4_5850558112209047392.mp3
4.99M
ترکیبی🎤
ننا شه کیجای دور سحر روجایِ دور
مه پسر سالاره آسمونِ ماه رِ مونّه
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت بیستم هر چند سر جلسه ی کنکور تمام فکر و ذکرش به پدرش بود اما بخاطر قولی
داستان 🌸 بازی روزگار🌸
قسمت بیست و یکم
مهرداد دیگه صدایی نمی شنید و دنیا دور سرش می چرخید
آخه همین دیشب به پدرش قول داده بود حتما یه شغل خوب می گیره و با اولین حقوقش براش تخت و تشک طبی میخره و داروهایی که لازم داره براش تهیه میکنه
بعدش به شوخی گفت کاری میکنم که تو عروسی ملیحه اونقدر حرکات موزون انجام بدی که همه شاکی بشن
پدرش خندید و گفت ملیحه یا مهرداد
مهرداد خجالت کشید اما با خنده گفت برای زهرا
مهرداد نمی دونست چیکار کنه فقط گریه میکرد اومد بین خونواده و زهرا و ملیحه را که غش کرده بودند به کناری کشوند و به مادرش گفت مواظب بچه ها باش من برم ببینم چیکار باید بکنم
مادرش گفت یکی باید مواظب خودم باشه من بدون پدرت هیچکاری از دستم بر نمیاد من سربارت میشم
مهرداد گفت مادرجان الان جای این حرفا نیست تو تاج سر مایی مادرجان
مهرداد همچنان سردرگم بود که آقای حیدری گفت مهرداد جان تو خونواده تو آروم کن و بیا تا بهت بگم چیکار کنی
مهرداد آقای حیدری را بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن و گفت آقای حیدری شما اینجا چیکار میکردین مریض دارین؟
آقای حیدری گفت جاوید به من خبر داده
فعلا وقتش نیست ولی بعدا بهت میگم با جاوید سرسنگین برخورد نکن خجالت میکشه بیاد جلو
مهرداد گفت آقای حیدری من بلد نیستم قشنگ حرف بزنم ولی شما هرکسی رو تایید کنی از نظر من هم مورد تاییده
شاید نتونستم تو این چندسال بهتون ثابت کنم ولی واقعا براتون ارزش خاصی قائلم
آقای حیدری گفت الان جای این حرفا نیست تو برو دنبال گواهی فوت و مسائل اداری بقیه ی کارهارو بسپار به من و جاوید و چندتا از بچه ها
مهرداد در مراسم ختم پدرش علاوه بر داغ پدر که دردناکه از تلاش و محبت آقای حیدری و همکلاسیهاش هم اشک می ریخت مراسمی گرفتن که تا اون روز تو محلشون سابقه نداشت
بیشتر دانش آموزها و کارکنان مدرسه تو مراسم هفتم شرکت کرده بودند
حتی آقای ملکی هم در مراسم شرکت کرد اما مرتب با بغل دستیش حرف میزد و می خندید
موقع رفتن به مهرداد گفت گوش کیو بریدی که اینقدر قشنگ پذیرایی کردی
کاش بجای این هزینه ی الکی برای مادر و خواهرت لباس میخریدی معلوم بود لباس مشکیهاشون مال خودشون نبوده
آقای حیدری به بهانه ی خداحافظی مهرداد را محکم بغل کرد و در گوشش گفت ازت خواهش میکنم جوابشو نده نذار زحمت شما هدر بره
مهرداد گفت چشم آقای حیدری و بعد رو به آقای ملکی کرد و گفت ممنونم که در مراسم شرکت کردین
آقای ملکی سری تکان داد و چیزی نگفت و رفت
مهرداد حتی نمیدونست اینهمه غذا و میوه از کجا اومده مراسم هفتم که تموم شد به آقای حیدری گفت فاکتور هزینه هاتونو بدین من حتی اگه خونه رو بفروشم باهاتون حساب میکنم
چون واقعا شرمنده م کردین من فکرشم نمیکردم مراسم اینقدر آبرومندانه برگزار بشه
آقای حیدری گفت تو نگران هزینه نباش فقط مردونگی کن و از همین امروز بفکر مراسم چهلمش باش خونواده ت الان تمام امیدشون به توئه سعی کن جای خالی پدر رو براشون پرکنی
جاوید با شرمندگی تمام اومد مهرداد را بغل کرد و بوسید و گفت می دونم بخشیدن من سخته اما امیدوارم حماقت منو ببخشی
تک تک مهمانها از مهرداد و خانواده ش خداحافظی کردند و محلی ها از اینکه مراسمی به این خوبی برگزار شد تشکر کردند و به مهرداد آفرین گفتند
