4_6010549092843785581.mp3
3.43M
ترکی
به سبک آهنگ قدیمی ملا محمدجان
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
طبق قانون الان باید 19.6 میشدیم
حواستون هست؟😍
شما ۴۵ نفر رو کت بسته بیارید کانال بقیه ش با من
نمیذارم برن😄
❤آهنگ مازنی❤
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸 قسمت چهارم جیران رفت که هم مادر رو مشغول کنه و هم فرصت بشه من ببینم این ب
🌸داستان :"آوادان خاله "🌸
قسمت پنجم
وقتی به خونه رسیدم مادرم برعکس دفعات قبل گفت پیش آودون خاله بودی
گفتم داشتم درس میخوندم برگشتنی دو دقیقه بهش سرزدم
گفت دو دقیقه ت یکساعت ماهاست
گفت ما قصد داریم امشب بریم خونه ش میای
گفتم حالش زیاد خوب نیست ینی حوصله نداره
گفت دو دقیقه ای اینو فهمیدی
گفتم جدی میگم مادر
پدرم از خونه با صدای بلند گفت با مادرت بحث نکن بگو چشم
با هم میریم
بعد از شام من و پدرمو مادرم و خواهرم رفتیم خونه ی آودون خاله
خواهرم تا رسیدیم گفت من می ترسم
پدرم گفت ما باید از تو بترسیم گیس به حنا
وقتی وارد خانه ی آوادان شدیم چنان ذوقی کرد که مادرم اشکش دراومد
گفت چیه مادرجان مگه ما کی هستیم
آودون خاله گفت شما چشم من هستین شما جان من هستین
مثل یه دختر جوان بلند شد و با سرعت چای درست کرد و از قند و شکلات و کشمش هرچه که در بساط داشت آورد
مادرمم میوه ها و نون محلی و ماست و پنیری که با خودش آورده بود را رو سفره چید و گفت هرچند که شام خوردیم ولی خونه ی شما شام خوردن یه چیز دیگه س
اون شب هم به ما و هم به آودون خاله خیلی خوش گذشت
پدرم موقع خداحافظی به شوخی گفت خوب ناودون خاله کاری نداری
چشاش پر اشک شد و گفت اولین باره که ازین شوخی ذوق کردم چون برام مثل روز روشنه که داری شوخی میکنی
پدرم گفت مردمم شوخی میکنن به دل نگیر
گفت خدا منو بکشه اگه بخوام از مردم محل ناراضی باشم همه خوبند همه
وقتی برگشتیم فکر رسول و آوادان تو سرم بود و نتونستم بخوابم آروم دفتر خاطرات را برداشتم و با اجازه ی مادرم برق اتاق مهمونی رو روشن کردمو مشغول خوندن داستان زندگی آودون خاله شدم
"وقتی جیران و مادر از خونه ی زهرا برگشتن جیران اومد پیش من و گفت همه چی حله فقط بگو که چه خبر
گفتم چه خبر چیه دو کلمه نوشته با یک گل
گفت ینی دو کلمه و یک گل اینهمه تو رو سرذوق آورده که لپات گل انداخته
گفتم آره به جان آقاجان
گفت من باید ببینم
دستخط رسول را که دید گفت احسنت به خواهر خوش سلیقه م این اگه نویسنده ش چلاق هم باشه من حاضرم بدون شیربها زنش بشم
گفتم خجالت بکش
گفت جدی میگم برو آویزونش شو که بگیرتت
شنیدی میگن بخاطر خشکسالی های اخیر داره شوهر قحطی میاد
گفتم چرند نگو
خونه زهرا چی خوردین
گفت اندازه یه حب که بابابزرگ خدا بیامرز مینداخت بالا
گفتم گناه داره جیران بابا بزرگ دستش از دنیا کوتاهه تازه تو همه ش دوسالت بود بابابزرگ مرحوم شد اینارو از کی شنیدی
گفت چه میدونم همه میگن
ولی بگذریم رسول از خودش عکسی چیزی نفرستاد میگی وضعش خوبه پس حتما عکس باید داشته باشه
گفتم نه بیا این بسته و اینم تو
گفت چقدر ندید بدیدی
یه شوهره دیگه
منم اگه مثل تو بی حیا باشم میتونم همین فردا شوهر پیدا کنم
گفتم نه که بی حیا نیستی!!!!
