eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
369 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اکبر ابدالی
12.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ویروس کرونا در افتتاحیه المپیک 2012 !! 🔻 در افتتاحیه المپیک در 8 سال پیش نمایشی اجرا شد که تماما اتفاقات امروز کرونا را پیش بینی می کند. 🤔 نظام سلطه چه نقشه ای برای دنیا کشیده است؟ 🆔 @mashgh626
هدایت شده از 📡قم بروز
اعتراض مخاطبان نسبت به بازگشایی پارک ها و عدم بازگشایی حرم 🔻درقم بروز باشید🔻 🚩 https://t.me/joinchat/AAAAAD9QdKoCvpperK3e1g 🎯 🚩 http://eitaa.com/joinchat/195690501C9373542362 🎯
هدایت شده از  امام زادگان عشق
🌷 هشتم اردیبهشت ماه یاد آور شهادت یکی دیگر از شهدای محله زینبیه. مسجد حضرت زینب علیها السلام است که قبلا از طرف گروه تکریم ستاد یادواره امام زادگان عشق خدمت خانواده معززشان رسیده ایم جانباز شهید ؛ 🌷ابراهیم مشهدی🌷 متولد۱۳۳۹/۱۱/۶ شهر آوج از توابع استان قزوین می باشد . دوران کودکی و جوانی شهید همزمان با نهضت و قیام امام خمینی (ره) بود . سال ۱۳۵۸ تشکیل خانواده میدهد که ثمره این ازدواج چهار فرزند می شود . با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ عراق علیه ایران "ابراهیم" به فرمان امام خمینی (ره) بعنوان نیروی بسیج مردمی عازم جبهه می شود . در آزاد سازی خرمشهر از ناحیه چشم و دست چپ وعوارض شیمیایی به درجه جانبازی نائل میگردد . مرتب بخاطر شرایط جسمی در بیمارستانها بود . اما این جانبازی، مانع از ادامه خدمت رسانیش به مردم محروم نمی شد . لوله کش ماهری بود اما چشم و دستانش دیگر توانایی اولیه را نداشتند . می دانست روستای پدری که در ناحیه ای صعب العبور قرار دارد و تمام خاطرات کودکی و نوجوانیش را در آن سپری کرده فاقد لوله کشی و آب بهداشتی هست . و اهالی برای جرعه ای آب باید از چشمه های دور آب بیاورند . آرزو داشت تا روستا دارای لوله کشی آب شود. برای این کار سخت ، نیاز به تنی سالم بود . اما او طاقت دیدن سختی هم روستائیانش را نداشت یا علی گفت و کمر همت را بست ودر سرمای شدید زمستان همه ی تلاشش را کرد و به برکت وجود" ابراهیم" روستا صاحب آب آشامیدنی بهداشتی شد .
هدایت شده از  امام زادگان عشق
شهید ابراهیم مشهدی با وجود سوابق زیاد حضور در جبهه و جانبازی که داشت حقوق بنیاد را نمی گرفت و معتقد بود که هنوز با یک چشم و یک دست می تواند کار کند و با دست رنج خود زندگی را سپری کند . بارها همسر از او درخواست می کند تا بخاطر فرزندان حقوقی را که حقش هست دریافت کند اما شهید در جواب می گوید . ما طلبکار انقلاب نیستیم و بخاطر اسلام جانمان را هم باید فدا کنیم و نیازی به حقوق بنیاد نیست . شهید ابراهیم مشهدی در تاریخ ۱۳۶۸/۲/۸ مصادف با نوزدهم ماه مبارک رمضان ، بخاطر شرایط جانبازی( عارضه شدید شیمیایی ) و وخامت حال در حالیکه روزه بود بر روی تخت بیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش پس از تشیع بر روی دستان مردم شهید پرور شهر مقدس قم در گلزار شهدای علی بن جعفر آرام گرفت . ✅ خصوصیات اخلاقی شهید؛ او نیز همچون تمامی شهداء توجه ویژه به نماز اول وقت داشت . به پدر و مادر احترام ویژه ای داشت و رضایت آنان برایش بسیار مهم بود و هیچوقت دل آنان را نمی شکست . اهل دنیا نبود و بیشتر به آخرت توجه داشت . به حق الناس بسیار اهمیت میداد ، به صله رحم بیش از اندازه بها میداد . اهل کار خیر بودند . ساده وبی آلایش بود. اهل انفاق و ایثار بود حتی برای گرفتن حقوق جانبازی سعی کرد دیگران را بر خود مقدم بداند . ✍ خاطراتی به روایت فرزند ارشد شهید ؛ روزی سری به روستای پدری زدیم تا تجدید خاطره ای کنیم و یادی از شهید . سالها بود که نرفته بودیم جلوی سقاخانه روستا ایستاده بودیم که نوجوانی برای آشامیدن آب آمد . بعد از نوشیدن آب به امام حسین(ع) سلام داد و سپس برای شادی روح ابراهیم مشهدی صلواتی فرستاد. با شنیدن نام پدر تعجب کردم! بعدا متوجه شدم که مردم روستا وقتی شیر آب را باز می کنند تا جرعه ای بنوشند بعد از سلام بر حسین (ع) برای شادی روح شهید ابراهیم مشهدی که لوله کشی آب را با سختی به روستا آورده بود صلوات میفرستند . ✍ خاطره دوم به روایت از همسر شهید ؛ بعد از شهادت ابراهیم برای گذران زندگی چهار بچه قدو نیم قد با سختی زیادی مواجه شده بودم و چون پرونده حقوقی اش را بسته بود . خیلی نگران بودم که شب شهید بخوابم آمد و گفت که نگران نباش و مقداری پول تو دستم گذاشت و گفت این پول رو برای بچه ها خرج کن . صبح که از خواب بیدار شدم از بنیاد شهید آمدند و گفتند که پرونده ابراهیم مشهدی به جریان افتاده و شما حقوق بگیر بنیاد شهید شده اید و حقوقی که از بنیاد بدستم رسید دقیقا همان مبلغی بود که شهید در خواب بهم داده بود . 📜 فرازی از وصیت نامه شهید؛ ای پدر و مادر م ، خواهر و برادران عزیزم ، فرزندان دلبندم و همسر مهربانم هیچ موقع نماز را ترک نکنید و خدا را از یاد نبرید و همیشه با هم مهربان باشید و صله رحم را ترک نکنید . به نیاز مندان کمک کنید . پشتیبان و مطیع اوامر ولایت فقیه باشید . ⚘روحش شاد و یادش گرامی⚘ ⚘ نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات صلوات⚘
صوت تلاوت قرآن کریم 👇