آقای حیدری بزور مقداری پول گذاشت تو جیب مهرداد و گفت شاید چند روزی مهمون داشته باشید این پول بعنوان قرضه و بعدا ازت پس می گیرم
پدر جاوید هم که مهرداد نمی شناختش و خودش خودشو معرفی کرد پاکتی دست مهرداد داد و رفت
مهرداد بعدا وقتی پاکت را باز کرد دید چندتا تراول تو پاکته
چند نفر هم یا از طرف خودشان و یا از طرف یکی دیگه کارت تسلیت به مهرداد میدادند
اما غمگین ترین کارت تسلیت را ننه جان سرایدار آقای ملکی به مهرداد داد
دست نوشته ی حورا بود
حورا نوشته بود اگه دست و صورتم زخمی نبود حتما خدمت می رسیدم پدر بزرگوارتونو ندیدم ولی مطمئنا آدم خوبی بود که پسری به این با معرفتی و دختری با اون ادب و نزاکت تربیت کرده بهت تسلیت میگم حتما منو در غمت شریک بدون
مهرداد از پیرزن پرسید چیشده حورا تصادف کرده ؟
پیرزن گفت کاش تصادف میکرد
درست همون شبی که پدرت مرده و از طرف مدرسه هم به شمر اطلاع دادن اما با خواستگار حورا خانم قرار میذاره و حتی قصد داشته بزن و بکوب راه بندازه که حورا به خواستگارش پیغام میده نه تنها امشب بلکه برای هیچ شبی آمادگی مراسم خواستگاری و ازدواج رو نداره
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
👇👇
ادامه ی قسمت بیست و یکم
داستان🌸بازی روزگار🌸
پدرش وقتی میفهمه حورا را زیر مشت و لگد میگیره و تا همسایه ها برسن و بخوان حورا را نجات بدن دختر بیچاره رو سیاه و کبود میکنه و ازون ببعد بهش اجازه نمیده جایی بره
همین امروز هم وقتی حورا گفت میخوام برم مراسم ختم پدر دوستم باز آقای ملکی کتکش زد البته خبر نداره من اینجام وگرنه منو از خونه ش بیرون میندازه
مهرداد آهی کشید و گفت خدا بزرگه بالاخره آقای ملکی سرش به سنگ میخوره
اون شب وقتی مهمونا رفتن و خونه شون سوت و کور شد همه شون یک دل سیر گریه کردند و بعد با یادآوری خاطرات پدر گاهی اشک می ریختند و گاهی هم می خندیدن اواخر شب بود که زهرا اومد پیش مهرداد و گفت داداش هرچند الان زمان خوبی نیست ولی میخوام بپرسم از حورا خبری نداری نامرد نکرد یه سری به ما بزنه همه ی دبیرهات اومدن مگه میشه پدرش خبر نداشته باشه و بهش نگفته باشه
مهرداد گفت پدرش هم اومد
زهرا گفت پس صد درصد حورا خبر داشته
چقدر سنگدل هست نمیدونست روح و روان تو بابا بوده نکرد یه سر بزنه به تو
مهرداد دست نوشته ی حورا را گرفت سمت زهرا و گفت بخون
زهرا وقتی خوند اشکش دراومد و گفت واقعا پدرش کتکش میزنه
اونا دیگه دردشون چیه پدر ما با اینهمه مشکلاتی که داشت مریضی و بی پولی ولی از گل نازکتر به ما نگفت
بعد با لوس لوسی گفت نکنه تو هم به پدرزنت بری و مارو کتک بزنی
مهرداد گفت تورو که حتما باید کتکت بزنم
زهرا گفت یچیزی بگم داداش؟
مهرداد گفت جانم
زهرا گفت باور کن هرچند سعی میکنم اشتباهی نکنم اما حتی الکی هم به من اخم کنی دردش از هزار تا کتک بیشتره برای خودم نمیگما تو دلت بگیره من می میرم داداش
مهرداد گفت چیه لوس شدی نکنه پول میخوای
زهرا گفت باشه تو باور نکن ولی جدی گفتم
ضمنا حورا خیلی دوستت داره ها
هیچکس بخاطر پسری که فقط موهاش قشنگه و تیپ و قیافه و پول هم نداره حاضر نیست کتک بخوره
مهرداد گفت زهرا جان به داداشت شب بخیر نمیگی زهرا اومد جلو که شب بخیر بگه مهرداد چنان لگدی به پاش زد که پای خودشم دردگرفت به زهرا گفت اخم بهتره یا کتک ؟
زهرا گفت اگه کتکت جدی بود همین الان از غصه دق میکردم
مهرداد گفت تو فقط بخاطر این زبونی که داری شاید رو دست ما نمونی البته شاید!!!
