eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
395 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
با چه کسی رفت و آمد کنیم؟ 🖌 ابو عدیس گوید: حضرت (ع) فرمود: اى صالح پیروى کن از کسی که تو را مى ‏گریاند و اندرزت مى‏ دهد، و پیروى مکن از آنکه تو را بخنداند و فریبت دهد، و بزودى همگى بر خدا درآئید و بدانید. 🖌 قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام يَا صَالِحُ اتَّبِعْ مَنْ يُبْكِیكَ وَ هُوَ لَكَ نَاصِحٌ وَ لَا تَتَّبِعْ مَنْ يُضْحِكُكَ وَ هُوَ لَكَ غَاشٌّ وَ سَتَرِدُونَ عَلَى اللَّهِ جَمِیعاً فَتَعْلَمُونَ‏. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 451 روایة: 2
هدایت شده از سالن مطالعه
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت شصت و هشتم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/241 ✒سامی، نگهبانِ خوب عراقی سراغ‌مان آمد. بیشتر آدم‌های شر، توی بازداشتگاه ما بودند. همان‌طوری که پیش‌بینی کرده بودم، شپش‌ها سراغ عراقی‌ها رفته بودند. سامی وارد بازداشتگاه شد و با لبخند معنی‌داری گفت: شپش‌ها سراغ ما هم اومدن! به من و دو، سه نفر دیگر مشکوک بود. از نگاهش فهمیدم می‌داند باید کار ما باشد. دوست داشت بداند نقشه‌ی کیست؟ به من بیشتر از دیگران مشکوک بود. هر چند سامی خودی بود و خطری از سوی او ما را تهدید نمی‌کرد. آن روز به او چیزی نگفتم؛ اما بعد چرا. هوای مرداد ماه گرم بود. از بس آب گرم خورده بودیم، بیشتر بچه‌ها اسهال گرفته بودند. دو، سه هفته‌ای بود بچه‌ها به روش خاصی برای خنک کردن آب خوردن رو آورده بودند. دور لیوان‌های حلبی‌مان را گونی دوخته بودیم. هر لیوان آب سهمیه‌ی دو نفر بود. شب‌ها گونی‌های دور لیوان‌ها را خیس می‌کردیم و روی نرده‌های فلزی پنجره قرار می‌دادیم، تا بر اثر وزش باد خنک شود. چهار، پنج ساعتی طول می‌کشید تا آب لیوان‌ها کمی خنک شود. روی هر پنجره بیش از سی، چهل لیوان پر از آب با دقت و ظرافت خاصی چیده شده بود. اگر فردی لیوان پایینی را می‌خواست بردارد، بیش از بیست لیوان باید برداشته می‌شد تا این جابه‌جایی انجام می‌گرفت. ساعت از ده، یازده شب گذشته بود. ولید نگهبان شب بود. پشت پنجره بازداشتگاه که حاضر شد با انگشت به یکی از لیوان‌های بالایی زد. اگر یکی از لیوان‌های پایینی و یا بالایی به زمین می‌افتاد، همه‌ی لیوان‌ها یکی پس از دیگری سرنگون می‌شدند و آب زیراندازها را خیس می‌کرد. از امشب به بعد هر وقت ولید و حامد نگهبان شب بودند، روی میله‌های پنجره لیوان نمی‌ چیدیم. ولید می‌گفت: لیوان‌ها مانع دید نگهبان شب است! ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید هر روز با یک قسمت از کتاب بی‌نظیر پایی که جا ماند از قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بی‌نظیر "پایی که جا ماند": https://eitaa.com/salonemotalee/111 مسئول کانال: @Mehdi2506
هدایت شده از اکبر ابدالی
🎉 مژده خوشبختی 👌 جوانان مومن بزودی مشکلات اقتصادی را حل خواهند کرد. ، 96/9/1 🆔 @mashgh626
🔰آخرین آمار رسمی کرونا در قم با چهار فوتی رییس دانشگاه علوم پزشکی قم گفت از دیروز تا امروز ۲۳ مرداد ماه: 🔹۷۰ نفر در قم پذیرش داشتیم که ۴۲ مورد آن‌ها بستری شدند 🔹از کل بیمارانی که طی روزهای گذشته بستری بودند ۴۹ نفر ترخیص شدند 🔹تا امروز ۳۴۲ نفر در بیمارستان‌ها بستری هستند که حال ۷۰ نفر وخیم است 🔹همچنین در ۲۴ ساعت گذشته ۴ نفر که تست کرونای آنها مثبت بود، جان خود را از دست داده‌اند.
