هدایت شده از اکبر ابدالی
🚫 ۱۰ نکته مختصر در باب #بازاریابی_شبکهای
#قسمت_دوم
4️⃣ طراحان این نوع بازاریابی از #سرمایه_اجتماعی نیروی کار خود برای فروش بهره اساسی میگیرند. لذا بازار هدف برای هرکدام از بازاریابان را ابتدائا #خانواده، #محله و #دوستان بازاریاب معرفی میکنند. بازاریابان موظفند اجناس را به خوبی به این افراد معرفی کنند و تلاش کنند حداکثر فروش را به آنها داشته باشند. لذا جریان کالا را به سمت خانواده و محله و جریان پول را به سوی خارج از خانه و محله هدایت میکنند و در عوض درصدی را به عنوان حقالزحمه خود بر میدارند. موفقیت این بازاریابی بر مصرفزده کردن اطرافیان بنا شده است. یادمان باشد این پول تا پیش از این درون خانواده و محله گردش میکرد.
5️⃣ جریان کالا در بازاریابی شبکهای از مرکز به پیرامون و جریان پول از پیرامون به مرکز است. این نوع بازاریابی، تولیدکنندگان و توزیعکنندگان خرد را از کار بیکار میکند و آنها را در بهترین حالت به کارگرانی برای سران این شبکه تبدیل میکند و از آنجایی که درجۀ کاربری این شبکه و تولیدات آنها اندک است، #بیکاری نتیجه طبیعی این بازاریابی است (برخلاف آنچه گفته میشود).
6️⃣ بازی میان بازاریابان در سطوح مختلف شبکه، یک بازی #برد_باخت است نه برد-برد. بازاریابان بیشماری که در انتهای شبکه حضور دارند بازندگان واقعی هستند و برای رهایی از این بازندگی تلاش میکنند با جذب افرادی دیگر، خود را از اینکه در انتهای شبکه باشند برهانند. اما برندگان اصلی در این بازاریابی، حلقۀ اول شبکه هستند. یعنی افرادی که پس از مدتی تنها کافی است بنشینند و تلاش شبانه روزی افراد میانی و انتهایی شبکه را در جذب بازاریاب جدید تماشا کنند و از محل جذب هر فرد جدید و تسخیر بازار سرمایۀ اجتماعی او بهرهمند تر شوند.
قسمت اول یادداشت👇
https://eitaa.com/mashgh626/707
👈 نوشته دکتر حمیدرضا مقصودی با اندکی تغییر و تصرف در متن
🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
📌 غفلتهای انتخابات 1
👈 وظیفه اصلی نمایندگی #قانونگذاری ست نه حل مشکلات حوزه انتخابیه
🔸 در باب وظایف نمایندگی،آنگونه که بنده از مجموع #قانون_اساسی و مفاهیم و معارفی که در انقلاب ما هست و همه چیزهایی که ما را در این باب کمک میکند فهمیدهام، وظیفه اصلی در نمایندگی، #قانونگذاری است. البته نظارت بر اجرا و از این قبیل چیزها هم هست. آنها هم بسیار مهم است. اما چیزی که رکن اداره کشور است، عبارت است از وضع قوانین.
🔸 همگان از همه اوضاع مطّلع هستند. اینکه نماینده باید به فکر حوزه انتخابیّه خود باشد، معنایش این است. والّا اینکه ما فرض کنیم، نماینده وظیفه دارد بیاید بایستد آنجا و مشکلات حوزه انتخابیّهاش را به عنوان وظیفه نمایندگی بیان کند، نه. این، وظیفه نمایندگی نیست.
