احکام به زبان ساده/ احکامیار
. 🗝️✨🗝️✨🗝️✨🗝️✨🗝️✨🗝️✨ . 🔑شاه کلید 📲 گوشی همراهم پر شده بود از عکسهای کج و معوج. ظهر بعد از نماز و
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
تنها رزمندهای که تیر خورد!
سر برگرداندیم، اذان شد!
- چقدر اینجا زود اذون میگن؟! تازه ساعت چهار و پنج عصره!😳
خانمی که کنارم ایستاده بود، لبخندی زد و شانه بالا انداخت که یعنی ما کارهای نیستیم و مشهد است و ...!😏
نگاهم افتاد به همرزم شهید که کنار در ایستاده بودند و مشغول صحبت با محمدعلی. وقتی نزدیک شدم به خانمی اشاره کردند.
- ایشون همسر شهید نظری هستن.
- عه همون شهید نظری خودمون؟!🌷
باید چند تا از شیرینکاریهای شهید نظری را که از قول همرزمش با آب و تاب شنیده بودم، برای محمدعلی تعریف میکردم. آنقدر از این شهید، خاطرات جذّاب شنیده بودم که حس میکردم سالهاست او را میشناسم.🌱
خودم را جمع و جور کردم و به خاطر حرفی که جلوی همسر شهید، از دهانم پریده بود توضیح دادم. امیدوارم راضی شده باشد!
استاد به عادت همیشگی که یک یادگاری از جبهه و جنگ همراه داشتند، یک فشنگ از جیبشان درآوردند و نشان محمدعلی دادند و پرسیدند: «پسرم! میدونستی فقط یه نفر توی جنگ تیر خورده؟»
محمدعلی با چشمان گرد شده پرسید: «فقط یک نفر؟!»😳
صدای اذانی دلنشین از کودکی خردسال، به گوش رسید. مهر نماز را از کیفم درآوردم و در صفی که تا نزدیکیهای در کشیده شده بود ایستادم.
استاد فشنگ را به لب و دندانشان کشیدند و برای محمدعلی، خوردن تیر را توسط رزمندهای که هنگام بمباران هوایی در حال خلالکردن دندان با فشنگ بوده😳 و یک مرتبه آن را قورت داده، به تصویر کشیدند.
وقتی از خاطره آیه سجده خواندن پیاپی شهید نظری برای دو روحانی و سجده کردن مداوم آنها بر خاک میگفتند، محمدعلی از شدت خنده روی پای خودش بند نمیشد.😂
نماز را با جماعت به امامت همرزم شهید خواندیم.
وقت رفتن، محمدعلی که با ناز و اکراه آمده بود، دلش نمیخواست از مجلس برود؛ مجلسی که عطر شهدا را با وجود بسیاری از خانوادههای شهدا حس میکردی.
ادامه دارد...
#روزمرگی_ادمین_احکام_یار
#شهید_نظری
#مشهد
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