرار آتش جان کویر از دوری دریاست
گر ام الماء باشد بوتراب آتش نمیگیرد
دلت را مشت مشت انگار در دستاس میریزی
دلش سنگ است اگر این آسیاب آتش نمیگرد
در این بستر از این پهلو به آن پهلو تو میسوزی
تو میسوزی چرا این رختخواب آتش نمیگیرد
چرا دائم گل نیلوفرت در غنچه میماند
چرا رویت کبود است و نقاب آتش نمیگیرد
تو که میسوختی محسن عجب آغوش گرمی داشت
از این غم هیچ کس مثل رباب آتش نمیگیرد
سلام انبیا بر تو جواب روشنی دارد
پس ابراهیم وقتی شد مجاب آتش نمیگیرد
به زودی زمزمی از حجر اسماعیل میجوشد
امید هاجر از سعی سراب آتش نمیگیرد
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت
#محمد_زارعی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیله القدری که می گویند در این خانه است
#صدای_رثا بخش چهارم
شعر خوانی #فائزه_زرافشان در رثای #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
https://aghigh.ir/fa/news/124762
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
عقیق شعر
لیله القدری که می گویند در این خانه است #صدای_رثا بخش چهارم شعر خوانی #فائزه_زرافشان در رثای #حض
#عقیق_شعر
لیله القدری که میگویند در این خانه است
لیله القدر است و خورشید همین کاشانه است
این که زیر دست و پا ماندهاست یاسی از بهشت
این که افتاده است در آتش پر پروانه است
شهر زیر ابر سنگین ملامت خم شده
شب به شب تابوت خورشیدی به روی شانه است
هر دوشنبه مویه برمیخیزد از دیوارها
هر دوشنبه خانهها گویی پریشانخانه است
بر زمین افتادی و از چشمم افتاد این جهان
بعد از این، دنیا برایم سر به سر ویرانه است
با غبار چادرت دارد تیمم میکند
مرحبا بر دل، که او عاقلترین دیوانه است
از کجا معلوم باشم سالها در روضهات؟
شاید این چای بهشتی آخرین پیمانه است
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت
#صدای_رثا
#فائزه_زرافشان
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
چه مسجدی که مصلای ناسپاسیها...
چه مسجدی که رکبخوردۀ سیاسیها...
و منبری که پس از مصطفی مجسمه بود
و پنج وعده به جای نماز، همهمه بود
زنی صدای قیام زمانه شد آن روز
خِمار بست و به مسجد روانه شد آن روز
رسید و آه کشید و حماسه برپا کرد
رسید و لب به سخن باز کرد، غوغا کرد
که آیه آیۀ اعجاز در کلامش بود
و بعد حمدِ خداوند، اینچنین فرمود:
قسم به امر خدا آن ارادۀ ابدی
منم که فاطمهام، نیست مثل من احدی
فَإنَّکُم تَجِدُنَّ محمّداً نَسَبی
و لا یَکونُ أباکُم و قد یکونُ أبِی
مرور میکنم از روزهای تیره و تار
تمام واقعه را ای مهاجرین! انصار!
در آن زمانه که حرفی نبود از اسلام
برهنه بودنتان بود جامۀ احرام
در آن زمانه که گنداب نوش میکردید
سرِ طعام، نزاعِ وحوش میکردید
در آن زمانه که انسان نبود جز نسیان
شب سیاه بشر بود و زوزۀ عصیان
طلوع کرد در آن مُردگی سِراج حیات
أبِی مُحَمَّدٍ المُصطفی، لَهُ الصّلوات
همان که بود شب و روز مهربانِ شما
جواب راسخ دشنام دشمنانِ شما
امان نداد به غارتگران قافلهها
لجام زد به دهان چموش غائلهها
مگر که آیۀ آرامش و سکینه نبود؟!
مگر که مایۀ امنیت مدینه نبود؟!
