eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
79.8هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
به نام خدای شفیع و صبور خداوند شبهای تار و خداوند نور سخنرانی البته طبق رسم معمولِ کانال ایام شه
به نام خداوند شعر و غزل کلامش نشیند به دل تا ازل سخنرانی زمانی که همه اسب داشتند ما حسرت حتی یک اسب کره تو دلمون مونده بود و تا اینکه الحمدالله مردم وضعشون خوب شد و هی فرت و فرت ماشین خریدند کوچه خیابون پر شده بود از اسبهایی که جاشونو پارکینگ ماشین درست کردند و بیچاره اسب رو آورده بودن تو کوچه ما بچه ها هم عشق اسب بودیم خلاصه هی غر می زدیم که چرا اسب نداریم کار بجایی رسید که میگفتن برو نون بخر میگفتیم اگه اسب داشتیم خوب بود حتی میگفتن چرا ریاضی ۱۲ شدی میگفتیم اگه اسب داشتیم بیست میشدیم پدر بزرگوار هم بخاطر اینکه دهن مارا ببنده یه روز پاشد رفت اسب بخره آقااااا خونه مون از جشن دیوالی و جشن رنگ هندی ها هم با شکوه تر تزئین شده بود و منتظر بودیم اسب بیاد و سر اینکه کی اول سوار اسب بشه بین ما بچه ها جنگ شده بود ما همچنان به شادی و پایکوبی دعوا درک مشغول بودیم که پدر صدا زد بچه ها اسب بچه ها اسب 😂 ما سرتیل دَوس سریع اومدیم دم در اسب را که دیدیم هِره ی ما نشست و بقول شما با کلاس ها خورد تو برجکمون اتا اسب بود اتا بمیراک راه که رفت دیدیم می لنگه خورد به دیوار فهمیدیم چشم چپش هم کوره یاد پسرک هوشیار فارسی سوم افتادیم گفتیم جان پِر داشتی اسب میخریدی لااقل یه بهترشو میخریدی که پدر اشاره زد هیس فروشنده ی اسب دم در بود گفت خرزا کوچیکی و لنگی و کوری اسبو نبینید آ قِد داره آ قد داره اسا شه خیر ببینید اما اگه بخاطر جد شما نبود من اصلا این اسبو نمی فروختم سیصد کیلو بار بزنی آخ نمیگه داداش بزرگم گفت مشتی این اسبی که من می بینم ما باید برای رفت و آمد خودش یه اسب دیگه بگیریم چقد نفس نفس میزنه ؟ فروشنده گفت همین تازه بهش شربت دادم اثر کنه دار ره وجنه فروشنده رفت و داداش کوچیکمونو سوار اسب کردیم که راه ببریمش خوشحال بشه اسبه دو تا قدم بر نداشته خسته شد و نشست داداش بزرگم گفت پدرجان گول خوردی پولتو پس بگیر اسبو ببر پس بده پدرم خندید و گفت پول کجه دیّه پاییزی خریدم من گفتم الان پاییزه که😳 پدر گفت پاییز سال بعد داداشم گفت خیله خب پس نسیه خریدی عیب نداره اما فروشنده سرش کلاه نرفته بود چون تا دوماه هرشب میومد خونه مون شام میخورد و چایی میخورد و اگه دسر بود با خودش میبرد و موقع رفتن تو حیاط دستی به اسب میزد و میگفت سید جان خیرشو ببینی صدتومن پول میخوای بدی ولی رخش رستم نصیبت شده داداشم دید اینجوری باشه تا پاییز هزارتومن باید خرج شام فروشنده بشه دقیقا شب شصتم یقه ی فروشنده را گرفت گفت ببین عموجان ۶۰ تا شام و چایی داشتی باهات دوستانه حساب کنیم میشه نود تومن دست کرد جیبشو ده تومن داد به فروشنده و گفت این هم بقیه ش برو دیگه اینورا نبینمت راحت شدیم😂 ارادتمند شما سید
4_5816426247625910291.mp3
4.37M
قدرت آقامولایی🎤 سارا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
38.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت هفتم کارتون خاطره انگیز رابین هود http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 https://eitaa.com/ahangmazani/11557 قسمت ششم👆
AHANGMAZANI (13).mp3
20.47M
سنتی عصرگاهی میرکا محمدی🎤 پادکست آهنگهای میرکا http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
37.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال پایتخت ۶ ساعت دو سولار رو میارن نیم وجبیه👊😂 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5803355974949408932.mp3
3.27M
ابی عالی 🎤 گیتاری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6030535903544351146.mp3
3.17M
دانیال گلردی🎤 بزن لَله چی 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت پنجم مهرداد از حرفهای آقای حیدری تعجب کرد و گفت منظورتون چیه آقای حیدر
