eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
368 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
باعرض سلام وقبولی عزاداریها شروع کلاس های چرتکه روزهای دوشنبه وچهارشنبه ساعت ۱۲/۳۰الی۱۳/۳۰ هزینه ی کلاس ۲۰۰ تومان میباشد هرترم ۱۰ جلسه اولین جلسه دوشنبه ۵/۳۱ میباشد کلاس ،برای همه سنین آزاداست جهت شرکت درکلاس بااین شماره تماس بگیرید ۰۹۱۲۸۵۳۵۰۲۹ حوزه ام ابیها سلام الله پایگاه عقیله بنی هاشم سلام الله مسجدحضرت زینب سلام الله
ترجمه صفحه ۷۰
اون روز ۵ تا جنازه شسته بودیم روز سختی بود دیگه توان موندن نداشتم مطمئن بودم بیشتر این از بدنم کار بکشم بیهوش میشم، دلم میخواست هرچی زودتر غسالخونه رو ترک میکردم. به خودم گفتم زهرا تو ۵ تا رو شستی دیگه بسه، بقیه رو بزار همکارا بشورن... دوستم بالای سر جسد نشسته بود... فکر میکردم با نگاهش داره التماس میکنه زهرا نرو بمون و تنهام نزار، راستش رو بخواین از دیدن کاشت ناخن و تصور اینکه باید چطور اونا رو از دست جنازه جدا کنم برام سخت بود😞 گفتم ببین خووو کاشت داره من دلم نمیاد در بیارم دلم داره زیر رو میشه گفت کاشت بامن فقط بمون... تمام تنش جای زخم بستر بود به قدری زخم داشت که فضای غسالخونه رو به زور تحمل میکردم، دلم میخاست اون روز فرار میکردم ‌‌...بو تو مغزم بود، حتی به زور صحبت میکردم ، نگاه به خواهرش کردم، داشت یه گوشه گریه میکرد،گفتم اخه این چه کاریه!!!! این مگه بیمار نبوده! ببین تنش رو پر از زخمه.... پس چطور شما براش کاشت انجام دادید!!! گفت برای دلخوشیش! گفتم کدوم دلخوشی! مگه میشه مخالف شرع خدا رفت و بگیم دلخوشی..گناه و لذت آنی شده دلخوشی!! بیا ببین الان ما با چه سختی و کمر بریدگی باید این کاشت رو در بیاریم😭 بخودتون رحم نمیکنید باشه ولی به ما غساله ها رحم کنید بخدا ما طاقت دیدن این تصاویر رو نداریم، ما دلمون نمیاد اون جسم بی روح و سرد اذیت شه.... یکی از غساله ها گفت نمیخاد ولش کنید همینجور غسلش بدیم، بهش نگاه کردم گفتم نه!! به هیچ عنوان انجامش میدیم ، اینا غافل شدن... ماها که غافل نشدیم ماهااا که چ میدونیم تهش چیه😣 دستشو گرفتم دستم ، شروع کردم به سابوندن ناخن هاش‌... دختر چی به خودت کردی... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
✍🔞 لباس تر تمیز تنم کردم ، خودمو تو آینه نگاه کردم روسریمو مرتب کردم، چادر مو از روی سیم حیاط اوردم و سرم کردم انگشتر دستم رو نگاه کردم،کیفمو چک کردم که ببینم پول کرایه دارم یانه، خدا رو شکر به اندازه ی بود که منو تا دم غسالخونه ببره و برگردونه‌... زنگ زدم رفیقم گفتم تو برو تا منم خودمو برسونم، از درب حیاط که زدم بیرون شروع کردم به سوره ی توحید خوندن ایه الکرسی خوندن برای ارامش دلم، قدم که برمیداشتم روی زمین هم سبک بودم هم سنگین.... سبک از اینکه تو مسیریم که هر روز منو یاد خدا و اعمالم میندازه، سنگین که قراره برم حمام اخرت جوانی رو انجام بدم😔 اما چاره چیه!!! مسیری هست که جلوی پای همه ی ما هست، هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه مانع و جلو دارش باشه فقط این اعمال خوب ماست که میتونه کمک ما کنه به راحتی از این دنیا دل بکنیم و بریم اون دنیا تا زندگی اصلی مون رو شروع کنیم. ۲۰ دقیقه ای زمان برد تا رسیدم غسالخونه، درب باز کردم دیدم رفیقم اون بالای حوض وایساده دستکش هاشو پوشیده و میخندید می‌گفت : زهرااااا مرده زنده شد پس کی میخواستی بیایی!!! بهش نگاه کردم گفتم چقدر غساله شدن برازندته سعی کن تا اخرش غساله بمونی ، خندید گفت آی اگه بابام بفهمه دیگه رام نمیده خونه.... وسایلم رو گذاشتم گوشه ی از غسالخونه و رفتم تو رختکن بووووو ، همون بوی مرطوب، بوی نم، بوی کافور می اومد، بوی ترس از رفتن و تنها شدن می اومد😔 چکمه ها سایز پام نبودن ، اما به زور پام کردم، کج و معوج راه می‌رفتم ، رفتم نشستم روی حوض بزرگ کنار دوستم ، گفتم پس کو عروسم؟! حین حرف زدن یه اقای در زد رفتم پشت در خواهرم رو میخان بیارن اینجا غسل بدن، حوض تمیزه؟! گفتم بله نگران نباشید. جنازه رو اوردن همه دور جنازه جمع شده بودن و جیغ میزدن🥺 منم زیر لب صلوات میفرستادم تا میت با صدای جیغ ها اذیت نشه💔 زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭 ناخن های کاشت شده💔 غم تو دلم موج زد و افکارم ..... نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست! بوی عجیبی به بینیم خورد ، بوووووو نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰 میدونم فقط دستمو گرفتم جلو دهنم بدو بدو زدم بیرون (کاشت ناخن زمانی که برای درمان باشه اونم شرایط خاص باشه و مرجع اجازه بده میشه گذاشت، مثلا کسی ناخن نداره، بجاش کاشت میکنه اما برای زینت نمیشه گذاشت) ادامه‌ی پست قبلی زیپ کاور رو باز کردن، یهو دستش از کاور زد بیرون خورد به حوض، برگشتم نگاه کردم وای کاش نمیدیدم🥺😭 ناخن های کاشت شده💔 غم تو دلم موج زد و افکارم ..... نماز! روزه! غسل! پاکی! نجاست! بوی عجیبی به بینیم خورد ،بوووووو نگاه کردم به رفیقم ابرو انداخت بالا که نمیدونست بم چی بگه😰 میدونم فقط دستم گرفتم جلو دهنم بدو بدو زدم بیرون😞 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
هرکاری کردم ناخن های کاشت شده در نمی‌اومدن، بو هر ثانیه بیشتر میشد حس کردم دارم بی حال میشم زودی دست کشیدم از کار، رفتم پیش پنجره نشستم ده تا باد بخوره تو صورتم. به رفیقم گفتم تو بیا نهایت تلاشت رو بکن بدون اینکه آسیبی به ناخن و دستش زده بشه، بیا و ناخن ها رو دربیار.... کمی که استراحت کردم پاشدم، لوله ی آب رو باز کردم شلنگ رو گرفتم روی سرش شامپو زدم و شروع کردم شستن ، رفیقمم هنوز دور ناخن های دست جنازه بود من دلم ریش ریش میشد، گفتم تا درنیاری من اینو کفن نمیکنم به جان زهرا درشون بیار اون دنیا اگه کارمون رو خوب انجام ندیم یقه ی ما غساله ها رو میگیرن که چرا درست مارو غسل ندادی... شستم و شستم آدمی رو که خواب رفته بود صدای نداشت ، حرکتی نداشت.. حتی نمی‌گفت یواشتر منو بشور، حتی نمیگفت زهرا مواظب زخم های تنم باش که اذیت میشم، تهوع میگرفتم اما باید کارمو انجام میدادم خداروشکر با هر سختی بود کاشت ها در اومدن، اما سختیش زد به پاهامون، کمرمون.... دیگه نا و توانی برای قدم برداشتن نداشتیم، غسل دادم کفن کردم و سپردمش دست خانواده‌اش چادرمو سر کردم زودتر رفیقم از غسالخونه زدم بیرون ، فقط به اطرافم نگاه میکردم و اینقدر نفس کشیدم تا اون بوی زخم ها از مغزم بره... پاهام بی جون بودن اما قدم برمیداشتم کلی مسیر رو بود تا برسم سر جاده این بود خاطرات سخت روزهای کاشت ناخن کلاه شرعی سر خودتون نزارید کاشت غسل نداره.... بغیر کار درمانی باشه ، که اونم محدود هستن... نه شما رو تو قبر من میخوابونن، نه منو تو قبر شما... اما تجربه هامو میگم دلم میسوزه بخدا اگه نگم، فحش میخورم ، قضاوتم میکنید اما اشکال نداره ، حق رو میگم که اون دنیا بگم من گفتم اما خودشون قبول نکردن. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
لباس ضد تجاوز در غرب...بالاخره بعضی زنان در غرب عاصی از دست درازی و تعرض مردان به آنها به این نتیجه رسیدند که پوششی داشته باشند که کمتر جلب توجه برای مردان کند تا مزاحمت ها و تجاوزها کمتر شود.به نظرتون شبیه مانتو یا چادر ما نیست؟کِی به این نتیجه می‌رسیم که *حجابی که برای زن توصیه شده برای آرامش خودش و جامعه مفید است * دستورات اسلام نجات بخش است برای همه انسانها...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴منشا مد و مانتوهای جلوباز امروزی کجاست ؟ ▪️هر مد و لباس چه معنایی دارد؟ 🌎نهضت جهانی مقاومت🌍 http://eitaa.com/joinchat/1357578243Cf32533097a 🆕آخرین اخبارمنطقه،جهان،جبهه مقاومت
اون روز ۵ تا جنازه شسته بودیم روز سختی بود دیگه توان موندن نداشتم مطمئن بودم بیشتر این از بدنم کار بکشم بیهوش میشم، دلم میخواست هرچی زودتر غسالخونه رو ترک میکردم. به خودم گفتم زهرا تو ۵ تا رو شستی دیگه بسه، بقیه رو بزار همکارا بشورن... دوستم بالای سر جسد نشسته بود... فکر میکردم با نگاهش داره التماس میکنه زهرا نرو بمون و تنهام نزار، راستش رو بخواین از دیدن کاشت ناخن و تصور اینکه باید چطور اونا رو از دست جنازه جدا کنم برام سخت بود😞 گفتم ببین خووو کاشت داره من دلم نمیاد در بیارم دلم داره زیر رو میشه گفت کاشت بامن فقط بمون... تمام تنش جای زخم بستر بود به قدری زخم داشت که فضای غسالخونه رو به زور تحمل میکردم، دلم میخاست اون روز فرار میکردم ‌‌...بو تو مغزم بود، حتی به زور صحبت میکردم ، نگاه به خواهرش کردم، داشت یه گوشه گریه میکرد،گفتم اخه این چه کاریه!!!! این مگه بیمار نبوده! ببین تنش رو پر از زخمه.... پس چطور شما براش کاشت انجام دادید!!! گفت برای دلخوشیش! گفتم کدوم دلخوشی! مگه میشه مخالف شرع خدا رفت و بگیم دلخوشی..گناه و لذت آنی شده دلخوشی!! بیا ببین الان ما با چه سختی و کمر بریدگی باید این کاشت رو در بیاریم😭 بخودتون رحم نمیکنید باشه ولی به ما غساله ها رحم کنید بخدا ما طاقت دیدن این تصاویر رو نداریم، ما دلمون نمیاد اون جسم بی روح و سرد اذیت شه.... یکی از غساله ها گفت نمیخاد ولش کنید همینجور غسلش بدیم، بهش نگاه کردم گفتم نه!! به هیچ عنوان انجامش میدیم ، اینا غافل شدن... ماها که غافل نشدیم ماهااا که چ میدونیم تهش چیه😣 دستشو گرفتم دستم ، شروع کردم به سابوندن ناخن هاش‌... دختر چی به خودت کردی... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
اون روز ۵ تا جنازه شسته بودیم روز سختی بود دیگه توان موندن نداشتم مطمئن بودم بیشتر این از بدنم کار بکشم بیهوش میشم، دلم میخواست هرچی زودتر غسالخونه رو ترک میکردم. به خودم گفتم زهرا تو ۵ تا رو شستی دیگه بسه، بقیه رو بزار همکارا بشورن... دوستم بالای سر جسد نشسته بود... فکر میکردم با نگاهش داره التماس میکنه زهرا نرو بمون و تنهام نزار، راستش رو بخواین از دیدن کاشت ناخن و تصور اینکه باید چطور اونا رو از دست جنازه جدا کنم برام سخت بود😞 گفتم ببین خووو کاشت داره من دلم نمیاد در بیارم دلم داره زیر رو میشه گفت کاشت بامن فقط بمون... تمام تنش جای زخم بستر بود به قدری زخم داشت که فضای غسالخونه رو به زور تحمل میکردم، دلم میخاست اون روز فرار میکردم ‌‌...