دوباره بر سر حُکمش بگو و مگو کردید
به جاهلیتِ دیروز خویش رو کردید..
نشستهاید به حکم قیام برخیزید
سیوف بدر و احد از نیام برخیزید
مگر که قبضۀ شمشیرتان شکسته شده؟
مگر که مرکبتان از نبرد خسته شده؟
که با سکوت شما رحلت نبی طی شد
و در سقیفهتان مرکب علی پِی شد
به مرگ میگذرد ماجرا پس از پدرم
دلم گرفته از این طعنهها پس از پدرم
پدر! مپرس چرا اینقدر شکسته شدم؟
پدر! مرا ببر از این زمانه خسته شدم!
لطافت سخنان تو را نمیشنوم
صدایِ «فاطمه جانِ» تو را نمیشنوم
فَقَد فَقَدتُکَ فَقدَ السّماءِ رَحمَتَها
فَلیتَ قبلَکَ کانَ المَماتِ صادَفَنا
چه کرد خطبۀ او با مدینۀ نیرنگ!
چه فایده نرود میخ آهنین در سنگ!
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت
#محمدمهدی_خانمحمدی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بمان که با تو علی غمگسار داشته باشد ...
شعرخوانی #رباب_کلامی
در عصر شعر فاطمی #عقیق
این برنامه به همت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و موسسه فرهنگی عقیق ۲۷ آذرماه در تالار شیخ صدوق آن حرم مطهر برگزار شد
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود
عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟
خمید قامت او زیر بار اندوهت
اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت
پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد
تو را ز دست علی در میان قبر گرفت
تمام غربت خود را گریست در دل چاه
که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت
#سیدمهدی_حسینی_رکن_آبادی
🌐 shereheyat.ir/node/93
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
تنش عطر تشّهد دارد و انگار میروید
به لبها ورد و تسبیح نماز آخرش تازه
نپوسیده به پیشانی او سربند «یازهرا»
به روی لب تو گویی ذکر حیدرحیدرش تازه
من و تو زندگانِ مرده و پوسیدهایم، اما
یکی برگشته از میدان که جسم پرپرش تازه
چه معصومانه لبخندیست بر لبهای او، گویی
که میخندد به روی مادرِ غمپرورش تازه
و مادر در بغل او را کشیده نوحه میخواند
به میدان آمده گویی علیِّ اکبرش تازه
دل بیباورانِ خاک هرگز میکند باور
پس از چندین و چندین سال مردی باورش تازه؟!...
#تشییع_شهدا
#محمدرضا_ترکی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
22.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نام تو ، ای آنکه بر ذات نامی!
جهان گر پریشان ، تو حکم نظامی!
شعرخوانی #احمد_بابایی در عصر شعر فاطمی #عقیق
این برنامه به همت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و موسسه فرهنگی عقیق ۲۷ آذرماه در تالار شیخ صدوق آن حرم مطهر برگزار شد
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک
شاعر این ابیات را با چشم تر میآورد
مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش
مصرع دوم سر از دیوار در میآورد...
پرسشم تلخ است و پاسخ تلختر، این روزگار،
کی برای چیدن یاسی تبر میآورد؟
در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش
فاطمه هر بار اما و اگر میآورد
دست او بالا نمیآید، ولی این روزها
نام ما را در دعایش بیشتر میآورد
#شهادت
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#مجتبی_حاذق
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاتر از اندیشه ی دنیاست زهرا ...
