هدایت شده از کجایندمردان بی ادعا
باسلام وارادت
امروز در مراسم دیدار بسیجیان با رهبر معظم انقلاب اسلامی
یادگار جبهه ها سردار حاج صادق آهنگران مداحی خواهند کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم امروز بسیجیان در حضور مقام معظم رهبری امام مسلمین جهان با نوای حاج صادق آهنگران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم امروز بسیجیان در حضور مقام معظم رهبری امام مسلمین جهان با نوای حاج صادق آهنگران
هدایت شده از کجایندمردان بی ادعا
34.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@ مداحی یادگار ارزشمند هشت سال دفاع مقدس سردار حاج صادق آهنگران
در محضر رهبر معظم انقلاب در اجتماع عظیم بسیجیان در حسینیه امام خمینی(ره)
@ کانال رسمی حسینیه شهدا(حاج صادق آهنگران
https://eitaa.com/ahangran401
هدایت شده از کجایندمردان بی ادعا
32.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙حاج صادق آهنگران
🇮🇷مداحی حاج صادق آهنگران در دیدار بسیجیان با رهبر معظم انقلاب🇮🇷
🇮🇷حسینیه حضرت امام خمینی (ره)
✊ نحن حزب الله ،...✌️
بیداریم ،... آماده پیکاریم ،...
سر اگر خواستید ما داریم ،...
طرف درست تاریخیم ،...
طرف حیدر کراریم ،...
ای لشکر صاحب زمان آماده باش...
#رهبر_معظم_انقلاب
#حاج_صادق_آهنگران
#بسیج
@ کانال رسمی حسینیه شهدا(حاج صادق آهنگران
https://eitaa.com/ahangran401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷ای رهبر آزادهام، آمادهام آمادهام
🔺️مداحی حاج صادق آهنگران در حضور رهبر انقلاب
#رهبر_معظم_انقلاب
#حاج_صادق_آهنگران
#بسیج
یادتون هـست
جانباز عزیز محمدعلی زرین قلم فاطمیه سال 1394دربیت رهـبرے وسط حرف حاج آقا پناهـیان پریدوگفت
بہ آقا بگید حرف از رفتن نزنه
درگلزارشهـدابودیم ڪہ اون جانباز آمد.
من ازش پرسیدم بعدازاون ماجراچہ اتفاقے افتاد؟!
گفت:چندروزبعدبهـم زنگ زدند وگفتند با آقا دیدارخصوصے دارید
جانبازبزرگوار گفت وقتے پیش آقا بودم من وآقا باهـم بودیم ودہ دقیقہ دیدارمون طول ڪشید.
مے گفت وقتے آقارو بہ آغوش گرفتم دستم بہ استخوان آقا رسید
یعنے آقاخیلے ازغصہ وتنهـایی لاغرشدہ بود
بہ آقاگفتم آقا نارحت شما هـستیم
آقاگفت ناراحت من نباشید من شماهـارو دارم
مے گفت بہ آقا گفتم مامثل عباس توپشت خیمہ توخیمہ زدیم ونمے ذاریم ڪہ دشمن بہ شما نزدیڪ شود و اگہ بخواد بہ شما نزدیڪ شودبایدازروے جنازہ مابگذره
مے گفت اشڪ درچشمان مبارڪ آقاجمع شد و منم اشڪ درچشمانم جمع شد و آقاگفت ڪہ من شماهـارودارم و غصہ نمے خورم...
🌷محمدعلی زرین قلم، جانباز ۷۰ درصد 1399/08/30آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست❤️
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
💠 #جدیدترین و #جامعترین آثار حسینیه شهدا حاج صادق آهنگران یاد بود حاج حبیب الله معلمی برروی لینک زیر کلیک کنید.
https://eitaa.com/ahangran401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ حماسه ای دیگر از
حاج صادق آهنگران
♦️درحضور حضرت آقا
ولی امر مسلمین جهان و
نایب امام زمان..عج..
🔺دیدار بسیجیان
هفتهء بسیج ۱۴۰۳/۹/۵
🌀قسمت اول :
تاریخ ایران ناگهانی تازه می خواست
مهددلیران مرد پر آوازه می خواست
✍ شاعر : جواد محمد زمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ حماسه ای دیگر از
حاج صادق آهنگران
♦️درحضور حضرت آقا
ولی امر مسلمین جهان و
نایب امام زمان..عج..