🔸 اینکه ما خیال کنیم که نماینده فلان شهر و فلان حوزه انتخابیّه بودن، معنایش این است که بیاییم و بگوییم «آنجا اسفالت ندارد»، یا «آب ندارد»، یا «دانشگاه ندارد» یا چه و چه، این وظیفه نمایندگی نیست. شما باید قانونی را بگذرانید که بتواند امور همه جای کشور را متکفّل شود بمافیه حوزه نمایندگی شما؛ تا مبادا حوزه نمایندگیتان، از قانونی که همه جانبه وضع نشده است، به اقتضای کیفیّتش، خارج بماند. مسأله این است.
👈 بیانات رهبر انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس، 1371/3/20
👌 برای تشکیل #مجلس_انقلابی، باید مطالبه درستی از نامزدها صورت پذیرد و #مطالبات_قلابی را کنار زد.
#انتخابات_مجلس
🆔 @mashgh626
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کنایه خطیب جمعه تهران به روحانی: شما از وضع کشور مطلع نبوید؟علی الاسلام والسلام انا لله و انا الیه راجعون
🔹آن آقا گفت شب خوابیدم صبح بیدار شدم دیدم بنزین را گران کردند! عجب! عجب! شما از وضع کشور مطلع نبودید؟
✅ @Rajanews
رسانه اجتماعی مسجد و محله
رزمنده از ماجرای عکسی که به واسطه آن در تاریخ دفاع مقدس، ماندگار شد!
از جنگ تحمیلی قابهای فراوانی باقی مانده که بعضی از آنها در ذهن ها ماندگارتر شدهاست. یکی از آن عکسها، تصویر رزمندهای است که پایش را به پایه قبضه دوشکا بسته و رگبار تیرهایش قلب لشکر دشمن را نشانه رفته است. خبر میرسد که او سفری داشته به مشهد، همین را بهانه میکنیم برای یک گفت وگو. گرم و صمیمی پذیرای سوالاتمان میشود و پرشور از این عکس خاطره ساز می گوید. ناگفته های بسیاری از آن روزها به یاد می آورد و در طول صحبتمان خاطرات تلخ و شیرین زیادی زنده میشود. این روایت رزمنده «علی حسن احمدی» از یک عملیات تاریخی و روزهای بعد آن است:
ماجرای عاشورایی یک عملیات
یک سینه خاطره دارد و حیرتآورتر آن که همه را با جزئیاتش به یاد میآورد. همان ابتدای صحبتمان، از نگارش کتاب خاطراتش خبر میدهد و با آب و تاب ماجرای ۱۰روز حصر دو گردان و آزادسازی منطقه را روایت میکند. نامش در سجلی، «علی حسن» است اما اهالی روستای لیمانج از توابع شهرستان سنقر کرمانشاه او را به نام «علی اشرف احمدی» می شناسند. ۵۴ سال دارد و به قول خودش، از جنگ بیرون نرفته تا از سپاه پاسداران بازنشسته شود. هم اکنون ساکن شهر کرمانشاه است ولی چند بار تاکید می کند که؛ «بزرگ شده روستا هستم.»
خیلی سریع سراغ خاطرات و اتفاقات ایام جنگ میرود و تعریف میکند: من و همرزمانم از تیپ نبی اکرم(ص) کرمانشاه به همراه چند تیپ دیگر در عملیات عاشورا شرکت داشتیم. دو تا از گردانهای ما خطشکن بودند ولی غافل از این که عملیات لو رفته است و دشمن از ماجرا خبر دارد. نشانه آن هم این بود که قبل از حرکت شبانه خطشکنان، نیروهای عراق با بلندگو اعلام کردند؛ ایرانی ها تسلیم شوید، شما را به زیارت میبریم، نان و کنسرو میدهیم و کاری به کارتان نداریم. همچنین فرماندهان، از شنود بیسیم عراقیها متوجه شده بودند که ایرانیها عملیاتی را ساعت ۱:۳۰ بامداد ۲۵مهرماه کلید میزنند.