شعرخوانی #علی_ذوالقدر در عصر شعر فاطمی #عقیق
این برنامه به همت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و موسسه فرهنگی عقیق ۲۷ آذرماه در تالار شیخ صدوق آن حرم مطهر برگزار شد
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
در تنور سینهها آتشفشانی مانده است
مکتبش را دوستان و دشمنانی مانده است
حاج قاسم رفت اما امتحانی مانده است
تازگیها هرطرف رو میکنی روز خداست
مالک اشتر زمین افتادنش هم ماجراست
حاج قاسم راز و رمز فتح خرّمشهرهاست
با علی همراه شو، میزان علی مرتضاست
غیرت صفّینیان را نهروانی مانده است
ای خمینیباوران! دنیا جمارانی شدهست
ای مسلمان! وقت تجدید مسلمانی شدهست
شهر را یکروز میبینی چراغانی شدهست
کربلا تا قدس لبریز سلیمانی شدهست
منتظر باش اتفاق ناگهانی مانده است
نور پنهان، ماه پشت ابرها، ظلمت زیاد
دشمنی بسیار و فتنه بیحد و بدعت زیاد
بزدل و کجفهم و سازشکار و بیغیرت زیاد
کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم! عزّت زیاد!
در دل ما قاب عکس پهلوانی مانده است
حاج قاسم کربلایی بود و سرتاپا حسین
خوش به حال آنکه تا آخر بماند با حسین
لِلذینَ آمَنوا فی هذهِ الدنیا... حسین
هرکه عزم کربلا دارد بگوید «یا حسین»
بار سنگینی به دوش کاروانی مانده است
#مهدی_جهاندار
#شعر_پایداری
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بی دردی است، میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سربلند میآیند یک به یک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاه یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سیدحمیدرضا_برقعی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
بر دوش کشید بار انسانها را
از بند رها کرد مسلمانها را
یک مرد فقط مانده... به نامش بزنید،
میدانها کوچهها خیابانها را
#صادق_میرصالحیان
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
چشمی اگر خفته ست، چشمی هم به در مانده
می دانی آیا چند ساعت تا سحر مانده؟
تا صبح، شب های فراق یار، طولانی ست
هر چند می دانی زمانی مختصر مانده
این جمعه باید زودتر بیدار شد از خواب
این جمعه خورشید از طلوع صبح درمانده
آن انتظار بی قرار جمعه ها، افسوس!
این جمعه در تقویم، مفقود الاثر مانده
تاریکی شب رفته اما روز پیدا نيست
اخبارگو این بار در شرح خبر مانده
گویا همان مردی که دائم در سفر بوده
قصد شهادت کرده دیشب، در سفر مانده
در کلّ دنیا حاج قاسم یک نفر بوده
از جنس قاسم ها ولی صدها نفر مانده
سردار دل ها! از نظرهامان اگر رفتی
یادت ولی بی هیچ اما و اگر مانده
باید بگويم تسلیت ایران مشکی پوش!
تو روسپیدی همچنان، تبریک! فرمانده!
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مریم_کرباسی_نجف_آبادی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
می چرخم و می خوانمش در گود آن را
آن یکّه میدان دار را، آن پهلوان را
در او تهمتن جلوه ی هر روزه دارد
در غیرتش دیدم رگ پیشینیان را
رویین تنی با تاب جنگ هشت ساله
بگذاشت بی تب پشت سر هر هفت خوان را
آن ابر رحمت که به هر سو رخت بسته است
آورده با خود سایه ی امن و امان را
از زیر دست خاک و خل بیرون کشیدی
گنجینه ی فرهنگ عهد باستان را
همراه کاوه بر علیه جور ضحّاک
افراشتی دفش و درفش کاویان را
(این خاک خاک آرش ایرانیان ست
با جان «به زه کردند» این مردم کمان را
دیروز اگر یک تیر بود و یک کمانگیر
امروز بنگر بی شماران مرزبان را)
رفتی به جنگ دشمنان بیرون از این خاک
می خواستی زخمی نبینی آشیان را
در باغ دیدی ردّپای آفتی چند
برداشتی از روی پرچین نردبان را
بر آسمان خشک و خالی گریه کردی
افراشتی تا بیرق رنگین کمان را
زیر پر تو قله ی سیمرغ گل کرد
از سایه تا آیینه بردی شاهدان را
پرواز بود و پهنه ای تا بی نهایت
دادی نشان بال و پرها آسمان را
رد قدم های تو خود سنگ نشان بود
تا منزل مقصود بردی کاروان را
انسانیت در تو بهار دیگری داشت
وقتی که می بینی نیاز آهوان را*
نام تو بود و بختک دلواپسی ها
آشفته کردی خواب های سرگران را
صوت عقاب از بین پرهایت شنیدم
از پشّه ها هم وزوز خط و نشان را
دشمن هدف های زیادی داشت بی شک
زیرا تصاحب کرد هر چه کاهدان را!