هدایت شده از پایداری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سید حسن نصرالله: هزار بار هم سوزانده شوم پسر حسین (امام خامنه‌ای) را ترک نخواهم کرد 🆔 @shahid_qasem_soleimani ✅ کانال "شهید حاج قاسم سلیمانی"
هم صحبت 🖌 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: (ص) فرمود: بنگرید: که با چه کسى هم صحبت هستید؟ زیرا هیچکس نیست که مرگش فرا رسد جز آنکه در برابر خدا یارانش مجسم شوند، اگر از خوبان باشند برایش خوب و اگر از بدان باشند برایش بد خواهد بود. قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص انْظُرُوا مَنْ تُحَادِثُونَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ إِنْ كَانُوا خِيَاراً فَخِيَاراً وَ إِنْ كَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً . 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 451 روایة: 3
هدایت شده از سالن مطالعه
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت شصت و نهم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/245 ✒حامد نگهبانِ کمپ، علی‌ شاه آوریده را داخل گونی کرده بود و می‌زد. برای اینکه دیگران درس عبرت بگیرند و عمل او را مرتکب نشوند، جرمش را اعلام کرد. علی‌شاه در جمع اسرا گفته بود: صدام حرامزداه است! دو روز قبل، حامد این بلا را سر یکی از بچه‌های ارومیه آورده بود. اسیر ارومیه‌ای با استفاده از سیم برق، چای درست کرده بود. بچه‌ها یک طرف سیم را لخت کرده، به یک تکه آهن وصل می‌کردند، سر سیمی را که آهن به آن وصل بود، داخل قوطی آب قرار می‌دادند، آب جوش می‌آمد و چای درست می‌کردند. در فصل تابستان از بس هوا گرم بود، تعدادی از اسرا لیوان حلبی خود را پر از آب می‌کردند، مقابل تابش خورشید قرار می‌دادند. چنان آب گرم می‌شد که وقتی بچه‌ها چای داخل لیوان می‌ریختند، چای رنگ می‌گرفت و قابل خوردن بود. جرم علی‌شاه سنگین‌تر از اسیر ارومیه‌ای بود. ظهر امروز بعد از ناهار عراقی‌ها به خاطر این کار علی‌شاه آب را قطع کردند. همه تشنه بودند و هیچ‌ کس نمی‌توانست دستشویی برود. ظرف‌های غذا کثیف مانده بود. بچه‌ها به علت نبود آب، چربی ظروف غذا را با تفاله‌های چای که ته سطل چای باقی مانده بود، پاک کردند. غروب، شام را در ظرف‌هایی گرفتیم که با تفاله‌ی چای پاک شده بود. امروز بعد از ظهر،تشنگی کلافه‌ام کرده بود. هوا گرم‌تر از روزهای قبل بود. این روزها به خاطر بیماری گال مجبور بودیم ساعت‌ها جلوی آفتاب بنشینیم. تشنگی امانم را بریده بود. تمام بدنم عرق کرده بود. پمادی که به خودمان می‌ مالیدیم، بدبو و چرب بود. بعضی‌ها در راهرو بازداشتگاه زیر سایه‌بان بی حال و بی‌رمق افتاده بودند. پارچه‌ی سفیدی داشتم که روی سرم می‌انداختم تا گرما کمتر اذیتم کند. از سامی خواستم پارچه‌ام را خیس کند. نگهبان‌هایی مثل سامی و قاسم که می‌خواستند برای افراد سالمند و مجروح آب بیاورند، ولید و رافع مانع‌شان می‌شدند. حاج حسین شکری و محمد کاظم بابایی کنارم بودند. به حاج حسین گفتم: یه کاری می‌کنم؛ خدا رو چه دیدی شاید بهمون آب دادن! حاج حسین گفت: ببینم چه می‌کنی! همان جایی که نشسته بودم، با ته عصایم شروع کردم به کوبیدن زمین. هرکس مرا می‌دید فکر می‌کرد دارم زمین را می‌کَنم. لاستیک ته عصایم از بین رفته بود. نمی‌دانستم چقدر این کارم کارساز بود. با کوبیدن عصایم به زمین خاکی کمپ، توجه سعد جلب شد. او در حالی که آدامس می‌جوید، آمد، منصور ،اسیر عرب‌زبان خوزستانی را صدا زد و گفت: ها! ناصر، استخباراتی چه‌کار می‌کنی؟ گفتم: سیدی! تشنه‌ام. گفت: چرا زمین رو می‌کَنی؟ گفتم: شما که به ما آب نمی‌دید، می‌خوام چاه بزنم آب بخورم! سعد خنده‌اش گرفت. شوخی بدی نبود. او آدم با جنبه و انعطاف‌پذیری بود. احساس کردم ناراحت نشد. محمدکاظم می‌گفت، خوشش آمد. سعد به حبوش، نگهبان جدیدالورود دستور داد به مجروحین آب بدهند. ولید، حامد و رافع از این دستور سعد ناراحت شدند. وقتی به اتفاق حاج حسین و محمدکاظم آب می‌خوردیم، قیافه‌ی ولید عصبانی‌تر از بقیه به نظر می‌رسید. ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید هر روز با یک قسمت از کتاب بی‌نظیر پایی که جا ماند قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/256 مسئول کانال: @Mehdi2506