محاصره سخت دو گردان
او ادامه میدهد: منطقه ماموریت تیپ ما برای عملیات تصرف، واقع در فرورفتگی شیار نیخزر بود. این شیار شکل نعل اسبی داشت و در اختیار نیروهای خودی بود اما داخل آن یک یال مانند کوچک تری جای داشت که به تصرف نیروهای متخاصم درآمده بود. ما برای عملیات در این منطقه کار را ساده گرفتیم و فکر میکردیم خیلی راحت نیروهای آنان را اسیر می کنیم ولی این نشد. روز پیش از عملیات، دو گردان از نیروهای خودی به خط میزنند و مقاومت کمی میکنند و سریع عقب میکشند. تا این که اول صبح عملیات، در حالی که هنوز بر و بچه ها سنگر نداشتند، هوا بارانی میشود و مهمات هم رو به اتمام میگذارد، این جاست که بلافاصله پاتکشان باریدن میگیرد. پشت سر ما همان گردان روز گذشته دشمن در منطقه یالیشکل جاگیری کرده بود و پیش رویمان هم نیروهایی بودند که از شب قبل به منطقه آورده شده بودند و با شدت مواضع ما را میزدند. بچهها بعد از مقداری مقاومت ناچار به عقبنشینی شدند. در این حین، پشت سرشان بسته میشود و دو گردان ما در محاصره کامل میافتند.
احمدی که فرمانده گروهان کالیبر تیپ نبی اکرم(ص) را بر عهده داشته است، میافزاید: دو قبضه در سمت چپ و راست آن یال گذاشته بودیم. یکی از دو قبضه دوشکا را مقابل دشت باز گذاشتند و با فرمانده گردانم بر سر جانمایی آن به خاطر در تیررس بودن توپ تانک ها مخالفت کردم اما در نهایت از امر او اطاعت کردم. صبح عملیات خودم کنار قبضه ایستادم تا در صورت باز شدن خط، پیشروی کنیم. یک نوار گلوله بیشتر نزده بودیم که با بلند شدن خاک فهمیدیم سنگرش لو رفته است و تانکهای دشمن شروع به زدن محل او کردهاند و دستگاه هم خاموش شد. روز بعد دوباره به همین شکل گذشت تا این که دومین گلوله تانکهای دیده بان، حسین غلامی محب را شهید کرد. اگر به عکس دقت کنید، روی پای سمت راستم از خون او پاشیده شده است.
مکثی میکند و ادامه میدهد: یکی از رزمندهها به نام اسحاقی، به عنوان مسئول محور به من گفت، قبضه دوشکا را در نقطه حساس دیگری با فاصله حدود ۵۰۰ متری از کانال عراقیها مستقر کنید تا شاید با رگبار قویتری آن ها را زمینگیر کنیم و بچه ها را از حصر درآوریم. چهار تیربار آن ها دوباره شروع به زدن دوشکاچی کردند. در همان فرصت، دو بسیجی زخمی از محل حصر خودشان را به محل استقرار ما رساندند و از ما به خاطر مقاومت چند روزه در برابر دشمن و کمک به نجاتشان تشکر کردند. خواستند تا با ادامه رگبار بقیه بچه ها را هم آزاد کنیم، اما راستش ما اولش به خاطر فشار تیرباری عراقیها بهانه آوردیم که گلوله نداریم تا ادامه بدهیم. با اصرار خواستیم آن ها را به عقب منتقل کنیم، با دعوا گفتند دوستان ما در محاصره هستند و ما عقب برویم؟!

برگرد، برگرد!