کار تو کار پیر امّت بود سردار!
همراه خود کردی دل پیر و جوان را
لشکر چه لشکر سر به سر ماه و ستاره!
آری درآوردند بهت کهکشان را
خوردی همه حسرت همه افسوس هر بار
تشییع کردی پاسداران یگان را
داغ از تو ذره ذره می کاهید چون شمع
با هر شهیدی داده ای از دست جان را
دیدم میان خاک و خون انگشترت را
آن دست را آن فاتح درب جنان را
آن دست در دست خداوند است اینک
آنجا که حتی نیست منهاجی گمان را
باغِ زمستان گشت لبریز از شکوفه
رفتی و آوردی هزاران ارمغان را
از بعد تشییع قیامت گونه ی تو
بر دوش خود حس می کنم باری گران را
تلخم چنان چایی که پر می کرد آری
شیرینی لبخندهایت قنددان را
طبعی که با رطل گران فیض خو کرد
باور نخواهد کرد هرگز استکان را
آنقدر دستت حلقه ی درگاه را زد
تا عاقبت دیدی درون آستان را
ای رود قدر جرعه ای هم یاد ما باش
حالا که در آغوش داری بی کران را
***
قدر قصیده خواندنی در گود بودم
می چرخم اما داده ام از کف عنان را...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مهرداد_مهرابی
*. نقل است که روزی سردار سلیمانی در شرایطی از عراق تماس می گیرند که صدای تیراندازیها به وضوح به گوش میرسیده و می گویند شنیده ام در تهران برف سنگینی آمده است، با این برف آهوانی که در کوه نزدیک پادگان مقر سپاه وجود دارند حتماً برای پیدا کردن غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کنید و در چند جا قرار دهید که از گرسنگی تلف نشوند. بعد از ظهر هم مجدداً زنگ می زنند و پیگیر می شوند. از ایشان سوال می پرسند در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چرا به فکر آهوهای نزدیک مقر افتاده اید؟ ایشان می گویند: «من به شدت به دعای خیر آنها اعتقاد دارم»
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
الا روح صداقت، معنی ایثار و آگاهی!
جهان غرق است در خودبینی و تزویر و نادانی
تویی از عاشقان سر به زیر و سربلند ماه
تویی از اهلبیت عشق ای خورشیدپیشانی
دمی که با شهیدان خدایی راز میگویی
تو حتی میتوانی قدسیان را هم بگریانی...
نوشتی دیو نفست را ببر اول به قربانگاه
به روی خاتم انگشترت با خط دیوانی
خلیل خودشکن کم دیدهام چونان تو در میدان
که اسماعیل جان را میکند هر روز قربانی...
الا پیر خراسانی، مریدی این چنین داری!
سَبَق بردهست از رستم مگر این گُرد کرمانی
سلام ما به این ظلمتشکن ماه بلنداختر
درود ما به آن خورشید، آن پیر خراسانی
صدای پارسایان از عراق و شام میآید
مگر ایران برون آرد جهان را از پریشانی...
