"غمِ عظیم تو اما،
در این حقیر وطن کرد..."
من با تو زندهم. من با "غمِ" تو زندهم.
تو برای من؛ مصداقِ گلستان شدن آتش بر ابراهیمی. نبریدنِ چاقویِ تیز، به روی گلویِ اسماعیلی. بینا شدن یعقوب به لطفِ بوی پیراهن یوسفی. نرم شدن آهن در دستانِ داوودی. دمیدن روح در جسم مرده و "وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّه" برای مسیحی. شقالقمر در میانهیِ آسمان به اذنِ محمدی.
تو برای من؛ وطنی حسین، وطن...
سفارش دسته گل رز شب سوم محرم را دیرتر از موعد داده بودم. صبح الطلوع گلفروش تماس گرفته بود که بگوید گل رز تمام کرده. با تأخیر دیدم تماسِ بیپاسخش را. پیامك زده بود به سلیقه خودش با گل دیگری، دسته گل را آماده میکند. اگر خواستیم که همین را ببریم، و اگر نه بیعانهیِ سفارش را برمیگرداند. در دلم گفتم:
+ من گل رز با رنگ ملیح و روشن به نیت دختربچهها سفارش داده بودم مرد! سلیقهیِ تو به چه کارم میآید؟ این ساعت برگرداندنِ بیعانه به چه کارم میآید؟
در راه برای تحویلِ دسته گل که میرفتم، خودم را آماده کرده بودم برای دستخالی بیرون آمدن از مغازه.
وارد که شدم، بعد از سلام و احوالپرسی، گفت گل شما را گذاشتم روی پایه دم در مغازه!
نگاه کردم. یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتی پیچیده شده در زرورقهایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی دم در روی پایه بود.
من چند شاخه رز معمولیِ رنگ روشنِ سفارش داده بودم، اما حالا چیزی فراتر از تصورم آماده کرده بود...
برای مطمئن شدن مجددا پرسیدم همین است؟
سرش را بالا کرد و گفت:
+ مگر برای نازدانه؛ رقیـه خاتونِ آقا نمیخواستی؟
ملک در فلک به رویِ گونههایِ او بوسه میزند، من هم سعی کردم دسته گلی درخورِ شأن او برای مراسمش بزنم...
جملهاش را آرام مجددا زیر لب تکرار کردم
"ملک در فلک به رویِ گونههایِ او بوسه میزند"
تشکر کردم و راهی هیئت شدم. اما نه دستِ خالی. بلکه با یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتیِ پیچیده شده در زرورقهایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی...
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ....
کفران نعمت کردیم ..
حاج آقا هارداسان؟
به این فکر میکنم ، که اگه واقعیه کربلا توی هر جایی غیر از غرب اسیا اتفاق افتاده بود ، چندصدتا رمان براش مینوشتن و چندصدتا فیلم براش میساختن ؟