eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
395 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت الاسلام و المسلمین نظری منفرد پیرامون شخصیت عمار 99.07.10.mp3
9.48M
🔶سخنرانی حجة الاسلام والمسلمین نظری منفرد ⚫️ پیرامون شخصیت عمار بن یاسر ♻️دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت‌الله العظمی علوی گرگانی ٩٩.٧.١٠ https://eitaa.com/alavi_gorgani
هدایت شده از سالن مطالعه
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/191 ✒قسمت بیست و چهارم فکر می‌کردم دارم راه درست رو می‌رم و خیلی شخصیت خاصی هستم. این ماجرا ادامه داشت با همون روال و روحیه‌ای که داشتم. خیلی از هم سن و سالهای من یا هنوز مشغول عروسک بازی بودن یا دنبال چشم و ابرو اومدن برا جنس مخالف! ولی من هدف‌هام رو مقدس تر از این حرفها و رفتارها می‌دیدم. هر چند از دید خیلی‌ها این نوع رفتارها یه جور افراطی‌گری محسوب می‌شد ... ولی من با اینکه دختر بودم همچنان مصمم، روحیه مبارزه و جهاد رو داشتم. دیگه هجده، نوزده ساله شده بودم که خوب مثل هر دختر دیگه‌ای، اون موقع اوج خواستگارهام بود... با یکی که بیشتر ازهمه به ایده‌آل‌هام نزدیک بود، نامزد شدیم. همیشه با خودم فکر می‌کردم کسی که با من ازدواج کنه، خوشبخت‌ترین مرد دنیاست و کجا دیگه می‌تونه یه دختری با این همه ویژگی‌های مثلا خوب پیدا کنه! اما واقعیت چیز دیگه‌ای بود. من اون روز نمی‌دونستم چه اتفاقاتی برام در آینده می‌افته! به هر حال؛ من با همون گرایش‌هایی که داشتم و کمال‌گرایی‌هام، ازدواج کردم. پسر خاصی بود فکر می‌کردم مثل خودمه ولی اینطوری نبود! اهل مبارزه و جهاد بود. ولی نه مثل من! این رو بعد ازدواج‌مون فهمیدم... چیزی که من راجع به ازدواج فکر می‌کردم با چیزهایی که می‌دیدم زمین تا آسمون تفاوت داشت ! قبل از ازدواج فکر می‌کردم این آقا یکی از خاص‌ترین وجهه‌های مذهبیه ولی این توهم فقط تا شب عروسی همراه من بود... من مثل خیلی از دخترها که ازدواج را فقط تو لباس عروسش می‌بینن و ماه عسلش، نبودم... به هر حال هم خونده بودم، هم شنیده بودم که با ازدواج نصف دین انسان کامل می‌شه و من هم شدیداً به دنبال این تعالی... ولی شنیدن کی بود مانند دیدن... عروسی‌مون شب جمعه بود. من که توقع داشتم برای اولین بار با همسرم که دیگه نصفه‌ی نداشته‌ی دینم رو کامل می‌کرد بعد از رفتن مهمونا و توی خونه‌ی خودمون دعای کمیل بخونیم. با اولین ضربه‌ای که مثل پاتک رو سرم خراب شد رو به رو شدم... و این تازه اول قصه بود اون شب به اندازه هزار سال تو جهنم زندگی کردن برام گذشت ... به هق‌هق افتاد و اشکهاش روی صورتش جاری شد... نمی‌دونم چرا توی اون لحظات دلم براش سوخت فرزانه هم دیگه فقط گوش شده بود... خانم مائده ادامه داد: از اونجایی که توی دوران نوجونیم تمام سعی ام این بود که گذشت داشته باشم و ببخشم ... روزهای سختی بدون حرف زدن راجع به هدف‌های مقدسم و اتفاقاتی که می‌افتاد به همین منوال می‌گذشت... و من، به حساب خودم خیلی روحیاتم رو کنترل می‌کردم و زجری که تقریبا دو سال طول کشید رو پنهان کردم ... احساس می‌کردم تمام برنامه‌های زندگیم بهم خورده. نصف دینم که کامل نشد بماند! همون نصفه‌ای هم که داشتم نابود شد! با اینکه مخالفتی نداشت، ولی نمی‌شد مثل قبل به تمام دعاها و مناجات‌هام برسم. زندگی رویایی که من فکرش رو می‌کردم تبدیل شده بود به یک کنیز برای شستن و پختن و ... خودم رو مدام دلداری می‌دادم و بابت گذشت و صبری که تو ذهن خودم داشتم جایگاه مقربها رو تصور می‌کردم! ولی دیگه این آقای خاص مذهبی تو ذهن من در اون موقعیت، به چنان قهقرا و پستی سقوط کرده بود که هیچ جوره نمی‌تونستم درستش کنم... پریدم وسط حرفش و گفتم: چرا؟ اذیتتون میکرد؟ حرفی! کتکی! یعنی این‌جوری بود؟ در حالی که امتداد نگاهش به قاب روی دیوار بود گفت: نه اصلا اینطوری نبود ... بدتر از این باهام رفتار می‌کرد شما فکر می‌کنید بدتر از کتک زدن یه فرد چه کاری می‌تونه باشه؟ من و فرزانه نگاهی به هم انداختیم و سرمون رو تکون دادیم و چیزی نگفتیم. خانم مائده که چشمهاش پر از اشک بود گفت: می‌گم براتون تا خودتون قضاوت کنید این نوع اذیت کردن سخت تره یا کتک خوردن!! خصوصا از وقتی که سوریه رفتیم... ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/200
هدایت شده از سالن مطالعه
! (۳) 1⃣ فهمیدن جواب این سؤال کار سختی نیست زیرا قرآن ۶۰۴ صفحه بیشتر ندارد و با یک شمارش ساده می‌توان به این حقیقت پی برد که این قوم بنی‌اسرائیل است که در قرآن حدود ۹ بار مورد لعن قرار گرفته است (از جمله آیه ۶۰ و ۷۸ سوره مبارکه مائده) 2⃣ پس به وضوح مشخص است که خداوند متعال در آیه ۶۰ سوره مبارکه اسراء نسبت به خطر جدی اسرائیلی‌های آن زمان در امر غصب خلافت امیرالمؤمنین هشدار می‌دهد. 3⃣ شاید این حدیث شریف از امام صادق علیه‌السلام را بارها شنیده باشید که در جواب فردی که از معنای «الشجرة الملعونة في القرآن» از ایشان سؤال نمود؛ فرمودند: «منظور بنی‌امیه است.» (تفسیر نور، تفسیر تبیان، تفسیر لاهیجی) 4⃣ حال به نظر شما از کنار هم قرار دادن این احادیث و آیه ۶۰ سوره اسراء به چه نتیجه‌ای می‌رسیم؟ ✍️ نویسنده: محمد ابراهیم‌نیا سالن مطالعه محله زینبیه: @salonemotalee
🛑 ۱۲ نفر فوتی کرونا در ۲۴ ساعت گذشته قم/ سیر نزولی نسبت به روز قبل 🔸 آمار امروز وضعیت کرونا در قم: 🔹پذیرش: ۹۳ نفر 🔹بستری: ۷۲ نفر ⚫️ فوت: ۱۲ شهروند 🔹ترخیص: ۸۲ نفر 📛کل‌بستری‌‌ها: ۷۱۹ نفر 🔹وضعیت وخیم: ۱۵۵ نفر 😷
هدایت شده از هفت دقیقه
حجت‌الاسلام والمسلمین اهل بیت (ع) استعفا یا مرخصی نداشتند @sevenmin
هدایت شده از سالن مطالعه
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/196 ✒قسمت بیست و پنجم خانم مائده مشغول صحبت بود که صدای آقایی از پشت در بلند شد بعد هم آروم زد به در اتاق پذیرایی و گفت: آبجی خانم یه لحظه می‌شه بیاید؟ خانم مائده مثل فنر از جاش پرید و رفت سمت در همین طور بلند بلند داشت صحبت می‌کرد ای وای رسول! چرا از جات بلند شدی! چیزی شده چیزی نیاز داری؟ گفت: آبجی به خدا شرمنده. هفت و هشت نفر از بچه‌ها تازه خبردار شدن برای پاهام چه اتفاقی افتاده دارن میان عیادت، من گفتم که موقعیت مناسب نیست. بی‌خیال نشدن و گفتن تو راهیم. اصرار من هم بی‌فایده بود می‌شناسیشون که! صدای صحبت‌هاشون کاملا واضح بود. من به فرزانه نگاهی کردم و گفتم: انگار این مصاحبه تمومی نداره! تازه داشتیم می‌رسیدیم به اوج ماجرا... فرزان شونه‌هاشو بالا انداخت و گفت: چی بگم؟ این حکایت ظاهراً سر دراز دارد... به نظرم دفعه بعد با آقا رسول هماهنگ کنیم بهتره‌ها. والا!!! هنوز حرفش تموم نشده بود که خانم مائده رو به فرزانه گفت: خانمی ببخشید داداشم با شما کار دارن، چند لحظه میشه بیاید؟ چشمای فرزانه از حدقه زد بیرون. با نگاه متحیری به من گفت: چیزی نگفتم که!! گفتم: برو ببین چه کار داره خواهرش که اونجا وایستاده! ناخودآگاه دست من را هم گرفت کشید بلند کرد با هم رفتیم جلوی در... رسول یه نگاهی به فرزانه کرد و گفت: بله درسته شما عینک داشتید. بعد اسپری گاز فلفل و چاقو رو داد سمتش و گفت: فکر کنم این وسایل مال شماست دیروز وسط ماجرا از دست‌تون افتاد رو زمین... فرزانه که ذوق کرده بو، گفت: بله، بله. ممنون رسول با یک نگاه خاص همونجوری که دوتا عصا زیر بغلش بود گفت: البته برازنده یک خانم با شخصیتی مثل شما نیست یک چنین وسایلی همراهش باشه! حدس زدم باید امانت باشن دست‌تون؟ فرزانه یکم خودش را جمع و جور کرد و با اخم گفت: بله وسایل داداشم هستند. به هر حال ممنون! رسول ادامه داد: داداشتون نظامی هستن؟ فرزانه خیلی جدی گفت: ممنونم از این که وسایل رو دادید بعد هم اومد سمت کیفش... منم رفتم و وسایل رو جمع و جور کنم که خانم مائده در حالی که عذرخواهی می‌کرد گفت: چرا وسایلتون رو جمع می‌کنید. ببخشید شرمنده شما شدم ولی میتونیم برای ادامه‌ی مصاحبه بریم داخل اتاق کناری... فرزانه سری تکون داد که نظرت چیه؟ آروم طوری که فقط خودش متوجه بشه گفتم: دختر! اون دفعه سه نفر بودن سکته کردیم این بار هفت، هشت نفرن! یکم عقلمون رو به کار بندازیم با توجه به موقعیت مکانی به نظرم فرار را بر قرار ترجیح بدیم بهتره... هنوز داشتیم مذاکره می‌کردیم آیفون زنگ خورد رسول گفت: خودشونن. ببخشید خانما. حلال کنید بعد لنگان لنگان رفت سمت آیفون و در رو زد حالا فرض کنید من و فرزانه کنار خانم مائده ایستادیم رسول هم عصا به دست کمی اون طرف تر ... دونه دونه دوستاش از پله ها بالا میومدن. بین اون هفت، هشت نفری که از جلومون رد شدن دو سه نفرشون خیلی قیافه های خاصی داشتن نسبت به بقیه که معمولی بودن ... نفر اول که گل و شیرینی دستش بود قد کوتاهی داشت که موها و ریش بلندش خیلی تو چشم می‌زد. گل و شیرینی رو داد دست خانم مائده و حال و احوال حسابی کرد و رفت سمت رسول روبوسی کرد و رسول هدایتش کرد داخل اتاق پذیرایی یکی دیگشون که نمی دونم چندمی بود تیپ خاصی داشت تیشرت مشکی و شلوار پلنگی قد بلندش با موهای بوری که داشت جذبه‌ی عجیبی بهش داده بود. خیلی جدی از جلوی ما رد شد به رسول که رسید چنان بغلش کرد که نزدیک بود با جفت عصا بخوره زمین. از حالتشون معلوم بود خیلی صمیمی هستند... نفر آخر هم چون خیلی با بقیه‌شون متفاوت بود خوب یادم موند. کت و شلوار پوشیده بود با عینک آفتابی بر عکس همه‌شون ته ریش داشت به قول فرزانه وقتی این آقا رو دید گفت: مثل توی فیلم های ایرانی این آقا یا جاسوسه بین اینا یا از بچه‌های بالاست. قیافه‌ش اصلا به این جمع نمی‌خوره... نکته جالب و مهم‌ش این بود که تک تکشون چنان با خانم مائده حال و احوال گرم و محترمانه‌ای داشتن که هر کی نمی‌دونست فکر می‌کرد خانم مائده چه شخصیت شخیصیه!!! ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/204
هدایت شده از اکبر ابدالی
👌 علیرغم تلاش ترامپ برای شکست اقتصاد ایران، محصولات ایرانی به اقتصاد این کشور رونق داده اند! 🔹 رسانه آمریکایی بلومبرگ نوشت: 🔸 روزنه امید اقتصاد ایران در شرایط تحریم است. 🔸 شرکتهای ایرانی جای خالی برندهای خارجی را پر می کنند. 🔸 در شرایط تحریم، شرکت‌های کوچکی از دل اقتصاد داخلی سربر آوردند تا جای خالی کالاهای وارداتی را پر کنند. بسیاری از این شرکت‌ها موفق بوده‌اند و توانسته‌اند از این توفیق اجباری استفاده کرده و به رشد و ارتقای جایگاه تولیدی برسند. 🔸 یکی از ملموس‌ترین و سریع‌ترین آثار تحریم‌ها خروج برندهای خارجی پوشاک از خیابان‌های تهران بود. بسیاری از برندهای مشهور جهانی که سال‌ها در مراکز تجاری کشور فعالیت داشتند حالا یا جای خود را به برندهای ایرانی داده‌اند. 🔸 ایران سالهاست که به مقاومت خود افتخار می کند، چیزی که رهبر ایران سعی کرده است با عنوان دکترین سعی کرده است گسترش و تثبیت نماید. 🆔 @mashgh626
هدایت شده از سالن مطالعه
! (۴) 1⃣ تردیدی نیست که تنها قوم بنی‌اسرائیل در قرآن بارها لعنت شده‌اند و همچنین در صحت حدیث مذکور هم تردیدی وجود ندارد پس به نظر می‌رسد قبیله کثیف بنی‌امیه از نسل بنی‌اسرائیل هستند و هیچ‌گونه نسبت خویشاوندی با بنی‌هاشم ندارند. 2⃣ روایت مهمی که خویشاوند نبودن بنی‌امیه و بنی‌هاشم را تأیید می‌کند در جلد ۳۱ بحارالانوار صفحه ۴۵۸ آمده است. 3⃣ در این روایت ذکر شده است که امیه فرزند عبدشمس نبوده بلکه غلامی رومی بود که بعدها به‌علت زیرکی با عنوان فرزندخوانده موفق به نفوذ در قبیله قریش شد و با توجه به این‌که در آن زمان فرزندخوانده هم مانند سایر فرزندان بوده است در طول تاریخ، بنی‌امیه به عنوان برادران بنی‌هاشم معروف شدند. 4⃣ همچنین تنها قومی که در طول تاریخ به علت نافرمانی‌های متعدد از جمله سرپیچی از عبادت در روز شنبه به بوزینه تبدیل شده‌اند قبیله بنی‌اسرائیل است که پیامبر هم در رؤیای خویش بوزینه‌ها را در خواب دیدند. 🌺 و لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ (بقره/۶۵) 5⃣ بی‌تردید شما به سرگذشت گروهی از هم‌مسلکان خود که در روز شنبه [از فرمان خدا در مورد حرمت صید ماهی] سرپیچی کردند آگاه بودید، که ما [به کیفر سرپیچی کردنشان] به آنان نهیب زدیم: به صورت بوزینگانی پَست و رانده شده درآیید! ادامه دارد... ✍️ نویسنده: محمد ابراهیم‌نیا