الا ای قاسم فتح درخشان! فتح دیگر کن
که خصلتهای قاسم داری و خوی سلیمانی
در این میدان فراوان مدعی دیدم مگر آخر
نگین قدس را از دست اهریمن تو بستانی
#علیرضا_قزوه
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
اَلسَّلام ای خادم اسلام و قرآن، اَلسَّلام
ای عَلَم در عِلم، ای علامۀ عالیمقام
علم را از نور مصباح هدایت یافتی
هرچه در توحید داری از ولایت یافتی
در هجوم فتنهها یار ولی بودی و بس
در تمام عمر عمّار علی بودی و بس
فلسفه، اخلاق، عرفان و کلامت یک طرف
آن حمایتهای دائم از امامت یک طرف
این ولایتمحوری مشهور عام و خاص بود
آبرو و اعتبارت در کف اخلاص بود
تو به منطق پرده از روی نفاق انداختی
تو به جدّ و جهد، دِینت را به دین پرداختی
ما که در آثار تو خیر فراوان دیدهایم
هرکجا جای تو خالی بود خسران دیدهایم
سرنوشتت آنچه عمری مینوشتی میشود
با شهیدان روح پاک تو بهشتی میشود
تو شهیدی زنده بودی، غربتت مشهود بود
شاهد مظلومی تو مهدی موعود بود
ای دل دریاییات، همواره «صَبّارٌ شَکور»
حکمت و علم تو از سرچشمۀ «اَلعِلمُ نور»..
اعتلای علمیات را تا قیامت، قم گواه
«يَرفَعِ اللَّهُ الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم...» گواه
همدم علامه و تفسیر المیزان شدی
در حریم اهلبیت آکنده از قرآن شدی..
طرح نو آوردی و سقف فلک بشکافتی
نقشۀ این راه را، «طرح ولایت» یافتی
«راه حق» تو صراط المستقیم انقلاب
رسم تو خط امام و مکتبت اسلام ناب
فرقهای که طالب اسلام امریکاییاند
با وجود منطقت محکوم بر رسواییاند
باید اکنون در زکات علم تو همت گماشت
با همه آثار تو توفیق حشر و نشر داشت
ای مقاوم در هجوم فتنۀ خناسها
ای دلت مجروح از دست ولینشناسها
در مصاف خصمِ قرآن، تیغ برهان داشتی
تو مدادی افضل از خون شهیدان داشتی
ای قلم در دست تو تفسیری از «ما یسطرون»
ای عروجت معنی «انا الیه راجعون»
داغ ما در سالگرد حاج قاسم تازه شد
داغ رهبر در غم هجر تو بیاندازه شد
اینک «اَلحِقنی بِنور عِزّکَ الاَبهَج» بخوان
با امام عارفان همصحبت بهجت بمان
شاهد اوج جهاد و اجتهادت حیدر است
در جنان اجر تو «جامی از زلال کوثر» است
فاطمیه آمده از غربت حیدر بخوان
با دلی آتش گرفته، روضۀ مادر بخوان:
«تا درِ بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت»..
#علامه_مصباح_یزدی_ره
#عالم_مجاهد
#سیدمحمدرضا_یعقوبی_آل
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
هنگام حماسه تیغ بران بودی
همرزم دلاور شهیدان بودی
هربار که انقلاب سربازی خواست
سردار همیشه مرد میدان بودی
#فاطمه_نانیزاد
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
این خبر سخت بود، سنگین بود
تا شنیدیم، بیقرار شدیم
روح علامه تا خدا پر زد
داغ دیدیم، داغدار شدیم
نفسش گرمی دل یاران
خطبهاش راز خشم دشمن بود
سالها نور چشم حزب الله
سالها خار چشم دشمن بود
استوار و شکوهمند و صبور
مهربان و صمیمی و ساده
مثل یک کوه، سربلند و رشید
مثل یک آبشار افتاده
نه در این راه عافیتطلب و
نه در این راه منفعتبین بود
گفت «جانها فدای دین» آری
همۀ عمر خادم دین بود
در دل فتنهها به ساغر ما
جامی از کوثر ولا میریخت
بعد هر زخم در پیالۀ ما
جرعهای از خم «شفا» میریخت
روح او در بدن نمیگنجید