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت ششم مهرداد وقتی به سر و وضعش نگاه کرد مطمئن شد که حورا خانم جز بخاطر کمک نظر دیگه ای نداشت اما از آنجایی که دل آدم عقل درست و حسابی نداره! مهرداد هم دلش شروع کرد به بهانه گرفتن در مسیر برگشت با وجود سردی هوا صورتش داغ شده بود تصویر اون دختر از ذهن مهرداد بیرون نمیرفت و هرچه تلاش کرد دید کاری از دستش ساخته نیست ازون روز دیگه مهرداد اون مهرداد قبلی نبود حواسش کمتر پی درس بود و بیشتر روزها به بهانه های مختلف به داروخونه سر میزد و گاهی هم تا نزدیک خونه ای که حورا نشونش داده بود می رفت اما بهانه ای برای در زدن نداشت و دو سه باری حورا را دید از آنجایی که حورا اورا نشناخت گاهی نزدیکتر می رفت و راه رفتنش را تماشا میکرد اما باز تا مدتها نتونست حورا را ببینه یک روز حتی بفکرش رسید که از مسئول داروخونه که ظاهرا با حورا آشنا بود بپرسه که آیا حورا خانم به داروخونه شون سر میزنه و اگه سرمیزنه معمولا چه ساعتی هست اما فهمید که فکر جالبی نبوده و پشیمون شد با خودش تصمیم گرفت لااقل برای دیدن حورا خانم هم شده یکمدت بیشتر کار کنه تا به بهانه ی برگردوندن پول دارو حورا رو ببینه فکرش را عملی کرد و هفته ای دو سه روز از مدرسه در می رفت و می رفت کارگری جمعه ها هم کار میکرد حدود دو سه ماه تمام تلاش کرد تا پول داروها جور شد تو این مدت چندین بار توسط آقای حیدری اخطار گرفت و حتی چند بار هم آقای ملکی او را از کلاسش اخراج کرد یکبار هم وقتی آقای ملکی بخاطر بی نظمی مهرداد به مادرش ناسزا گفت مهرداد دست آقای ملکی را گرفت و چنان فشار داد که یکی از انگشتهای دستش شکست مهرداد گفت اگه یکبار دیگه به خانواده م توهین کنی حرمت معلم شاگردی رو ندید میگیرم و بدجوری حالتو میگیرم آقای ملکی هم بخاطر این تهدیدش و هم شکستگی انگشتش از مهرداد شکایت کرد و اگر پا درمیونی آقای حیدری و مدیر مدرسه نبود شاید مهرداد از مدرسه اخراج میشد و حتی شاید در دادگستری هم پرونده دار میشد مهرداد هر روز که میگذشت دلش می خواست هرچه زودتر حورا را ببیند بخاطر فکر و خیال زیاد چند روزی هم حالش نا مساعد شد در اینمدت هم آقای حیدری یکی دوبار به خونه ی مهرداد رفت و با خانواده اش هم در مورد مهرداد صحبت کرد اما چیزی دستگیرش نشد آقای حیدری به مهرداد شک کرد و نگران بود که مهرداد به دام اعتیاد افتاده برای همین به خانواده شون گفت من میدونم مهرداد مدتیه که یواشکی میره عملگی به شما تو این مدت پولی داده ؟ خانواده گفتن نه درسته که مشکل اقتصادی داریم اما قسمش دادیم که به خاطر ما با آینده ش بازی نکنه و فقط درسشو بخونه آخرش هم بخاطر اصرار آقای حیدری و علاقه ای که مهرداد به او داشت مجبور شد موضوع بدهکاری پول داروی پدرشو بگه اما صحبتی از حورا نکرد و گفت از یکی از دوستانم قرض گرفتم آقای حیدری کمی عصبانی شد و گفت وقتی اینقدر به پول نیاز داشتی چرا به من نگفتی مهرداد گفت صحبت یکقرون دوزار نبود شمام مشکلات خودتونو دارین الان هم الحمدالله جور شده من هم از فردا شروع میکنم به درس خوندن اواخر اسفند بود و آخرین روز مدرسه وقتی مدرسه تعطیل شد مهرداد دستش را روی پولهای تو جیبش گذاشت و وقتی از داشتنش مطمئن شد به سمت خونه ی حورا خانم راه افتاد وقتی در زد و عکس العملی ندید از لای دروازه وقتی حیاط را دید دلش هری ریخت گفت من حتی با این سر و وضع تو حیاطشون هم برم باید تا یکهفته بشور و بساب کنن اولین بارش بود که حیاطی به این تمیزی و قشنگی میدید از دو طرف گلهای رز و میخک در رنگهای مختلف دیوار قشنگی ساخته بودند که فقط در عکس های معروف به کارت تبریک دیده بود دوباره زنگ در را فشرد صدای پیرزنی را شنید که جواب داد بله مهرداد رو به آیفون گفت ببخشید با حورا خانم کار داشتم پیرزن گفت با کی داری حرف میزنی من اینجام پشت دروازه مهرداد دستپاچه شد و گفت ببخشید خانم با دخترتون کار داشتم پیرزن گفت من دختر ندارم مهرداد گفت مگه اینجا خونه ی حورا خانم نیست پیرزن گفت آهان دختر آقا رو میگی الان صداش میزنم در حالی که به کندی می رفت که حورا رو صدا بزنه بلند بلند گفت چرا دست از سرش بر نمیدارین دختر بیچاره تمام پول تو جیبی هاشو صرف کار خیر میکنه و از تفریح و خورد و خوراک خودش میزنه پدر ظالمش هم یک ریال بیشتر بهش نمیده گناه داره دختر بیچاره در این فاصله فکری به خاطر مهرداد رسید و بخاطر اینکه بتونه حورا خانمو دوباره ببینه پولشو سریع از جیبش در آورد و یکبار دیگه شمرد و نصفش را در دستش گرفت و بقیه را گذاشت توی جیبش ادامه دارد.... نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5875259152028154047.mp3
4.74M
علیرضا شربتی🎤 مه دل درد و مه دل غم 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا