1⃣قدم اول: خود را روی کاغذ بیاورید!
اینکه عمده صفات شخصیتی خود را به همراه نقاط ضعف و قدرتتان روی کاغذ بیاورید، یعنی ارتباط بین نقاط ضعف و تواناییهایتان را خواهید یافت و در همین مرحله به طور شگفت انگیزی، عمده مشکلات و نقاط ضعف شما حل خواهد شد.
2⃣قدم دوم: به رفتارهای خود در طول روز توجه کنید!
سعی کنید در طول روز رفتارهای خودآگاه و ناخودآگاه خود را زیر نظر گرفته و در صورت امکان نکات برداشتی خود را یادداشت کنید اگر مواردی از نقاط ضعف شخصیتی تکراری هستند، در جهت برطرف آنها و اصلاحشان گام بردارید.
3⃣قدم سوم: از دیگران بپرسید!
از لحاظ روانشناختی، تصویر شخصیتی ما دارای سه جنبه است:
۱- شخصی که فکر میکنیم هستیم.
۲- شخصی که میخواهیم باشیم
۳- شخصی که واقعا هستیم و دیگران آنرا میبینند.
مورد اول بستگی به درجه خودشناسی مان دارد و هرچه این مهارت درون ما بیشتر باشد، به این هدف نزدیکتر هستیم.
مورد دوم را اهداف و آرزوهای ما مشخص میکنند.
اما مورد سوم که واقعیتر از بقیه است، شخصی که واقعا هستیم همان شخصیتی است که از نگاه دیگران داریم.
4⃣قدم چهارم: اهدافی برای خود تعیین کنید
اینکه برای خود اهداف و آرزوهایی تعیین کنید میتواند سبب خودشناسی مثبت و ارتقای اعتماد به نفستان شود. سعی کنید تمام آرزوهای دور و نزدیک خود را روی کاغذ بیاورید و برای دستیابی به آنها برنامه ریزی کنید. البته این برنامه ریزی را بر اساس شناختی که تا کنون از خود کسب کردهاید انجام دهید که این هدف گذاری نباید به طور غیر منطقی و دور از دسترس بیان شده باشند.
5⃣قدم پنجم: یادگیری را در زمینه خودشناسی فراموش نکنید!
وقتی که یادگیری مثبت را اساس کار خودشناسی قرار میدهید، نا خودآگاه ویژگیهای مثبتی که ناشی از یادگیری شماست به شخصیتتان افزوده خواهند شد. این ویژگیها هم در شکل گیری شخصیت و هم در افزایش مهارت شناختتان نسبت به خود تاثیرات فراوانی خواهند داشت.
🌹چادر
یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس به نام سرکار خانم موسوی تعریف می کردند که :
یک روز که در بیمارستان بودیم حمله شدیدی صورت گرفته بود...
مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود.
در بین همه آنها وضع یکی از آنها خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود...
وقتی جراح این مجروح را دید به من گفت که بیارمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم.
من آن زمان چادر به سر داشتم.دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم .
همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را در بیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
"من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم."
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
👈 از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.
📗کتاب کلید اسرار _ ص ۳۷۶