هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سی و هفتم
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/441
فصل دوم
بلدچی شانزده ساله (۱۵)
در همان نگاه اول میشد ۴۰ - ۵۰ تانک را در تاریکی دید.
من هنوز مبهوت امداد الهی، به سمت خاکریز میرفتم که صدای "یا علی"و "یا زهرا" تمام دشت را گرفت.
منتظر بودیم عراقیها از داخل سنگرها، یا از داخل برجک تانکها بیرون بیایند. اما برای چند لحظه هیچ عکسالعملی نبود.
ناگهان صحنه عوض شد مثل اینکه چوبی داخل لانه زنبور کرده باشید. عراقیها از خاکریز و سنگر و زیر و روی تانکها بیرون آمدند.
هر کدام به سمتی میدویدند.
اما مفری نبود.
گردان عمار رسیده بود و خاکریز در محاصره کامل.
عراقیها فقط می توانستند وسط دایره خاکریز به چپ و راست فرار کنند.
فکر میکنم اولین تیر آن شب از لوله تفنگ من به سمت یک عراقی در حال فرار شلیک شد.
بقیه هم صاعقه وار بر سر آنها فرود آمدند.
سنگر به سنگر نارنجک میانداختیم و پاکسازی میکردیم.
گاهی فریاد میزدیم؛ "بیاید بیرون" و دوباره نارنجک میانداختیم.
آنقدر پشت سر هم که وقتی در یکی از سنگرها نارنجک انداختم، موج انفجار نفر بغل دستی مرا گرفت.
یکی از کامیونها گازش را گرفت و مثل آدمهای مست به سمت ما آمد. یکی از بچهها موشک آرپیجی را به سمت لاستیکهای آن فرستاد و کامیون متوقف شد.
ما هم رفتیم سر وقتش خدمهاش شش نفر بودند دست و پای هر شش نفرشان را بستیم و به پاکسازی ادامه دادیم.
سه ساعت و نیم درگیری یک طرفه بود الا بخشی از گوشه خاکریز که عراقی ها مقابل گردان عمار مقاومت بیشتری میکردند.
وقت نماز صبح بود نماز را با تیمم خواندیم.
یکی صدا زد؛ یکی از بچه ها داخل خودروی عراقی مجروح شده. بروید بیاریدش بیرون. رفتم بالا. دیدم "حمید حجهفروش" پشت فرمان بیحال افتاده و صدایش در نمیآید.
اولش نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. نزدیکتر شدم. دیدم دستهایش را گذاشته روی پاهایش.
حدسم درست بود؛ او میخواسته ماشین را روشن کند که عراقیها یک تله انفجاری داخل آن گذاشته بودند و به محض زدن استارت عمل کرده بود.
حمید هیکل درشتی داشت. سنش هم شش هفت سالی از من بزرگتر بود. به هر زحمتی بود بیرون کشیدمش و شلوارش را پاره کردم. دور و بر پاهایش پر از ترکشهای ریز و سوراخ سوراخ بود، ولی خون زیادی نمیآمد.
امیدوار شدم که تا زمان رسیدن به اورژانس دوام بیاورد.
دنبال یک وسیله گشتم و به هزار مکافات یک نفر را پیدا کردم و به او گفتم با ماشینت این مجروح را به عقب ببر. اولش بهانه آورد که مسیر را بلد نیست و چه و چه.
سرش داد زدم این بنده خدا دارد اینجا شهید میشود یالا ببرش عقب ...
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/308
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
دنیای زهرآگین
🖌 حضرت #امام_صادق (ع) فرمود در کتاب على صلوات الله علیه است که: حکایت دنیا حکایت مار است، که اگر لمسش کنی چقدر نرم است ولی زهر کشنده در درون دارد، فرد عاقل از آن بپرهیزید، و کودک نادان به سویش گراید.
🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ فِی كِتَابِ عَلِيٍّ ص إِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ مَا أَلْيَنَ مَسَّهَا وَ فِی جَوْفِهَا السَّمُّ النَّاقِعُ يَحْذَرُهَا الرَّجُلُ الْعَاقِلُ وَ يَهْوِى إِلَيْهَا الصَّبِيُّ الْجَاهِلُ.
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۰۴ روایة:۲۲
#حدیث #زهد
@hadith_daily
هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام عالی
❓خدا باهات قهره؟؟
صداتو نمیشنوه؟!
#بندگی
@Menbaraali
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*✅بسیـــار زیبا، شنیدنــی و لــذت بخـش*
*هـــر بار که میشنویـم و میاندیشیـم*
*جانـمـان بیشتــر جــلا پیدا میکنــد.*
*🔷این تعابیـــر نه از هــر کســی است؛*
*بلکــه*
*از علامه مجاهد عــارف انقلابــی* *فقیـــه مبارز ،* *عمــار ولایت آیةالله مصبــاح اعلــی الله مقامــه*
*در توصیف*
*امام خامنـــهای روحــی فــداه و حفظــه الله تعالــی و دامت توفیقاتـــه*
*🔶باز هم ببینیــم و نشر دهیــم🔶* 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
تشنه دنیا
🖌 حضرت #امام_صادق (ع) فرمود: مَـثَل دنیا مانند آب دریاست که هر چه تشنه از آن بیشتر بیاشامد، تشنه تر می شود، تا آنکه آب شور او را بکشد.
🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ .
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۰۵ روایة: ۲۴
#حدیث #زهد
@hadith_daily