خندید و رفت
تا هفته ها خبری از رسول نشد و من هر روز به پهلوون سر میزدم و ازش میپرسیدم کسی چیزی بهت نداد که بدی به من
گفت نه فقط همون پسره که اسمش زهرا بود
سریع به حرفش گرفتم تا آبرومو نبره و خدارو شکر مادرش نشنید چی گفت
اما اواخر اردیبهشت که از مجلس درس میرزاعلی برمیگشتم رسول با پیراهن و شلوار و کتانی سفید در حالی که به درخت تکیه داده بود منتظر من بود
وقتی نزدیکش رسیدم گفت میدونی آوادان جان دلتنگی بد دردیه
گفتم شمام که استادشی
پرسید استاد دلتنگ بودن یا دلتنگ کردن ؟
جوابشو ندادم رسول هم که عادت نداشت دنبالم بیاد با صدای تقریبا بلند گفت ای روزگار من تا کی باید پیش میرزا محمد نامه نویس کار کنم
اونم تو شهر
ازین زرنگیش که به نوعی دلیل تاخیرش را گفت خیلی خوشم اومد و درحالی که از ذوق نمیدونستم چجوری راه میرم بطرف خونه اومدم
جیران تا منو دید گفت اع باز که لپت گل انداخته این آقا رسول مگه کار و کاسبی نداره دایم تو کوچه پلاسه؟
گفتم کی گفته که رسولو دیدم
گفت خود پیداست از زانوی تو
با خنده گفتم مگر اینکه عشق و عاشقی من باعث بشه اشعار مولانارو حفظ کنی
فرداش منو مادر و جیران داشتیم می رفتیم پیش میرزاعلی که جیران هم گلستان بخونه تا بقول آقاجان کمی آدم بشه
وقتی نزیک خونه ی میرزاعلی رسیدیم رسول را دیدم که باز همونجا و همون مدلی ایستاده جیران با دیدن رسول گفت اع چه پسر شیکی محل ما ازین مدلا نداشتا
مادرم گفت چش سفید تو مگه آمار پسرای محل دستته
گفت چی میگی مادرجان مگه محل ما کلا چند تا جووون داره که آمار بخواد یکی رسول پاکوتاه هست و دوسه نفرم که از فامیلامونن
دست جیرانو نیشگون گرفتم و گفتم لال شو این اسمش رسوله
گفت واااای رسول اینه
جدی میگی آوا!
گفتم بله خودشه
گفت خوشبحالت حیف که پولکی نیستی وگرنه ازت می خریدمش
گفتم شوخی میکنی دیگه مگه گل سره؟
گفت قطع به یقین شوخی بود
مادرم گفت چتونه هی پچ پچ میکنید سریعتر بیاین دیگه
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
👇👇👇
ادامه ی قسمت پنجم
🌸داستان آوادان خاله🌸
اما برقی تو چشمای جیران دیدم که دلم هری ریخت
واقعا ترسیدم تا از اون کوچه رد بشیم جیران به بهانه های مختلف بر میگشت و به رسول نگاه میکرد
با اینکه به جز اون چند خط نوشته و سلام علیک توی کوجه چیزی بین من و رسول نبود اما نوعی حسادت زنانه به سراغم آمد که هیچ جوره نتونستم بی خیالش بشم
تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که جیران اخلاقش همینجوری بود رسول و غیر رسول نداشت تا پسری رو میدید اینقدر پیگیرش میشد تا پسره چیزی بگه و این هم که منتظر فرصت بود که پسره رو بشوره و بذاره زیر آفتاب
پسرای محل و اطراف محلمون واقعا ازش حساب می بردن
برای خودش یلی بود تو محلمون و هیچ پسری جرات نمیکرد دوروبرش آفتابی بشه
و این باعث شده بود که خودمو سرزنش کنم و بگم این چه فکریه
جیران هیچوقت به خواهرش نارو نمیزنه چون میدونه بیشتر از جونم دوستش دارم
واقعا هم جیران تمام زندگیم بود حتی از مادرمم بیشتر دوستش داشتم بس که این دختر تو دل برو و خوش سر و زبون بود و ترسم از این بود که شاید رسول هوایی بشه رسول که جیرانو نمیشناخت
و این نگرانی با من بود و بود تا روزی که رسول باز بسته ای به پهلوون کوچولومون داد و گفت بده به آوادان جون بگو زهرا این بسته رو داده
پهلوون هم یکراست بسته رو داد دست جیران که بده به من
جیران شیطونیش گل کرد و گفت بذار اول ببینم برات چی فرستاده
میگم نکنه ازین روسری جدیدا باشه که دورش منگوله داره و خیلی رنگ و وارنگه
اگه روسری بود مال منه وگرنه بسته بی بسته
ادامه دارد.....
🎶
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌
4_6010549092843785636.mp3
10.79M
#شعر_شبانه
ناگهان آمد و دلشوره به دلها انداخت
عشق، اینگونه جهان را به تقلا انداخت
قطره از ابر جدا شد که به دریا برسد
تشنگی دام به اندازهی صحرا انداخت
ترس در جامهی صبر آمد و دستم را بست
کار امروز مرا باز به فردا انداخت
عقل چون در قلمم جوهر معنا می ریخت
عشق در دفتر خود نام مرا جا انداخت
آنقدر در طلب هیچ دویدم که سراب
کودک شوق مرا عاقبت از پا انداخت
هیچ جز تکیه به خوش عهدی ایام نبود
اشتباهی که دلم گردن دنیا انداخت
مثل سهراب دلم از همه عالم که گرفت
قایقی ساخت و یک روز به دریا انداخت...
#پوریا_شیرانی
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال #آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