4_5937999231129235253.mp3
4.96M
بهادر ییلاقی🎤
جانِ مار مره نده به انگلیس
همه دز هسّنه و هیز😜
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
40.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن زیبای رابین هود
قسمت پایانی (هشتم)
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
https://eitaa.com/ahangmazani/11634
قسمت هفتم
4_5771556367802308808.mp3
2.19M
امیر خلیل زاده🎤
کار دله
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5805404219083067389.mp3
8.32M
محمدگلردی🎤
🎶لاره لاره
#جدید
🎶AHANGMAZANI❤️
🍁🍂آهنگ مازنی در ایتا🍂🍁
4_5807743941172269912.mp3
27.57M
سنتی عصرگاهی
عباس ماندگار گرگانی🎤
پادکست آهنگ های ماندگار
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
35.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال پایتخت ۵
دخر مردمو رفتی جاست فرند زدی😂
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5951598179920128310.mp3
3.98M
علی اکبر قنبری🎤
گل خشبو
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5942710294856864980.mp3
2.93M
جواد نکایی🎤
گل خوشبو
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت ششم مهرداد وقتی به سر و وضعش نگاه کرد مطمئن شد که حورا خانم جز بخاطر کم
داستان 🌸 بازی روزگار🌸
قسمت هفتم
مهرداد دستی به موهایش کشید و از موهای صاف و لخت بدون گره اش خودش هم خوشش آمد موهایش تنها چیزی بود که تمام دوستانش با خنده میگفتن موهات بسیار زیباست ولی به قیافه ات اصلا نمیاد
موهای تقریبا بلند و صاف و با رنگ قهوه ای روشن که هرکی اولین بار می دید فکر میکرد موهای مصنوعیه چون با سر و وضع و لباسش تناسب نداشت چشمانی نافذ و جذاب داشت که به صورت استخوانی اش نمیومد بسیار خجالتی و کم حرف بود مخصوصا در برخورد با اشخاص غریبه خیلی کمتر حرف میزد
نیروی بدنی اش بد نبود اما هیچوقت دنبال درگیری نبود
چون پول باشگاه و خرید لوازم ورزشی را نداشت خودش گاهی با وسایل دست سازش تمرین میکرد
مهرداد وقتی چشمم به حورا افتاد که با چادر سیاه پشت دروازه ایستاده دست و پایش را گم کرد و تنها تونست سلام کنه
حورا پرسید بله کارم داشتید جناب؟
مهرداد پولی که دستش بود را از لای دروازه بطرف حورا گرفت و گفت خدمت شما
حورا گفت این پول برای چیه
مهرداد گفت پول دارو
حورا خندید و گفت داروخونه روبروی خونه مونه
مهرداد با خنده ی حورا دوباره دستپاچه شد و گفت البته نصف بدهی من به شماست و بزودی بقیه شو میارم خدمت شما
حورا سرش را از کنار دروازه بیرون آورد و با نگاهی به مهرداد گفت آهان یادم اومد من که گفتم عجله ای نیست و حتی اگه سخته نمیخواد برگردونین
مهرداد گفت من قول دادم و سر قولم هستم شما اگه لازم ندارین بدین به یکی که احتیاج داره
حورا گفت ممنون پس بقیه شو دیگه نمیخواد مهرداد گفت ولی من حتما میارم براتون و منتظر موند عکس العمل حورا رو ببینه
حورا گفت هرجور راحتین و درحالی که داشت دروازه رو می بست گفت بفرمایید و خودش هم از این بفرما گفتن الکی خنده اش گرفت اما خودش را نگه داشت مهرداد لبخندی زد و گفت ممنونم
حورا هم در رو بست و رفت اما مهرداد انگار توان رفتن نداشت تا حالا شک داشت که شاید یه علاقه ی سطحی و زودگذر باشه و با دیدن فیس و افاده های یه دختر پولدار کم کم این محبت سطحی هم تموم بشه بره
اما مهرداد عاشق شد عشقی که زمین و زمان داد می زدند که حورا کجا و مهرداد کجا
حورا دختری با چشمانی سیاه و صورتی سفید و قدی متوسط و دست و پاهایی کشیده و خوش فرم که با اینکه هیج آرایشی نداشت لبهایش مثل گل سرخ خوشرنگ بود و لپش انگار رژ زده باشد قرمز کمرنگ بود
مهرداد خیلی خودش را سرزنش کرد و به خودش گفت که ای کاش نمی اومدی یا کاش پولشو به همون پیرزنه میدادی و می رفتی
مهرداد می دونست اونقدر دلنازک و کم جنبه است که از همون لحظه دلتنگ حورا خواهد شد اما هیچ جوره امیدی به این عشق نبود این خونه و این هیبت و حورا با اینهمه زیبایی و نزاکت و حجاب حتی اگه تمام مردم شهر دست به دست هم بدهند هم رسیدن او به حورا نا ممکن است هنوز در افکار خودش غرق بود که در باز شد و پیرزن صدا زد آی پسر هی جوان! مهرداد گفت چشم الان میرم
پیر زن گفت من به رفتن و موندنت کاری ندارم زمین خداست این بسته را حورا خانم داد و گفت اگه دور و برت کسی را می شناسی که لازم داشت بده بهش
مهرداد گفت چرا من ؟!
پیرزنه گفت این دختر عادتشه هیچکس ازین در دست خالی نمیره ولی بترس از پدرش اون روی شمر رو هم سفید کرده شانس آوردی روزها معمولا خونه نمیاد ولی اگه تو رو اینجا می دید به فلکت می بست مهرداد گفت مگه جرم من چیه؟
پیرزن خندید و گفت گناهت چندین بار اومدن به اینجاست بسته را بطرف مهرداد گرفت و گفت بگیرش از پا افتادم بعد با مهربانی خاصی گفت
ببین مادر جان می دونم آدم شری نیستی ولی ازین خونه چیزی گیرت نمیاد به دختر معصوم و مهربون این خونه نگاه نکن پدر و عموهاش انگار از دهن فیل افتادند ماها را اصلا داخل آدم حساب نمیکنند
مهرداد گفت پس چرا شما اینجا براشون کار میکنید
پیرزن گفت دستم زیر سنگه چاره ای ندارم البته اگه حورا خانم نبود خیلی سال پیش ازینجا رفته بودم پیر زن وقتی دید مهرداد به شنیدن حرفاش علاقمنده روی سکوی کنار دیوار که جای گلدون بود نشست و گفت ببین مادرجان من حافظه ام خیلی خوبه تورو چندبار این دوروبر دیدم من از چشم های هرکس میتونم بخونم چی تو سرشه ولی بهت میگم که پسرجان اینجا جای تو نیست شاید بگی این پیرزن خل شده اما نه پسرم
من ۲۰ سال پیش پسری همسن و سال تو و تقریبا به قد و قامت تو داشتم ...
آهی کشید و با گوشه چادر کهنه اش اشکش را پاک کرد و گفت بله پسرجان
پسرم را دست تنها بزرگش کرده بودم که یک روز بخاطر عشق و عاشقی پیش چشمم پرپر شد و رفت پسرجان من از عشق عاشقی بیزارم از من بشنو و هرچی تو دلته رو همینجا بذار برو اینجا جای خوبی نیست پسرم اصلا عشق چیز خوبی نیست فیل باشی تو رو از پا مینداره بغضش شکست و با گریه گفت
برو پسر جان برو
ادامه دارد..
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