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
ختم قرآن در ماه رمضان چند روزه؟ 🖌 على بن ابى حمزه گوید: خدمت حضرت (ع) شرفیاب شدم پس ابوبصیر به آن حضرت عرض کرد: قربانت بروم در ماه رمضان همه قرآن را در یک شب بخوانم؟ فرمود: نه عرض کرد: در دو شب؟ فرمود: نه، عرض کرد: در سه شب؟ فرمود: ها. [یعنى آرى بخوان] 🖌 دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَقْرَأُ الْقُرْآنَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فِی لَيْلَةٍ فَقَالَ لَا قَالَ فَفِی لَيْلَتَيْنِ قَالَ لَا قَالَ فَفِی ثَلَاثٍ قَالَ هَا.. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 422 روایة: 2
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت سی‌ و نهم🇮🇷 ✒برمیگردم وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ... از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ... علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ... دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه. آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم. کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم. - برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت. و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس. ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
هدایت شده از اکبر ابدالی
📍 ثبت بالاترین سقوط میزان تولید صنعتی آمریمکا بعد از جنگ جهانی در اثر کرونا 🆔 @mashgh626
صوت تلاوت قرآن کریم 👇
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
قرآن به تریج نازل شده یا ...؟ 🖌 حفص بن غیاث گوید: از حضرت (ع) درباره گفتار خداى عزوجل پرسیدم (که فرماید: 《ماه رمضان که در آن قرآن نازل شد》با اینکه قرآن از اول تا آخر مدت بیست سال نازل شده؟ حضرت صادق (ع) فرمود: همه قرآن یکجا در ماه رمضان به بیت معمور نازل شده، سپس در طول بیست سال تدریجاً نازل شده، 🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» وَ إِنَّمَا أُنْزِلَ فِی عِشْرِینَ سَنَةً بَيْنَ أَوَّلِهِ وَ آخِرِهِ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَزَلَ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً فِی شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَى الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ ثُمَّ نَزَلَ فِی طُولِ عِشْرِینَ سَنَةً . 📚اصول کافى جلد 4 صفحه: 437 روایة: 6
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت چهلم🇮🇷 ✒خون و ناموس آتیش برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ... از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ... بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش به من افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ... - دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی ... علی هنوز اونجاست ... و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم ... رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ... اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ... یا علی گفت و ... در رو بست ... با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ... جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلسه جزء خوانی قرآن کریم در بیت حضرت آیت الله علوی گرگانی با حضور اعضای خانواده. علمای راستین الگوی همه ما هستند در این شرایط کریم می تواند داشته باشد
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب آماده‌سازی و توزیع روزانه افطار توسط بسیجیان پایگاه شهید قلیزاده. مسجد حضرت زینب علیهاالسلام همه می‌توانند شریک باشند. شماره کارت ۶۰۳۷۹۹۷۵۳۵۹۷۹۵۵۴ بانک ملی بنام مهدی هاشمی برای رزمایش همدلی در ماه مبارک رمضان اختصاص داده شده. یاعلی
صوت تلاوت قرآن کریم 👇
تصویر قرآن کریم با فرمت PDF 👇
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷قسمت چهل و یکم🇮🇷 ✒که عشق آسان نمود اول نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... - سریع برگردید ... موقعیت خاصی پیش اومده ... رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه... با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود ... سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ - نه زن داداش ... صداش لرزید ... امانته ... با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... - چی شده؟ ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... - حال زینب اصلا خوب نیست ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید ... جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد... - یعنی چقدر حالش بده؟ بغض اسماعیل هم شکست ... - تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شد ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع... دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ... ◀️ادامه دارد... با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و زیبای "بی‌توهرگز" قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/joinchat/2915303469C5da3ae3754