او دیگر نمی توانست رزمندگان دیگر را مجبور به ایستادن پشت دوشکا کند، پس خودش که سالها تجربه کار با این اسل
رسانه اجتماعی مسجد و محله
حه و زدن بیش از ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تیر را داشت، پشت قبضه قرار گرفت؛ «تا آن لحظه ۵۰۰ تایی نوار گلوله خالی شده بود و ۱۴ هزار تایی مانده بود. آن دو بسیجی زخمی فوری پای دوشکا نشستند و مشغول پُر کردن نوارها شدند تا من آتش کنم. بچه های ارتش هم که همراه ما در منطقه بودند، به کمکشان آمدند. برای این که دستگاه تکان نخورد چند گونی پُر از خاک روی پایهاش گذاشته بودیم اما ناگهان با تیراندازی سنگین آنها خاک زیادی به هوا بلند شد، در دلم ترسی افتاد، آن زمان ۲۱ سال بیشتر نداشتم و تازه نامزد کرده بودم. به خانواده عروس قول داده بودم که یک ماه بیشتر در منطقه نمیمانم و برای برپا کردن سور و سات عروسی خیلی زود بازمیگردم که در جنگ قصه دیگری برایم رقم خورد.
وی دوباره به صحنه جنگ برمیگردد و میگوید: در احوال ترس و شک بودم که انگار نجوایی توی گوشم پیچید؛ «بیچاره داری کجا می ری، برگرد که کشته میشی، برگرد که نامزدت بیپناه میشه، برگرد که خانوادهات سرگردان میشوند؛ برگرد!». دو سه قدم عقب آمدم و باز بسیجیها را دیدم و باز نجوایی در گوشم پیچید: «نامرد! کجا می ری، امروز روز امتحان تو است. یک عمر یا حسین یا حسین(ع) گفتی، حالا بر میگردی؟!» چند بار با این دو نجوا چند قدم به عقب و جلو رفتم تا این که مقداری هم پنبه در گوش گذاشتم و با تکه سیم تلفن صحرایی پایم را به پای قبضه بستم تا به حدی شلیک کنم که یا کشته شوم یا آتش دشمن را خاموش کنم.
سوغاتی جنگ
نزدیک به پنج ساعت بدین منوال می گذرد و ۸۰ نوار گلوله را خالی میکند، طوری که لوله دوشکا که قطعه ای قابل تعویض است، از فرط گرمای شلیک ها به بدنه اش می چسبد و دیگر تعویض نمی شود. بالاخره آتشبار عراق خاموش می شود. از دستگاه کنار می آید اما بعد از چند قدم به زمین می افتد و دقایقی بیهوش می شود. با وجود پنبه در گوش هایش، خون از آن ها جاری میشود.
او از آن روزهای عجیب، یاد رشادت های همرزمان و اختلال در شنوایی را به عنوان سوغات جنگ به خانه میآورد.
احمدی خاطرهای نقل میکند از بخشی از گردانهای محاصره شده که نتوانستند به عقب برگردند و با لحنی غمگین، میگوید: بعد چند روز مقاومت بدون آب و آذوقه و بسته شدن تمام درها برای نجاتشان، به آن ها پیشنهاد دادند تا خودشان را تسلیم کنند، اما آخرین پیامشان در بیسیم این بود: «ما تسلیم نمیشویم، مقاومت میکنیم».حتی یک تن از آن ها اسیر نشد، اما سال ها بعد وقتی در آن منطقه تفحص کردند، دیدند که عراقی ها به همه آنها تیر خلاص شلیک کرده بودند.
کاوه با همه فرق داشت
او که از همرزمان شهید کاوه در عمیات آزادسازی روستای «هنگ آباد» در منطقه پیرانشهر بوده، در هر سفر به مشهد، سراغ این دوست قدیمی را میگیرد؛ «هربار که به مشهد میآیم، اول به زیارت آقا امام رضا(ع) میروم و بعد سر مزار شهید کاوه حاضر میشوم. راستش را بخواهید، فرماندهان زیادی دیدم اما کاوه کسی دیگر بود و با همه فرق داشت. او یک انسان واقعی بود که این شاخصه را در عمل نیز نشان داد.»
احمدی، جوانان این دوره را در قیاس با هم نسلان خودش این طور توصیف می کند: همچون آیینه ای هستند که غبار کمی گرفته اند؛ هرازگاهی باید دستی یا جریانی (مانند دفاع از حرم حضرت زینب(س)) پیش بیاید تا این زنگار را کنار بزند.
