هدایت شده از اکبر ابدالی
🔵 اگر در آزادسازی #سهام_عدالت سهامداری مستقیم را انتخاب کرده باشید سهام چه شرکتهایی به شما تعلق میگیرد؟
#بورس
🆔 @mashgh626
⭕️ سری دوم مسابقه کتابخوانی #کرونا_کتاب
🔷 کتاب #مجید_بربری
و
🔶 کتاب #خاطرات_سفیر
🎁جوایز: ۲ کمک هزینهی سفر #مشهد_مقدس
۱۰ بن خرید از فروشگاه همسایه به ارزش پانصد هزار ریال
📞تحویل رایگان درب منزل
🔻برای تهیه کتابها با 10% تخفیف، کافیه آدرس منزلتون رو به شماره 09100117668 ارسال کنید.
در کمترین زمان کتاب رو در بسته بهداشتی درب منزلتون تحویل بگیرید. (در محدوده شهرک شهید زین الدین)
⭕️ زمان برگزاری مسابقه: ۱۴ و ۱۵ خردادماه
📌 برای عضویت در مسابقه لازم است نام خود را تا تاریخ 13 خرداد به شمارهی مذکور ارسال نمایید.
#مسابقه_کتابخوانی
🆔 کانال #کرونا_کتاب
Eitaa.com/ketab_1399
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷قسمت شصت و یکم🇮🇷
✒خیانت
روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از من واضح بود ... سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه ... مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه ... توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید ... و من رو خطاب قرار نمی داد ... اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم ... حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود ...
سه، چهار ماه به همین منوال گذشت ... توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو ... بدون مقدمه و در حالی که ... اصلا انتظارش رو نداشتم ... یهو نشست کنارم ...
- پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ ... اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن ... چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟
همه زیر چشمی به ما نگاه می کردن ... با دیدن رفتار ناگهانی دایسون ... شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد ... هنوز توی شوک بودم اما آرامشم رو حفظ کردم ...
- دکتر دایسون ... واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ ... یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن ... و وقتی یه مرد ... بعد از سال ها زندگی ... از اون زن خواستگاری می کنه ... اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟... یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ ... یا بوده اما حقیقی نبوده؟
خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم ... خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود.
منم بی سر و صدا ... و خیلی آروم ... در حال فرار و ترک موقعیت بودم ... در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون ... در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه ... توی اون فشار کاری ...
که یهو از پشت سر، صدام کرد ...
◀️ ادامه دارد...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بیتوهرگز"
قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754