eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
395 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید چرا ملک الموت روزی ۵ بار به خونه ها سر میزنه؟👆 استاد حسینی قمی 🇮🇷نیمه پنهان 🇮🇷@nimeyepenhan
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و نوزدهم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/783 فصل دهم نبرد فاو(۱۰) کار سازماندهی شروع شد عده‌ای از بچه‌های واحد بنا به تدبیر علی‌آقا در گردان‌ها تقسیم شدند آنها در این ماموریت کمک کار فرمانده گردان می‌شدند خیلی دوست داشتم من را هم به گردان حضرت علی اصغر بفرستد اما او نپذیرفت قرار شد شش نفر نیروی پیش‌قراول با او همراه شویم و به فاو برویم یک روز، بعد از نماز صبح و زیارت عاشورا کسی یادداشتی به علی آقا داد یادداشت را خواند چشم گرداند تا کسی را که از او شکایت شده بود پیدا کند کسی که نامه را داده بود نه اسم خودش را نوشته بود و نه اسم کسی را که از او شاکی بود فقط نوشته بود: "علی‌آقا! این برادران شورش را در آورده‌اند. نصف شب‌ها هنگام خواندن نماز شب نور چراغ قوه را روی صورت دیگران می‌اندازند!" علی فهمیده بود که سرنخ این شیطنت‌ها به من می‌رسد بعد از صبحگاه دوباره احضارم کرد گفتم حتماً باز رو ترش می‌کند و حرف سردی می‌زند سعی کردم حاضرجوابی نکنم علی متن‌ نامه آن بنده خدا را دوباره خواند اما عصبی که نشد هیچ! خنده‌اش هم گرفت! گفت: "کارنامه درخشانی داری خوش‌لفظ! کتاب شیرین کاری‌های تو یک مقدمه می‌خواهد این هم مقدمه‌اش! اگر روزی خاطرات جنگت را نوشتی این نامه را جای مقدمه آن بگذار!... حالا برو حنا بیاور! البته اگر حناها را نمی‌خوری!!!" بوی حنا بوی عملیات بود آن روز حنا گذاشتیم و منتظر شدیم؛ کی فرمان عملیات داده خواهد شد؟ همزمان گردان حضرت علی اکبر به سمت خرمشهر رفته بود عملیاتی برای فریب دشمن در جزیره بوارین آن سوی اروندرود آغاز شده بود قرار بود مصیب مجیدی و کریم مطهری بلدچی گردان باشند. برای کریم حادثه‌ای اتفاق افتاد به ناچار من با مصیب مجیدی همراه شدم گردان حضرت علی اکبر به فرماندهی حاج رضا شکری پور از سر پلی که تیپ ۲۱ امام رضا گرفته بود عبور کرد و سینه به سینه عراقی ها در جزیره بوارین شد دم صبح سرمای شدید و آتش بی‌امان دشمن، جزیره را به جهنمی از آتش و دود تبدیل کرد ما فقط با یک پل از اروند صغیر به جزیره متصل بودیم حاج رضا شکری پور تمام توانش را گذاشت و مقابل پاتک‌های متوالی دشمن ایستاد ما هم مثل نیروهای پیاده رفتیم داخل عراقی‌ها مصیب مجیدی آرپی‌جی می‌زد موشک‌هایش که تمام شد با یک گرینوف شلیک می‌کرد او معاون علی‌آقا یعنی معاون اطلاعات عملیات لشکر انصارالحسین بود اما آنجا شده بود یک نیروی ساده گردان دستور عقب نشینی دادند به ناچار مجروحان را جمع کردیم و از پل به عقب برگشتیم شب در مقرری در خرمشهر بودیم که مارش عملیات والفجر ۸ را از رادیو شنیدیم عملیات فریب نتیجه داده بود غواصها