eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
395 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت بیستم 🇮🇷 دیگر سرهنگ عراقی که مسن‌‌تر بود گفت : «ما بعداز ظهر، برمیگردیم. تا اون موقع فرصت دارید فکراتونو بکنید و به ما راست بگید. عصر شد. همان دو بازجو، که هر دو سرهنگ تمام بودند، وارد زندان شدند. سرهنگ از جیبش سیگار سومر پایه بلندش را در آورد، چند پُک عمیق که به سیگارش زد، گفت : «امیداورم فکراتونو کرده باشید. وقت ندارم زیاد با شما مجوس‌ها سر و کله بزنم، فرماندهان با پای خودشون بلند بشن و بیان بیرون!» هیچ‌کس از جایش بلند نشد. وقتی دیدند کسی بلند نمی‌شود، جلو آمدند و ده، دوازده‌نفر از بچه‌ها را شانسی از جمع اسرا بیرون کشیدند. یکی از آن‌ها «هوشنگ جووند» بود. او قبلا روی مین رفته بود و یک پایش قطع شده بود. در قرارگاه نصرت فرمانده محور عملیاتی بود. به دستور سرهنگ یکی از دژبان‌ها با لگد و کابل به جان هوشنگ افتاد. پای مصنوعی هوشنگ از پایش درآمد و او به زمین افتاد. سرهنگ عراقی با لبخند معناداری گفت : «هذا هوشنگ جووند!» عراقی‌ها می‌دانستند که هوشنگ جووند یک پایش مصنوعی است و توانستند شناسایی‌اش کنند! وقتی او را می‌زدند، بهشان گفت : «بزنید، مگه قرار نیست یه روز بمیرم و توی قبر، مار و عقرب جنازه منو بخورن، بزنید!» او را بردند و دیگر هیچ‌وقت ندیدمش! امروز، جمعه بود. برای چندمین بار ما را بازجویی‌ می‌کردند، اما جوابی نگرفتند. سرتیپ بازجو که رفت، دژبان‌ها از اسرا خواستند زیر پیراهنشان را درآورند و روی زمین داغ دراز بکشند. گرمای سوزان تیرماه چنان زمین زندان را داغ کرده بود که به قول بچه‌ها تخم‌مرغ را آب‌پز میکرد. بچه‌ها بدون زیر پیراهن مجبور بودند با شکم روی زمین داغ دراز بکشند. شکم بچه‌ها روی زمین کباب شد. این شکنجه ناله‌ی بچه‌ها را درآورد. تا ده، پانزده دقیقه‌ی اول دژبان‌ها فقط تماشاگر بودند. آن‌ها سراغ کسانی می‌رفتند که سعی می‌کردند، شکمشان به زمین سیمانی نخورد.دژبان‌ها با پوتین روی پشت بچه‌ها می‌ایستادند و با کابل به کمرشان می‌کوبیدند. می‌خواستند شکم بچه‌ها به زمین داغ بچسبد تا داغی و حرارت زمین را حس کنند. پاهایم بدجوری می‌سوخت. مجبور بودم هر چند دقیقه یک‌بار خودم را روی یک طرف بدنم قرار دهم. اجازه نمی‌دادند آب بخوریم. یکی از بچه‌ها از فرط تشنگی بلند شد و به سمت پارچ شربت دوید. همین که پارچ شربت را برداشت تا بنوشد، دژبان‌ها به جانش افتادند و تا حد مرگ او را زدند. دو، سه نفر از تشنگی بیهوش شدند. یکی از اسرا از تشنگی شهید شده بود و جنازه‌اش در گوشه زندان در آن گرمای سوزان به زمین افتاده بود. پارچه‌ی روی زخمم پر از عفونت و خون و چرک بود. فرج‌الله پایین زیر پیراهنش را پاره کرد، دور زخم پایم بست. دلش می‌خواست کمکم کند، مرا روی زمین کشید و کنار دیوار برد. فرج‌الله که می‌دانست مجروحان از تشنگی ناندارند، به طرف شیر آب رفت. دژبان‌ها جلویش را گرفتند و با کابل به جانش افتادند.حاضر بودم تشنه بمانم ولی او برای آب آن‌همه کتک نخورد. غروب بود، عراقی‌ها دستور داخل باش دادند. هنگام داخل‌باش، وحشیانه با کابل و باتوم به جان بچه‌ها افتادند. این کار، هر روز غروب تکرار می‌شد. هنگام داخل شدن پای یکی از اسرا به پایم خورد و از شدت درد بیهوش شدم. وقتی بهوش آمدم در گوشه راهرو دراز کشیده بودم. ظهراب محمدی که به پایم خورده بود، کنارم نشسته بود. منتظر بود به هوش بیایم تا از دلم درآورد. سرم را بوسید و گفت : «سید! تورو خدا ببخشم» نمی‌دانستم چه کار کنم که در رفت و آمد‌ها پایم لگد نشود. ترابعلی توکل‌پور را صدا زدم و از او خواستم مرا ببرد در راهروی توالت‌ها. می‌خواستم شب را در توالت بخوابم. آنجا راحت‌تر بودم. وضعیت توالت‌ها افتضاح بود. عراقی‌ها برای اینکه اسرا شب تشنه بمانند، شیر فلکه‌ی اصلی آب توالت‌ها را از بیرون می‌بستند. به همین دلیل، شیرهای توالت هیچ‌گاه آب نداشت! از ترابعلی خواستم کارتنی تهیه کند. ترابعلی رفت و برایم یک تکه کارتن آورد. با قرارگرفتن کارتن روی سنگ توالت لباس‌ها و بدنم کمتر کثیف می‌شد. پاهایم داخل توالت بود و از شکم به بالام بیرون توالت. ترابعلی گریه‌اش گرفت. شاید یادش می‌آمد شش، هفت روز قبل روی شناور جزیره مجنون کنارهم می‌خوابیدیم و چه حال و هوایی داشتیم. ◀️ ادامه دارد . . . قسمت بعدی: https://eitaa.com/salonemotalee/139
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🍃نسیمے جان‌فزا مے‌آید 🍃بوے مے‌آید... 🎤 مداحے شنیدنے از لحظاتے قبل از شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 ڪشکول_معنوی👇 JOin 🔜 @kashkoolmanavi ™ 📮نشردهید،رسانه فرهنگ شهادت باشید📡
هدایت شده از اکبر ابدالی