منبع: روزنامه خراسان رضوی، ۱۹۶۵۱، ۱۳۹۶/۷/۱۵
هدایت شده از قرآن روزی یک صفحه🇵🇸
4_5855159662860567527.mp3
379.9K
هدایت شده از حاج محمود کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 پست جدید توییتر رهبرانقلاب از هشدار ۱۱ سال پیش ایشان
♦️اگر جمهوری اسلامی دچار شاه سلطان حسینها و مسئولانی بشود که مقابل دشمن دچار رعب و خوف هستند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود.
✅ #کانال_جوانان_انقلابی
🆔 @naslechaharome
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
دعا در چه جایی مستجاب می شود؟
🖌 حضرت صادق علیه السلام فرمود: دعا در چهار جا به اجابت رسد: در نماز وتر، و بعد از نماز صبح و بعد از نماز ظهر، و بعد از نماز مغرب.
🖌 قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يُسْتَجَابُ الدُّعَاءُ فِی أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ فِی الْوَتْرِ وَ بَعْدَ الْفَجْرِ وَ بَعْدَ الظُّهْرِ وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ.
📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 266 روایة: 2
#حدیث
هدایت شده از صرفاً جهت اطلاع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بطلان عرفان حلقه از زبان استاد محمدی👆
@khabarnews2 👈ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
با سلام
باتوجه به اهمیت کتابخوانی وظیفه داریم به فرمایشات رهبر عزیزمان توجه خاص داشته وعمل کنیم .📖
✅این یک تکلیف شرعی است .
به همین مناسبت جلسه قرآن بانوان امروز در مسجد حضرت زینب ( س) ساعت ۱۵٫۱۵ برگزار میگردد.
باحضور میهمانانی از مقر کتاب برای آگاهی دادن بیشتر اهالی محل به نقش کتاب در زندگی انسان .📚
ان شاءالله حضور فعال داشته باشید الخصوص جوانان ونوجوانان محل .
منتظر حضور گرمتان هستیم🌺
هدایت شده از
امام زادگان عشق
از بچه های گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان 1000 تایی شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام کرده بودند،
مشکل اینجا بود عده ای بنا کذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن 13 تا از پیکر مقدس این شهدا.
قول داد و گفت هرجوری شده من این 13 تا شهید رو میارم.
رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها.
آخرش که داشت برمی گشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضا علیه السلام.
13 تا جا هم خالی داریم. هر کی می آد بسم الله....
مجید پازوکی بود.
اومد توی کانال، 13 تا دست از زیر خاک زده بود بیرون.
لبیک ...
هدایت شده از
امام زادگان عشق
شهید اسماعیل فرجوانی
وقتی جنازه ی اورابه اهواز آوردند، مادرش هم آنجابود. به خاطراین که
پیکر،سردربدن نداشت،بچه هااجازه نمی دادندمادرش بالای سرش
بیاید،اما ایشان کوتاه نمی آمدومی گفت:
«هرطورشده من بایدبچه ام روببینم.» درنهایت،بچه ها کوتاه آمدند و
حاج خانم توانست جنازه ی فرزندش راببیند.
همه منتظربودند، صحنه های دل خراش ومویه مادر و خراشیدن
صورتش راببینند، اما مادر اسماعیل به قدری صلابت نشان دادکه تعجب همه رابرانگیخت.
حاج خانم وقتی بالای پیکربدون سرفرزندش آمدو با آن وضع مواجه شد،فقط سه باربلندگفت:
«مرگ برآمریکا،مرگ برآمریکا،مرگ برآمریکا» بعدزینب وار،بوسه ای برحنجره ی جگرگوشه اش
زدوبدون گریه و زاری محوطه راترک کرد.