زهرا براش شکلک درآورد و سریع در رفت
چند هفته ای گذشت و مهرداد و مادر و خواهرش هر پنجشنبه سرمزار میرفتن و کم کم در فکر تدارک مراسم چهلم بودند هنوز چند روزی به چهلم مونده بود
مهرداد در خبرها خونده بود که جواب کنکور احتمالا فردا میاد شبش که داشتن در باره ی نحوه ی برگزاری و تعداد مهمونها حرف میزدند یکی در خونه شونو زد و همزمان مادرشو صدا میزد
زهرا گفت خاله مریمه لابد پیاز میخواد یا آش آورده به مادرش گفت برو درو بازکن
مهرداد گفت آفرین امر دیگه ای نداری
زهرا گفت من شب دم دروازه نمیرم میترسم
مهراد گفت بذار خودم میرم اما در باز بود و خاله مریم با عجله وارد حیاط شد و گفت همسایه مژده بده همسایه مژده بده
ملیحه گفت چیشد؟
خواهر کوچیکتره گفت بابا زنده شد خاله مریم سرشو دست کشید و گفت نه دختر خوشگل بابا که جاش خوبه
اما خبرم در مورد آقا مهرداده
مادر گفت چیشده بگو دیگه
خاله مریم گفت اسم مهردادو تو تلویزیون خوندن
ملیحه گفت لابد تو راز بقا بود وگرنه اسم مهرداد چرا باید تو تلویزیون پخش بشه
مهرداد گفت ملیحه تو هم بله
اگه گذاشتین خاله مریم حرفشو بزنه
خاله مریم گفت آقا مهرداد دانشگاه قبول شدی
مهرداد گفت جواب کنکور فردا میاد
ملیحه گفت دیدی گفتم همون راز بقا بود بنظرم
بعد ادای دوبلورشو درآورد و گفت مهردادها معمولا تنهایی کوچ میکنند و تمساح ها علاقه ی زیادی به شکار مهردادها دارند
خاله مریم گفت اَه اگه شما گذاشتین
ببین آقا مهرداد امشب اسامی نفرات برتر رو خوندن اسم تو هم بود
زهرا گفت جدی میگی خاله مریم
خاله مریم گفت شوخی دارم مگه خودم عکسشو دیدم با ذوق گفت اتفاقا از روی موهاش شناختم
ادامه دارد....
نویسنده : سید ذکریا ساداتی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
@AHANGMAZANI_-_❤️امیددشتبان❤️.mp3
3.43M
امید دشتبان🎤
تنهایی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5843478249463625016.mp3
3.1M
#شعر_شبانه
گر عشق به تنهایی ما سنگ نمیزد
حرفی به تو این عاشق دلتنگ نمیزد
از گوشهی چشم تو اگر اشک نمیریخت
غم نیز به سازِ دلِ ما چنگ نمیزد
قلبِ من اگر فکر جدایی به سرش بود
با قلب تو اینقدر هماهنگ نمیزد
اینبار که چشم تو به چشمان من افتاد
از صلح نمیگفت و دم از جنگ نمیزد
گر اشک هوای دلِ مغرورِ مرا داشت
دیوار فرو ریخته را رنگ نمیزد...
#محمدحسن_جمشیدی
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5877440170780791560.mp3
5.6M
سنتی شبانگاهی
یزدی🎤
انار شیرین
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
هدایت شده از Sadati Seyyed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
4_5852809912022732933.mp3
4.25M
احسان خواجه امیری🎤
کجایی
#امام_زمان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
29.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
پنجشنبه🌞 🖼
۲۱ هره (حره) ماه ۱۵۳۵ تبری
۲۰ مهر ۱۴۰۲ شمسی
۱۲ اکتبر ۲۰۲۳میلادی
۲۶ ربیع الاول ۱۴۴۵قمری
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🍀کانال آهنگ مازنی🍀
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
AHANGMAZANI (5).mp3
4.76M
علیرضا شربتی🎤
قلندر من غریبم
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا