هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
خودم شفیعش می شوم
🖌 حضرت #رسول_الله (ص) فرمود: شعبان ماه من است، هرکه یک روز از ماه مرا روزه بدارد خودم روز قیامت شفیع او می شوم.
🖌 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص شَعْبَانُ شَهْرِی ...ِ فَمَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ شَهْرِی کُنْتُ شَفِیعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.
📚 فضائل الأشهر الثلاثة، ح ۲۰.
#حدیث #ماه_شعبان
@hadith_daily
مراسم جشن به مناسبت ولادت سرداران کربلا
سخنران: حجت الاسلام جلالی
مداحان: آقایانزمانی، قدم خوش، شبانی ، امامی
امشب ، بلافاصله بعد از نماز عشاء
بنیاد،خیابان حسابی، زیرزمین مسجد حضرت زینبسلام الله علیها
مهمان سفره اباعبدالله علیه السلام
قدم به دیده منت
@ahlolmasjed
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت هفتاد و هشتم
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/592
فصل هفتم
قسم به سمّ اسبان (۶)
حالا جمشید خیالش آسوده بود
مطمئن بود که بهترین راهکار را برای عبور چند گردان در شب عملیات پیدا کرده است
نگاهی به خورشید که وسط آسمان بود انداخت
نزدیک ظهر بود
گفت: "برمیگردیم!"
گفتم: "نه! جمشید جان! این مسیر و این شناسایی تکرار شدنی نیست. علی آقا از ما خواسته تا خط سوم را شناسایی کنیم. اگر امروز این کار را نکنیم،افسوس خواهیم خورد."
باز جمشید جلو افتاد و من و صفری پشت سر او
رفتیم تا جایی که کف خشک رودخانه تقریباً با چپ و راست آن همسطح میشد
آنجا زمین دور تا دور میدان مین و رشته سیم خاردار بود
در همین اثنا یک جیپ عراقی از دور آمد
چنان با سرعت و پر شتاب که دلم ریخت
گفتم: "جمشید! اسیر شدیم!؟"
خواستم برخیزم که جمشید روی من پرید
بدنی قوی و ورزشکاری داشت
قبل از اینکه تکان بخورم آرام با دست سیم تلهی مین والمر را نشان داد
کنارم بود
تازه فهمیدم که چرا خودش را روی من انداخته است
به آرامی خودم را از سیم تله دور کردم و گفتم:
"حالا برمیگردیم!"
در کف بستر خشک شده رودخانه به سمت عقب میدویدیم
گرما و تشنگی و بیخوابی امانمان را بریده بود
یادمان رفت که نماز ظهر را نخواندهایم
فقط به این فکر بودیم که به جایی برسیم
آبی بخوریم و خبر این کار را به علی آقا بدهیم
خط دوم عراق و مسیر خشک رودخانه که تمام شد به همان دیوارهی بلند و علفهای بالای آن رسیدیم
از دیوار بالا رفتیم
باز به شیوه شب گذشته تا ۲۰۰- ۳۰۰ متر میان علفها سینه خیز رفتیم
عبور در روز، با خستگی و تشنگی، در میان عراقیها، واقعاً دیوانگی بود
باید میماندیم تا شب برسد
اما جمشید بلند شد و به سمت خط مقدم عراقیها راه افتاد
راست راست راه میرفت
به صفری گفتم: "حتماً میخواهد اسیر شود!؟"
تا به خودمان بیاییم دوید
از فاصله دو سنگر عراقی رد شد
ما هم جرأت پیدا کردیم
دویدیم و بخت با ما یار بود
در آن لحظه عراقیها جلوی سنگرهای شان نبودند
دویدیم و از سنگرهای خط مقدم دور شدیم
به رودخانه کنجانچم رسیدیم
داخل آب رفتیم
شاید تا چند ثانیه زیر آب، آب میخوردیم
پرسیدم: "این چه کاری بود که کردی!؟ اگر یک عراقی اتفاقی از سنگر بیرون میآمد دخلمان آمده بود؟!"
جمشید خندید و گفت: "از فرط عطش و گرما جنون زده بودم. نمیتوانستم بمانم. حالا به جای این حرفها وضو بگیریم و نماز ظهر و عصر را بخوانیم."
همان شب خبر گشت پاسگاه دراجی، تا خط سوم عراق، به علی آقا رسید
صبح علی الطلوع با سعید اسلامیان و بقیه برای شنیدن جزئیات این گشت به مهران آمدند
توفیق در آن گشت را از اخلاص، شجاعت، تفکر و توکل جمشید میدانستیم.
علی آقا و اسلامیان به جمشید تاکید کرده بودند که این راهکار از نظر ما قفل شده و نیازی به شناسایی و کنترل مجدد نیست.
این شناسایی مبنای طراحی عملیاتی به نام والفجر ۳ در خرداد ماه سال ۶۲ در آن منطقه شد
صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش به فرمانده تیپ انصارالحسین، حسین همدانی، گفته بود: "از این راهکار حداقل میشود ۳ لشکر را عبور داد.
◀️ ادامه دارد ...
هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوشلفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308