عاقبت سوی دوست عازم شد
شب جمعه «به سوی او» پر زد
رفت و همراه حاج قاسم شد
قلمش، خطبههای مستندش،
بود عمری سلاح علامه
بیشک از کربلا شروع شده
راه سردار، راه علامه
آن یکی هممسیر با عباس
این یکی هممسیر با زینب
السلام علیکَ یا عباس
السلام علیکِ یا زینب
#سیدمحمدمهدی_شفیعی
#علامه_مصباح_یزدی_رحمه_الله_علیه
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
قلم گرفتم به دستم اما ، هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمه کلمه شورم اگر دلم ، واژه واژه جنگم
بگو که من هر چه شد، می آیم! مرارهاکن به خود می آیم
برای فتح احد می آیم، می افتد این قله هم به چنگم
بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه ،هنوز تیغم هنوز سنگم
مراندیده مگیر اما ، برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم نه اهل نامم، نه اهل ننگم
سرم شکستهست گرچه از کین،گمان مبر سرشکسته باشم
حماسه ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم
اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی خروش باشد
خدا کند باده نوش باشد رفیق اگر می دهد شرنگم
اگر چه از دوست شکوه دارم رسید وقت نبرد اما
غبار را هم زدوده حتی برادرم قاسم از تفنگم
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حسن_خسروی_وقار
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی که گریه می کردی برای غربت حیدر
رقم زد اشکهایت بهترین تفسیر قرآن را ...
شعرخوانی #بشری_صاحبی در عصر شعر فاطمی #عقیق
این برنامه به همت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و موسسه فرهنگی عقیق ۲۷ آذرماه در تالار شیخ صدوق آن حرم مطهر برگزار شد
🔹عقیق شعر
@aghighpoem
#عقیق_شعر
زینب ای شیرزن قافله صفشکنان
این شهیدان تواند اینهمه خونینکفنان
از حضور حرمت قبلهی عشق است دمشق
زینبیه است بهشت شهدای دم عشق
خانه گر در گذر سیل شهادت باشد
حرم زینب کبری به سلامت باشد
رفت سرباز تو سر باخت و مهمان تو شد
حاج قاسم یکی از خیل شهیدان تو شد
شرزه شیریست که از سوی کنام آمده است
صبح صادق ز شب تیرهی شام آمده است
چون همایی که پی اوج سعادت میگشت
همهی عمر به دنبال شهادت میگشت
عاقبت عکس رخ یار که در جام افتاد
آنکه شد کشتهی حق نیکسرانجام افتاد
آفتابی که شده در شب بغداد شهید
از فرودینه به لاجرعه خط جور کشید
باز هم سید و سالار نیامد از خط
باز هم میر و علمدار نیامد از شط
جنگ در فلسفهی شیعه مجال است مجال
مرگ در دیده عشاق وصال است وصال
...
دیدهام سوختنش را که شبی سوخت تنش
سوخت از غیرت و نگذاشت بسوزد وطنش
جامهٔ سرخ برازندهٔ مردان خداست
رُسته یک دشت شقایق به تنِ پیرهنش
شیر این بیشه چه کردهاست به دشمن که هنوز
روبهان میترسند از نگه صفشکنش
گفت که پای حرامی به حرم وا نشود
سر او رفت ولی ماند سر این سخنش
بر شهید غم او غسل و کفن حاجت نیست
اشک عشاق دهد غسل و شود خون، کفنش
قطعه قطعه شد و سرباز حسینش خواندند
تیرباران شد و خواندند غلام حسنش
آنقدر سوختهی روضهی انگشتر بود
ماند آخر فقط انگشت و عقیق یمنش
مورم و دست به دامان سلیمان زمان
قاصدی کو که سلامی برساند ز منش
#حاج_قاسم_سلیمانی
#محمود_حبیبی_کسبی
🔹عقیق شعر
@aghighpoem