هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کفاره چیه؟!
💬 #ahkam_tv3
@insta_enghelabi
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
ایمان چیست
🖌 از امام صادق (ع) پرسیدم: آیا دوستی و دشمنی از ایمان است؟ فرمود: مگر اعتقاد قلبی چیزى غیر از دوستی و دشمنی است؟
🖌 سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحُبِّ وَ الْبُغْضِ أَ مِنَ الْإِیمَانِ هُوَ فَقَالَ وَ هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ ...َ .
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۹۰ روایة: ۵
#حدیث #دوستی
@hadith_daily
#جمعههایانتظار
🍂هر چند ، شوقِ آمدنت در دعای ماست
هر چند ، ردّ پای تو در ربنای ماست ...
🍂اما برای تو قدمی برنداشتیم
در جادهی مقابل تو ردّ پای ماست...
🍂چندین و چند مرتبه "آقا نیا نیا" ...
در بطنِ استغاثهی "آقا بیا"ی ماست
🍂خوشحال ، در نبودِ تو غافل شدیم که ...
هر روزِ بی حضور تو روز عزای ماست
🍂در ندبههای جمعه فقط گریه کردهایم
شاید که گریههای تو از هایهای ماست....
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
#تک_تک_اعمالم_رانذرظهورت_میکنم.
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@Golhayebeheshti313
┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت چهل و چهارم
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/468
فصل چهارم
نبرد تا آزادی خرمشهر(۴)
چه بارانی!!
تمام ابرهای سیاه هرچه داشتند یکباره خالی کردند.
زیر پای ما که تا قبل از باران، سفت و سخت بود، نرم نرم شد.
آنقدر که تبدیل به گل و شل شد
یک تکه خیس آب بودیم.
عدهای کفش کتانی داشتند و همان لحظات اول کفشهایشان از پاها جدا شد و چسبید داخل گل و پا برهنه شدند!
عدهای هم برای اینکه از شر پوتین و آب داخل آن خلاص شوند و به بیکفشها روحیه بدهند، پوتینها را از پا کندند
بندها را گره زدند و انداختند روی کولهپشتیهایشان!
دیدن این صحنه در تاریکی، زیر باران و نزدیک عراقیها من را به وجد آورده بود .
حتماً خبرهایی بود!
از نوع آن الطافی که در مرحله اول با نزول باران حاصل شده بود!
همین طور که نشسته بودیم زیر باران به حبیب نزدیک تر شدم.گفتم: "کجا هستیم؟"
گفت: "درست آمدهایم. تا حالا که خدا کمک کرده است."
گفتم: "اینجا که خبری از عراقیها نیست!؟"
حبیب، در همان تاریکی، در حالی که باران از سر و رویش میریخت، خندید و گفت: "آنها را دور زدهایم! پشت سر ما نزدیک صد تانک عراقی هست!!!"
از دور تصویر محو دهها تانک را دیدم. پراکنده بودند و ما ناباورانه از مسیری حرکت کرده بودیم که نه آنها ما را دیدند و نه ما آنها را!!!
در این فکر بودم که حتماً باید برگردیم و از عقب با تانکها درگیر شویم. اما شهبازی به حبیب گفته بود؛ هدف گردان مسلم، رسیدن به کانال گرمدشت است.
همین که خواستیم راه بیفتیم، شهبازی دوباره با حبیب تماس گرفت؛
- سلمان۵... سلمان
- سلمان۵... سلمان
- به گوشم حاجی جان! امر بفرما!
- برگرد برو سر وقت خرچنگها!
- ولی قرار بود برویم گرمدشت!!!
- وضعیت تغییر کرده. ابوذر و مقداد شروع کردهاند. اگر آفتاب بزند، خرچنگها برمیگردند به سمت گرمدشت و از پشت قیچی میشوید.
حبیب همانجا نشست.
مسئولان گروهانها را جمع کرد.
گفت: "برمیگردیم به سمت تانکهای پشت سرمان."
تعداد کمی از بچه ها در دشت گم شده بودند.
با همان تعداد موجود، تا نزدیکترین جایی که میشد، رفتیم.
حبیب گفته بود: "اول با ارپیجی و بعد با نارنجک، بیفتید به جان تانکها."
اولین موشکها به سمت آنها روانه شد و حدود ۳۰ دستگاه آتش گرفت!
شعاع آتششان دشت را روشن کرد.
آنها فرصت فرار نداشتند.
اگر هم داشتند تا خرخره توی گل، گیر کرده بودند.
هدفی ایدهآل و ساکن برای بسیجیها که از سر و کولشان بالا بروند و نارنجک بیاندازند داخل برجکشان...
◀️ ادامه دارد ...
هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوشلفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308