با عبور از اروند، خط مستحکم عراق را در بندر فاو شکسته و وارد شهر شده بودند داخل مقر گفتند سید عباس الجی مسئول تعاون لشکر شهید شده است جعفر منتقمی کنارم بود گفت: "خوش به حال سیدعباس! ای کاش خدا قسمت کند من هم در این عملیات بمیرم!" پرسیدم: "چرا مردن؟! مگر در جبهه کسی می‌میرد!؟" گفت: "شهادت مقام و منزلت اولیای خداست! برای ما مرگ در اینجا عین سعادت است!" محمد رحیمی هم رسید او هم وارد بحث ما شد همان کسی که می‌گفت اگر اراده کنم ائمه را در خواب می‌بینم! گفت: "به خانه و خانواده گفته‌ام؛ دیگر برنمی‌گردم! فاو آخر راه من است!" تازه داماد بود اما در جنگ کهنه کار و در پیشگویی، روشن ضمیر و حق بین گفتم: "از کجا می‌دانی که رفتنی هستی!؟" گفت: "خواب دیده‌ام!" با خنده پرسیدم: "پس چرا برای من از این خواب‌ها نمی‌بینی!؟" جواب نداد در این اثناء بهرام عطایان هم آمد از تهران می‌آمد برای درمان پای قطع شده‌اش و گرفتن پای مصنوعی به بیمارستان رفته بود بهرام یار غار و مونس تنهایی‌های من بود بی‌مقدمه پرسیدم: "بهرام تو چه!؟ توهم می‌خواهی در این عملیات شهید بشوی؟!" خیلی سرحال نشان می‌داد حرفم هم شوخی بود و هم جدی اما نشاط او از اتفاقی بود که برایمان تعریف کرد؛ گفت: "این خانم‌ها که روسری می‌پوشند، این‌قدرها هم که ما فکر می‌کنیم بد نیستند!" مقدمه بهرام همه گوش‌ها را تیز کرد! حتی مصیب مجیدی که گوشه‌ای نشسته بود و با کوله‌پشتی‌اش ور می‌رفت! بهرام ادامه داد: "از بیمارستان که مرخص شدم حتی به اندازه یک کرایه تاکسی پول نداشتم. پای رفتن تا ترمینال را هم نداشتم. همان‌جا توی ایستگاه تاکسی ایستاده بودم که یک خانم مانتویی تقریباً مسن با یک سواری مدل بالا ترمز کرد! من هم از خدا خواسته سوار شدم. از سر و وضع و لباس و عصای من فهمیده بود که رزمنده‌ام! وقتی به ترمینال رسید، مقداری پول هم به من داد و گفت: نذر کرده‌ام که این پول‌ها به جبهه برسد!!!..." ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
مدارای سودمند 🖌 حضرت (ع) مى‏ فرمود: هرکه دست از سر مردم بردارد (با آنان مدارا کند) در مقابل یک دست برداشتن، دستهای زیادی از سرش برداشته می شود. 🖌 سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ... مَنْ كَفَّ يَدَهُ عَنِ النَّاسِ فَإِنَّمَا يَكُفُّ عَنْهُمْ يَداً وَاحِدَةً وَ يَكُفُّونَ عَنْهُ أَيْدِيَ كَثِیرَةً . ـــــــــــــــ 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۸۰ روایة: ۶ @hadith_daily
هدایت شده از اینستای انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشارت رهبر انقلاب بنده میدانم که خدای متعال اراده فرموده است که این ملت رو به متعالی ترین درجات برسانه 💬 @insta_enghelabi
هدایت شده از ۱۱
👤عباس عراقچی ۴ سال پیش: 🔹آیا بهتر نیست به‌ جای خودکفایی در تولید گندم آنرا از قزاقستان وارد کنیم؟ css.ir/fa/content/114213 🔹خبر:قزاقستان صادرات گندم را ممنوع کرد.