🔺دیدار بسیجیان
هفتهء بسیج ۱۴۰۳/۹/۵
🌀 قسمت دوم:
بیداریم....همه آمادهء پیکاریم...
همخوانی بسیجیان...
✍ شاعر : حمید رمی
🔰کانال رسمی حسینیه شهدا ( حاج صادق اهنگران) یاد بود مرحوم استاد حاج حبیب الله معلمی شاعر اهل الیت مجمع ذاکرین عاشورا هر یکشنبه راس ساعت 19
🔷برای دریافت اطلاعات بیشتر ،دریافت نظرات و ارتباط با مدیریت کانال و رسانه:
علیرضا مهدوی @Hssin3
@Ali_khazenifar
https://eitaa.com/ahangran401
#خاطرات_حاج_صادق_آهنگران قسمت اول
پدربزرگ پدری ام حاج عبدالرضا نام داشت و دزفولی بود.
در گویش دزفولی به پدربزرگ ((ببه گب)) و به مادربزرگ ((ممه گب)) می گویند که در گفتگوها، کلمه ی گب حذف می شود و ((بیه)) و ((ممه)) می گویند.
(گویش دزفولی به دلیل موقعیت جغرافیایی شهر دزفول و همسایه بودن با استان های مجاور معجونی است از زبان فارسی لری کردی و عربی)
حاج صادق آهنگران: در منزل مهدی آقاخانی بودم و داشتم خاطره ای از مادربزرگم تعریف می کردم و حین صحبت ، از او با عنوان (ممه) یاد کردم که دیدم خانم بچه هایش دارند می خندند تعجب کردم و با خودم گفتم (اینها چه شان شده؟ آقاخانی با خنده گفت این ممه چی بود تو گفتی؟ تازه فهمیدم چه خبر شده است. از آن به بعد تصمیم گرفتم هیچ وقت لفظ ((ممه)) را برای مادربزرگ به کار نبرم.
اما ما به حاج عبدالرضا ((بابا)) می گفتیم. شغل حاج عبدالرضا آهنگری بود و به همین مناسبت ، نام خانوادگی اش آهنگری شد. به دلیل این که کارو بار آهنگری در دزفول رونق زیادی نداشت، حاج عبدالرضا برای بهبود وضعیت معاش و کار، همراه خانواده اش به اهواز نقل مکان کرد و آهنگری را در آنجا ادامه داد. خانه ی او در اهواز روبه روی خانه ی آیه الله سید محمدکاظم آل طیب بود. مسجدی هم که ایشان پیش نمازش بود، به نام مسجد چیت ساز در کوچه ی پشتی قرار داشت. او نمازهای سه وعده اش را در مسجد به جماعت می خواند.
(مسجد چیت ساز از مساجد به نام اهواز که در خیابان آزادگان (24 متری) قرار دارد.در سال های دفاع مقدس حاج صادق مجالس متعددی را در این مسجد برگزار کرده است.)
مغازه ی آهنگری حاج عبدالرضا در خیابان سیروس، دویست سیصد متری مسجد جزایری بود. آيت الله جزایری بزرگ، پدر همین آقای سید محمدعلی موسوی جزایری (امام جمعه ی سابق اهواز) برای کسانی که در ماه رمضان روزه نمی گرفتند، همیشه از پدربزرگ من مثال می زد و می گفت: «چرا شما روزه نمی گیرید؟ چه دلیلی برای روزه نگرفتن دارید؟ بروید از حاج عبدالرضا یاد بگیرید. ایشان در این گرما، کنار کوره ی آتش، هم کار می کند، هم روزه اش را می گیرد. چرا ناله می کنید. پس او چطور روزه می گیرد؟»
حاج عبدالرضا اهل ذکر و دعا بود. با علما زیاد می پرید و به تدین شهرت داشت. عارف جلیل القدر مرحوم بهلولِ معروف از جمله کسانی بود که حاج عبدالرضا با او حشر و نشر داشت.
علامه شیخ محمدتقی بهلول زاده ی سال 1289 گناباد، از عرفا ،فقها و مبارزان قبل از انقلاب بود که سرانجام در 7 مرداد 1384 در 95 سالگی درگذشت.پیکر او بعد از تشییع در تهران مشهد و تربت حیدریه در گناباد دفن شد.
مرحوم بهلول با آیت الله آل طیب آشنایی داشت. او زمستان ها یکی دو ماه به اهواز می آمد و در مدرسه ی علمیه ای که تحت نظر آیت الله آل طیب بود استراحت می کرد.