♨️ کالای «ایرانی» در پروژه‌ی «آمریکایی» به همت یک «افغانی» ایران دوست! 📌 تلاش رسانه‌های غربی برای اختلاف افکنی میان کشورهای محور مقاومت از جمله دو ملت افغانستان و ایران، آب در هاون کوبیدن است. این پیوندها ریشه دار تر از این حرفهاست ... 🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
📍 گرانی و مذاکره 🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
👈 مطالب کانال مشق مقاومتی در خصوص بورس ✅ عرضه های اولیه، بازی دو سر برد https://eitaa.com/mashgh626/958 🌀 چند نکته در خصوص خرید عرضه اولیه https://eitaa.com/mashgh626/994 📊 راهکارهایی برای مدیریت یشتر بر و سالمتر شدن این بازار https://eitaa.com/mashgh626/966 🤔 در پذیره نویسی کدامیک از شرکتهای دولتی ثبت نام کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/950 📊 لیست عرضه‌های اولیه سال 99 https://eitaa.com/mashgh626/941 📌 پیام امروز بورس برای تازه واردها https://eitaa.com/mashgh626/976 🔻 برای بورس همه چیز را نفروشید! https://eitaa.com/mashgh626/949 ◀️ کد بورسی چیست؟ چطور آنرا دریافت کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/948 📈 چگونه سهام عدالت را آزاد کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/947 ⚠️ برای فروش سهام عدالت عجله نکنید https://eitaa.com/mashgh626/1003 📸♨️ ارزش روز و ترکیب https://eitaa.com/mashgh626/1004 📈 چگونه در بورس فعالیت کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/939 🎯 ظرفیت بورس برای جهش تولید https://eitaa.com/mashgh626/877 👌 بورس و کنترل نقدینگی https://eitaa.com/mashgh626/911 👌 این هم ابلاغ رهبری برای بورس https://eitaa.com/mashgh626/1000 🔹 استفتاء از رهبر انقلاب در مورد حلال بودن سود بورس https://eitaa.com/mashgh626/916 📈 دعوت رهبر انقلاب از مردم و سرمایه داران برای حضور در بورس https://eitaa.com/mashgh626/920 👈 وظیفه دولت در قبال نفت ارزان قیمت چیست؟ https://eitaa.com/mashgh626/925 📌 بورس را بی جهت با قمار مقایسه نکنیم https://eitaa.com/mashgh626/936 ♨️ آیا بورس است؟ https://eitaa.com/mashgh626/942 ⛔️ سفته بازی در بورس ممنوع! https://eitaa.com/mashgh626/951 📌 این نمودار امروز بازار بورس است https://eitaa.com/mashgh626/952 🎯 درسی از یک تجربه ناموفق بورسی https://eitaa.com/mashgh626/962 🤔 تنها راه موفقیت در https://eitaa.com/mashgh626/968 🎯 مطالبه برنامه ملی آموزش https://eitaa.com/mashgh626/945 🔹 اقتصاد سیاسی بورس https://eitaa.com/mashgh626/967 📢 لزوم ورود نقدینگی بورس به بخش تولید https://eitaa.com/mashgh626/974 📢 تأملی بر ابعاد فقهی و اقتصادی https://eitaa.com/mashgh626/990 👌 عرضه نیروگاههای تولید برق بنیاد مستضعفان در https://eitaa.com/mashgh626/1001 👌 ورود 100 شرکت تولیدی جدید به بورس https://eitaa.com/mashgh626/1010 🎯 چه سهمی بخریم؟ https://eitaa.com/mashgh626/1020 🆔 @mashgh626
بندگی خدا... . آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر. الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگه‌دار. او گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم. دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده بود. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. عزیزان... اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد، بيمه مى‌شود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶
💢از جان برای انقلاب مایه گذاشت ... 🔹‏امروز همان روز است که خدا سید علی ما را به دست فرقانی‌ها به درجه جانبازی رساند تا هفت تیر کنار بهشتی پر نکشد و ذخیره خدا باشد برای آینده انقلاب بعد از خمینی کبیر...
حفظ قرآن و فراموشی آن حضرت علیه السلام : سوره‏ اى که کسى از حفظ می ‏خواند با اوست گاهى آن را نمیخواند تا از حافظه اش می رود، روز قیامت در زیباترین صورت نزدش آید و بر او سلام کند . شخص گوید: تو کیستى؟ گوید: من آن سوره هستم‏ و اگر تو بمن چنگ زده بودى و نگاهم داشته بودى تو را در این درجه می رساندم، پس بر شما باد بملازمت قرآن. 🖌 عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ...قَالَ السُّورَةُ تَكُونُ مَعَ الرَّجُلِ قَدْ قَرَأَهَا ثُمَّ تَرَكَهَا فَتَأْتِیهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ مَنْ أَنْتِ فَتَقُولُ أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا فَلَوْ أَنَّكَ تَمَسَّكْتَ بِی وَ أَخَذْتَ بِی لَأَنْزَلْتُكَ هَذِهِ الدَّرَجَةَ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 409 روایة: 1