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews75979710412150505738114.pdf
9.43M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات روزنامه کیهان امروز پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و بیستم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/786 فصل دهم نبرد فاو(۱۱) علی‌آقا به مصیب پیغام داد راه بیفتید ظاهراً فرمانده لشکر از او خواسته بود که اولین تیم‌های شناسایی را به فاو بفرستند تا لب اروند رفتیم هر لشکری در نهری اسکله داشت نام نهر لشکر انصارالحسین قاسمیه بود ناگهان یک قایق از سمت اروند به نهر قاسمیه آمد کف قایق پر بود از شهید روی همه آنها پیکر غرق خون معاونم نقی قویدست قرار از کفم ربود دور و بر او ۱۲ شهید افتاده بودند نقی قویدست را به عنوان بلدچی گردان فرستاده بودند این قایق اولین گروه از شهدای ما در فاو بود آنجا کنار اسکله از بچه‌هایی که کار تخلیه شهدا را می‌کردند ماژیکی گرفتم روی پیراهن خونی نوشتم: "شهید نقی قویدست از واحد اطلاعات عملیات لشکر انصارالحسین" پیکر او را کنار نخلی گذاشتم همان جا یاد شناسایی در سومار افتادم و آن شب با او و علی محمدی و قربانی حالا هر سه نفرشان شهید شده بودند آخرین شهید را از داخل قایق روی زمین گذاشتیم حاج مهدی کیانی فرمانده لشکر رسید به علی‌آقا تأکید کرد هر ۳ جاده فاو البحار بصره و ام‌القصر را در حد امکان شناسایی کنید ۶ نفر سوار قایق شدیم از همان لبه اروند، بمب‌ها به استقبال‌مان آمدند تا به فاو رسیدیم علی آقا گفت از جاده فاو بصره شروع می‌کنیم از شهر فاو کمی به سمت جاده آسفالت بصره پیچیدیم سر پیچ به قرارگاه عراقی‌ها رسیدیم که تازه سقوط کرده بود هنوز بیسیم‌های عراقی‌ها روشن بود و خش‌خش می‌کرد و جنازه‌های فرماندهان و نیروهای آنها کف قرارگاه را پر کرده بود از قرارگاه عراقی‌ها به سمت جلو و محل درگیری رفتیم چپ و راست جاده فاو بصره پر بود از خودروهای سوخته و انبوه جنازه‌ها شکل ظاهری صحنه نبرد نشان می‌داد که بسیاری از عراقی‌ها حتی فرصت پیاده شدن از اتوبوس را پیدا نکرده بودند چند اتوبوس با آدم‌هایش در حال سوختن بود نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق بودند که برای بازپس گیری فاو در جاده بصره به کمین نیروهای لشکرهای ۲۵ کربلا و ۱۴ امام حسین افتاده بودند مصیب اسلحه جدیدی را نشان داد که تا آن زمان ندیده بودیم نارنج نارنجک اندازی به نام پلامین علی‌آقا گفت برگردید سلاح‌های سالم را پیدا کنید طی چند دقیقه چندین قبضه آرپی‌جی و ده‌ها دستگاه بیسیم دستی را یک جا دپو کردیم سلاح ها را داخل چاله ریختیم و رویش را پوشاندیم علی‌آقا علامتی روی کپه خاک گذاشت و گفت به وقتش می‌آیم و می‌بریم‌شان از کنار جنازه‌ها به محل جلوی درگیری رفتیم حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین هم آنجا بود منتظر بودیم علی‌آقا خودی نشان بدهد و با او صحبت کند که گفت: "بچه‌ها تانکها دارند می‌آیند! بروید کمک بسیجی‌ها" ساعت ۲ بعد از ظهر بود در پناه یک خاکریز کوتاه و کوچک که راننده لودری زیر آتش عراقی‌ها زده بود جمع شدیم آنقدر جنگ مغلوبه بود که کسی از ما نمی‌پرسید؛ شما که هستید!؟ اینجا چه می‌کنید!؟ از کنار چند شهید و مجروح تیربار و آرپی‌جی برداشتیم من هم یک خمپاره ۶۰ عراقی با مهمات پیدا کردم با بچه‌های لشکر امام حسین مقابل تانک‌ها ایستادیم تانک‌ها چپ و راست جاده و دشت پرا کنده بودند اما جرئت نمی‌کردند خاکریز کوچک ما را دور بزنند عقب که رفتند، علی‌آقا گفت: "برگردیم!" ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
یا بصیر بلا حدقة ، احفظ حدقتی بحدقة امیرالمومنین: ✅ آغاز سومین دوره پیش حوزوی 🌹«حیات طیبه»🌹 ✳️ به مناسبت آغاز شروع پذیرش حوزه های علمیه سراسر کشور، برگزار میگردد.👌 🔶🔸 ویژه مشتاقان ورود به عرصه 🔷🔹 طلبگی و سربازی امام عصر(عج) 💢 با همکاری مشاورین و اساتید حوزه علمیه قم و مبلغین مجرب👌 📢 اگر در سامانه «پذیرش حوزه علمیه قم» نام نویسی نموده،🖊 و تمایل به حضور در این دوره را دارید، ☑️ برای آشنایی با اهداف و موضوعات ارائه شده و ثبت نام 🆔 به لینک زیر👇مراجعه نمایید‼️👌 ❇️ https://survey.porsline.ir/s/rwrmMcc/