حاج عبدالرضا از همین رهگذر و به واسطه ی نمازهای جماعت با مرحوم بهلول آشنا شد.
او بعضاً به مغازه حاج عبدالرضا می رفت و با هم چای می خوردند و هم صحبت می شدند. بهلول به جلسه ی روضه های هفتگی حاج عبدالرضا هم می آمد و برای هفت هشت ده نفری که جمع می شدند روضه می خواند و گاهی هم منبر می رفت.
حاج عبدالرضا هر وقت گُلی را می دید، می گفت: «عظمت خدا را ببین.» و اشک می ریخت. درخت یا ماهی در آب را که می دید، نگاهش به آن خیره می شد و «سبحان الله - سبحان الله می گفت. هر وقت این مناظر را می دید، اشک در چشمانش حلقه می زد. پدرم تعریف می کرد: «ایام عید که به دل طبیعت می رفتیم، بابا جایی را انتخاب می کرد که هم نزدیک به امام زاده ای باشد و هم سرسبز و خرم. بعد هم یکی را پیدا می کرد و می گفت: بیا برایم کمی روضه ی امام حسین بخوان. وسط جمعیتی که شادی می کردند، طرف شروع می کرد به روضه و او هم گریه می کرد.
حاج عبدالرضا هر وقت مرا می دید، از مصائب امام حسین (صلوات الله عليه) می گفت و روضه می خواند، بعد می گفت: «این همیشه یادت باشد، هر وقت خواستی بروی کربلا، نیت کن و بگو: (السلام علیک یا اباعبدالله) بعد چشم هایت را ببند و به خدا بگو من را ببر کربلا. وقتی این کار را کردی، انگار رفته ای کربلا.»
وقتی این را به من می گفت، خودش چشم هایش را می بست و می گفت: ((ببین، من الان می خواهم بروم کربلا.)) بعد می گفت: (السلام علیک یا اباعبدالله) و همین طور که چشمش بسته بود، برای من تجسم می کرد و ادامه می داد: ((رسیدم به ضریح، ضریح را گرفتم...)) بعد هم شروع می کرد به گریه کردن و مصیبت خواندن، به سینه اش می زد، به بالا و پایین پاهایش می زد، به کتفش می زد، به سرش می زد و می گفت: این را بدان این جاهایی از بدنم را که من دارم می زنم ، هیچ وقت در آتش نمی سوزد.»
در آخر هم می گفت: «من تمام ثواب کسی که به کربلا رفته را برده ام».. با تمام وجودش این ها را برای من می گفت و گریه می کرد.
روز عاشورایی در مسجد چیت ساز اهواز، پشت منزل پدربزرگم، برنامه ی زنجیر زنی داشتم. قبل از آن، سری به خانه زدم. از اتاق صدای گریه می آمد. از مادربزرگم پرسیدم: چه خبر شده؟ چرا بابا گریه می کند؟
گفت: روز عاشورا که می شود، برنامه اش این است که می رود توی اتاق، در را می بندد و تا یکی دو ساعت با صدای بلند گریه می کند. بعد می آید بیرون و می رود مسجد. دقت کردم، دیدم مشغول خواندن روضه است و به شدت هم اشک می ریزد. صدای گریه اش آن قدر بلند بود که تا دالان دم در هم می آمد.
اواخر عمر ایشان، خیلی دوست داشتم در کنارش باشم. تحت تأثیر ارادتی که به امام حسین (صلوات الله علیه) داشت، هر وقت او را می دیدم، از سیدالشهداء می گفتم. روزهای آخر، حالش خیلی بد بود؛ طوری که دیگر نه می توانست حرف بزند و نه چشم هایش را باز می کرد .
رفتم کنارش و او را صدا زدم. جوابی نداد، هر چه بابا بابا گفتم، هیچ عکس العملی نشان نداد. گفتم: (بابا یک چیزی از امام حسین برایم بگو، می خواهم بروم زیارت) خدا شاهد است، تا اسم امام حسین (صلوات الله علیه) را بردم، چشم هایش را باز کرد و اشک از گوشه ی چشمانش سرازیر شد و شروع کرد به گریه کردن. با خودم گفتم : الحمدلله اسم امام حسین را آوردم و فیضم را بردم.