بو تو مغزم بود، حتی به زور صحبت میکردم ، نگاه به خواهرش کردم، داشت یه گوشه گریه میکرد،گفتم اخه این چه کاریه!!!! این مگه بیمار نبوده! ببین تنش رو پر از زخمه.... پس چطور شما براش کاشت انجام دادید!!! گفت برای دلخوشیش! گفتم کدوم دلخوشی! مگه میشه مخالف شرع خدا رفت و بگیم دلخوشی..گناه و لذت آنی شده دلخوشی!! بیا ببین الان ما با چه سختی و کمر بریدگی باید این کاشت رو در بیاریم😭 بخودتون رحم نمیکنید باشه ولی به ما غساله ها رحم کنید بخدا ما طاقت دیدن این تصاویر رو نداریم، ما دلمون نمیاد اون جسم بی روح و سرد اذیت شه.... یکی از غساله ها گفت نمیخاد ولش کنید همینجور غسلش بدیم، بهش نگاه کردم گفتم نه!! به هیچ عنوان انجامش میدیم ، اینا غافل شدن... ماها که غافل نشدیم ماهااا که چ میدونیم تهش چیه😣 دستشو گرفتم دستم ، شروع کردم به سابوندن ناخن هاش‌... دختر چی به خودت کردی... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
هرکاری کردم ناخن های کاشت شده در نمی‌اومدن، بو هر ثانیه بیشتر میشد حس کردم دارم بی حال میشم زودی دست کشیدم از کار، رفتم پیش پنجره نشستم ده تا باد بخوره تو صورتم. به رفیقم گفتم تو بیا نهایت تلاشت رو بکن بدون اینکه آسیبی به ناخن و دستش زده بشه، بیا و ناخن ها رو دربیار.... کمی که استراحت کردم پاشدم، لوله ی آب رو باز کردم شلنگ رو گرفتم روی سرش شامپو زدم و شروع کردم شستن ، رفیقمم هنوز دور ناخن های دست جنازه بود من دلم ریش ریش میشد، گفتم تا درنیاری من اینو کفن نمیکنم به جان زهرا درشون بیار اون دنیا اگه کارمون رو خوب انجام ندیم یقه ی ما غساله ها رو میگیرن که چرا درست مارو غسل ندادی... شستم و شستم آدمی رو که خواب رفته بود صدای نداشت ، حرکتی نداشت.. حتی نمی‌گفت یواشتر منو بشور، حتی نمیگفت زهرا مواظب زخم های تنم باش که اذیت میشم، تهوع میگرفتم اما باید کارمو انجام میدادم خداروشکر با هر سختی بود کاشت ها در اومدن، اما سختیش زد به پاهامون، کمرمون.... دیگه نا و توانی برای قدم برداشتن نداشتیم، غسل دادم کفن کردم و سپردمش دست خانواده‌اش چادرمو سر کردم زودتر رفیقم از غسالخونه زدم بیرون ، فقط به اطرافم نگاه میکردم و اینقدر نفس کشیدم تا اون بوی زخم ها از مغزم بره... پاهام بی جون بودن اما قدم برمیداشتم کلی مسیر رو بود تا برسم سر جاده این بود خاطرات سخت روزهای کاشت ناخن کلاه شرعی سر خودتون نزارید کاشت غسل نداره.... بغیر کار درمانی باشه ، که اونم محدود هستن... نه شما رو تو قبر من میخوابونن، نه منو تو قبر شما... اما تجربه هامو میگم دلم میسوزه بخدا اگه نگم، فحش میخورم ، قضاوتم میکنید اما اشکال نداره ، حق رو میگم که اون دنیا بگم من گفتم اما خودشون قبول نکردن. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
هرکاری کردم ناخن های کاشت شده در نمی‌اومدن، بو هر ثانیه بیشتر میشد حس کردم دارم بی حال میشم زودی دست کشیدم از کار، رفتم پیش پنجره نشستم ده تا باد بخوره تو صورتم. به رفیقم گفتم تو بیا نهایت تلاشت رو بکن بدون اینکه آسیبی به ناخن و دستش زده بشه، بیا و ناخن ها رو دربیار.... کمی که استراحت کردم پاشدم، لوله ی آب رو باز کردم شلنگ رو گرفتم روی سرش شامپو زدم و شروع کردم شستن ، رفیقمم هنوز دور ناخن های دست جنازه بود من دلم ریش ریش میشد، گفتم تا درنیاری من اینو کفن نمیکنم به جان زهرا درشون بیار اون دنیا اگه کارمون رو خوب انجام ندیم یقه ی ما غساله ها رو میگیرن که چرا درست مارو غسل ندادی... شستم و شستم آدمی رو که خواب رفته بود صدای نداشت ، حرکتی نداشت.. حتی نمی‌گفت یواشتر منو بشور، حتی نمیگفت زهرا مواظب زخم های تنم باش که اذیت میشم، تهوع میگرفتم اما باید کارمو انجام میدادم خداروشکر با هر سختی بود کاشت ها در اومدن، اما سختیش زد به پاهامون، کمرمون.... دیگه نا و توانی برای قدم برداشتن نداشتیم، غسل دادم کفن کردم و سپردمش دست خانواده‌اش چادرمو سر کردم زودتر رفیقم از غسالخونه زدم بیرون ، فقط به اطرافم نگاه میکردم و اینقدر نفس کشیدم تا اون بوی زخم ها از مغزم بره... پاهام بی جون بودن اما قدم برمیداشتم کلی مسیر رو بود تا برسم سر جاده این بود خاطرات سخت روزهای کاشت ناخن کلاه شرعی سر خودتون نزارید کاشت غسل نداره.... بغیر کار درمانی باشه ، که اونم محدود هستن... نه شما رو تو قبر من میخوابونن، نه منو تو قبر شما... اما تجربه هامو میگم دلم میسوزه بخدا اگه نگم، فحش میخورم ، قضاوتم میکنید اما اشکال نداره ، حق رو میگم که اون دنیا بگم من گفتم اما خودشون قبول نکردن. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴منشا مد و مانتوهای جلوباز امروزی کجاست ؟ ▪️هر مد و لباس چه معنایی دارد؟ 🌎نهضت جهانی مقاومت🌍 http://eitaa.com/joinchat/1357578243Cf32533097a 🆕آخرین اخبارمنطقه،جهان،جبهه مقاومت
لباس ضد تجاوز در غرب...بالاخره بعضی زنان در غرب عاصی از دست درازی و تعرض مردان به آنها به این نتیجه رسیدند که پوششی داشته باشند که کمتر جلب توجه برای مردان کند تا مزاحمت ها و تجاوزها کمتر شود.به نظرتون شبیه مانتو یا چادر ما نیست؟کِی به این نتیجه می‌رسیم که *حجابی که برای زن توصیه شده برای آرامش خودش و جامعه مفید است * دستورات اسلام نجات بخش است برای همه انسانها...
هدایت شده از Aminikhaah_Media
05 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
17.87M
🔉 📣 جلسه پنجم * معنای سلام در نماز را به من القا کردند. * نورانی ترین قطعه سلام در نماز * سلام آخر نماز خطاب به چه کسانی است؟ * به من گفتند:هرچه به مضجع اهل بیت نزدیک تر شوی بیشتر در معرض نوری. * شهداء عند ربهم یرزقون هستند تا آخر * نور شما را طاهر می‌کند. * با روضه خانه‌هایتان را نورانی کنید. * محل ریختن خون شهدا و مزار آن ها نورانی تر است. * چرا نور کربلا از همه بیشتر است؟ * کربلا، اوج نور افشانی خدا * چگونه به نور برسیم؟ * ادامه داستان: واقعه چهارم * حقایقی که از بیمارستان بعثت شروع شد. * حیوانات وحشی به من حمله کردند. * با ذکر یا زهرا قفل زبانم باز شد. * با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله حیوانات وحشی از من دور شدند. * از زنبور می‌ترسیدم، شیطان در قالب همون حشره ظاهر شد. * فعالیت شدید شیطان در واپسین ساعات عمر * تمثیل شیطان در قالب چهره یک زن در بالین پیرمرد روحانی * دیدن زن نقابدار شیطانی توسط برادرم * فریاد کشیدن زن شیطانی با هر دفعه که ذکر میگفتم. * تلاش شیطان برای دور کردن من از بخش آی سیو و پیرمرد روحانی * تاثیر شیطان در تصمیم‌گیری دکترها برای انتقال من به بخش زنان * رعایت نکردن خط قرمزها در بیمارستان * شوخی و خنده‌های پرستاران با نامحرم باعث آزار بیماران می‌شد. * بیمارستان، بدترین مکان برای جان دادن!! ⏰ مدت زمان: ۴۴:۰۴ 📆 1401/03/09 ❗️ برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://aminikhaah.ir/?p=6561 🔔 @Aminikhaah_Media