سنّ آدم که بالا میرود...
باتجربهتر میشود...
افتادهتر میشود...
صبورتر میشود...
من...
در دوستداستن تو؛ ولی...
عجولتر شدهام!
هرچه میگذرد...
دوست دارم خودم را...
به این در و آن در بزنم...
تا دلِ مادرت آرام بگیرد!
من...
خیلی وقت است...
از دنیا و آدمهایش دست کشیدهام!
فقط دلم میخواهد تو ببینی...
تو بشنوی...
به دلِ تو بنشیند!
همهی اینها که...
صدقهسریِ خودت هست!
اما...
به نیمنگاهی هم که شده...
من را بخر!
جایی حوالیِ خودت...
دست و دلم را بند کن!
من...
سخت به تو محتاجم!
کاش ذکری ..
یادمان میداد در باب ِ وصال 💔
درمفاتیح الجنانش شیخ عباس ِقمی .
نامَـت اگر نبود که نامی ز من نبود،
ای واجبالوجودترین ممکنالوجود!
#یارالیننهـم