حاج عبدالرضا چند روز بعد از این دیدار در پانزدهم اردیبهشت ۱۳۷۱ به رحمت خدا رفت و در مقبره ای خانوادگی در جوار مرقد جناب علی ابن مهزیار عليه السلام به خاک سپرده شد. بعد از فوت او، یک شب خوابش را دیدم. در عالم رؤيا مرتب صورت مرا می بوسید و می گفت: یادت هست بالای سر من گفتی امام حسین و من گریه کردم، چقدر خوب گفتی بعد از این خواب، به ارزش یک امام حسین (صلوات الله عليه) گفتن پی بردم که چطور حضرت، حتی با بردن نامش در یک مجلس دو نفره، در آن دنیا دست گیری می کند و به انسان نظر دارد.
سخت بر این باورم، یکی از دلایلی که خداوند مدال نوکری اهل بیت (صلوات الله عليهم) را به گردنم آویخته، وجود پُر برکت پدر بزرگم حاج عبدالرضا، و دعایی است که آن بزرگوار پس از درگذشتش در حق من کرد.
حاج عبدالرضا نُه فرزند داشت. پدرم غلامرضا، فرزند بزرگ او است. بعد از او علیرضا، محمدرضا، حسن، محمدحسین و رحيم شش پسر خانواده و فاطمه، جواهر و مهین سه دختر خانواده هستند. در واقع، من پنج عمو و سه عمه دارم.
به روایت محمد حسین آهنگری عموی بزرگوار حاج صادق آهنگران که فرزند ذکور چهارم حاج عبدالرضا و متولد خرداد ۱۳۲۷ است.
ما اصالتاً از طایفه ی عرب کعب عامر و به قول عرب های خودمان کعبی یا چعبی هستیم ، محل اسکان این طایفه دقيقاً پشت «هفت تپه» بوده منطقه ای که از حوالی شوش شروع می شده و تا دزفول ادامه پیدا می کرده است. این منطقه را در قدیم ، به گویش محلی، «حسینووا» یا «حسین آباد» می گفتند. دلیل این نام گذاری، شبیه خوانی های اصیل و مفصلی بوده است که با سابقه ی هفتصد ساله در أيام محرم در این منطقه برگزار می شده و هنوز هم می شود. در این برنامه از حدود دویست سیصد رأس اسب استفاده شده و تمام قضایا و جوانب روز عاشورا در آن پیاده و اجرا می شود. شب های عاشورا مردم شهرهای مجاور مثل شوش و دزفول در سرما و گرما به این منطقه می روند تا برای دیدن شبیه خوانی روز بعد جا بگیرند. پس از این، نام منطقه به «خلف حیدر» تغییر پیدا کرد. خلف حیدر نام شیخی بوده که منقول است چهل زن و چهارصد و اندی اولاد داشته . بومیان بعد از منقرض شدن این طایفه، نام منطقه ی خود را «شهرک حر» گذاشتند که در حال حاضر هم به این نام معروف است.
جد ما، شیخ عیسی از شیوخ عرب «كعب عامر» است. او بعد از اختلافی که با برادرانش پیدا می کند، به قهر از آن منطقه به دزفول نقل مکان می کند و آن جا مستقر شده و صاحب اولاد می شود. اولاد شیخ عیسی در دزفول کنار آهنگرها کار می کنند و بدین ترتیب، آهنگری را پیشه ی خود کرده و این شغل نسل به نسل تا پدر من ادامه پیدا می کند.
اجداد ما از شیخ عیسی به ترتیب: «استاد موسی»، «استاد حسین»، «استاد ابوالقاسم»، «استاد حسن» و «استاد خیرعلی» هستند. «استاد خیرعلی» دو پسر به نام های «عبدالحسین» و «عبدالرضا» داشته که ما پسران عبدالرضا هستیم.
استاد خیرعلی در بیست و چهار سالگی در جنگی که بین محلات دزفول درمی گیرد، روی پشت بام تیر خورده و کشته می شود. سابق در اغلب شهرها «نعمت خانه» و «حیدرخانه » بوده است و اهالی این دو محل، دائم در حال جنگ و دعوا با یکدیگر بودند.
استاد خیرعلی منسوب به حیدرخانه بوده است که نعمت خانه ای ها او را می زنند. پس از مرگ استاد خیرعلی، برادرش «استاد میرزا» که ما به او «بابا میرزا» می گفتیم، پدرم عبدالرضا و عمویم عبدالحسین را تحت سرپرستی خود گرفته و بزرگ می کند.