⚘﷽⚘
★خیالت برده #خواب از ما و
❣خود آسوده می خوابی😌
★بخواب آسوده، #آرامم
❣که جز این آرزویم نیست✘
#شبتون_شهدایی
#صبحتبخیرمولایمن
لحظههایی در زندگی هست
که تنهای تنهایم،
تنهایی مطلق...
لحظههایی که
جهان سراسر بیگانه میشود!
من میمانم و
تو که آشنا ترینی؛
من می مانم و
دنیا و خیال شیرین آمدنت!!
که جهان
با امید تو مرا کافیست ...
#امام_عصر علیه السلام
⚘درمان دل شکسته ما برگرد
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
⚫️إنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ⚫️
◾️با نهایت تاسف و تأثر، به اطلاع کلیه محبان اهل بیت(علیهم السلام) میرساند، روح ملکوتی استاد اخلاق، مفسر قرآن، عالم ربّانی حضرت #آیت_الله_ضیاء_آبادی ساعاتی پیش به لقاء الله پیوست.
🌷روحش شاد و یادش گرامی🌷
🌺صبح و باران و غزل در دست دوست
صبح زیباے شقایــــق ها بخیــر
خنده ے لبهاے تو یڪ جرعہ عشق
اے گلم این صبح عاشق ها بخیر
#صبحتون_شهدایے🌹
| #تلنگر |🌱
هیچ وقت نگو:
محیط خرابه ، منم خراب شدم!!!😫
هر چقدر هوا سردتر باشد،❄️
لباست را بیشتر میڪنے!🧤
پس هر چه جامعه فاسدتر شد،😔
تو #لباس_تقوایت را بیشتر ڪن ☝️🏻
#حجت_الاسلام_قرائتے
❤️ @ahmadelyasi1369
عدهای هرچه از غرب ضربه بخورند؛
باز هم از آنها تعریف میکنند...!
#امام_خمینی(ره)🌱
@ahmadelyasi1369
#حرفحساب 🖇🌿
______________________
|°○ هـروقـت بـه عیـب دیگـران دقیـق شدی،حتے در حـد فڪر ڪردن!
اولــ بشیـن فڪر ڪن،چـرا رسـیدی به ایـنجا، ڪه بـه خـودت اجـازه میدی رفتـار دیـگـران و تـو تـرازوی ذهـنت انـدازه بـزنے:)○°|
@ahmadelyasi1369
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_نهم9⃣
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
+دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن .
_واقعا؟
+بله موردیه؟
_نه نه نه اصلا
+چیزی شده ؟
_نه فقط مامانم امشب هست بیمارستان
+میخای من نرم؟
_نه نه حتما برین
+پس اگه ترسیدی زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت
با هول ولا گفتم
_نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم .
+باشه پس درا رو قفل کن و همه ی چراغا رو روشن بزار
_چشم باباجون
+کت و شلوار منم بیار دم در یکی و فرستادم بیاد بگیره ازت
_چشم
+مراقب خودت باش. کاری نداری؟
_نه باباجون
+پس خداحافظ
خداحافظی کردم و تلفن و قطع کردم .
کت و شلوار و از تو کمد در آوردم و گذاشتمش تو کاور
چادر گل گلی مامانم و گرفتم و رفتم پایین.
به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم .
سعی کردم یقه لباسم که خیلی باز بود رو بپوشونم
درو باز کردم و یه آقایی و دیدم .
سلام کردم و گفتم
_بابام فرستادتون؟
+سلام بله
کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم .
نمیدونم چجوری راه حیاط تا اتاقمو طی کردم .
میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم .
همینکه در اتاقمو باز کردم صدای اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم .
در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی.
وضو گرفتم و دوباره رفتم تو اتاق .
سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلی زود نمازمو بستم ...
____________
قلبم تند میزد .
چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلی جلوی میز آرایش.
کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشای رو صورتم .
با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولی نمیتونستم از جوشام بگذرم ...
به همونقدر اکتفا کردم.
موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون
از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام.
درشو باز کردمو بهشون خیره شدم .
دستمو بردم سمت مانتو مشکی بلندم و برش داشتم .
یه شلوار کتان مشکی لول هم برداشتم و پوشیدم ومشغول بستن دکمه های مانتوم شدم .
همینجور میبستم ولی تمومی نداشت .
بلندیش تا مچ پام بود برا همین نسبت به بقیه مانتوهام بیشتر دکمه داشت.
بعد تموم شدنشون رفتم سمت کمد روسریها و یه شال مشکی خیلی بلند برداشتم
رفتم جلو آینه و با دقت زیادی سرم کردم .
همه ی موهامو ریختم تو شال .
بعد اینکه لباسامو پوشیدم رفتم سمت کتابخونه ؛قرآن عزیزی که مادرجونم برام خریده بود و برداشتم و گذاشتمش تو کوله مشکیم و همه وسایلای توشو یه بار چک کردم .
کیف پول، قرآن ،آینه و...
عطر و یادم رفته بود.از رو میزم ورداشتم و ب مچ دستام زدم و بعد دستم و روی لباسام کشیدم.
عطرم انداختم تو کوله ام
اوممم گوشیمم نبود رفتم دنبال گوشیم بگردم که یه دفعه متوجه صدای زنگش شدم .
رفتم سمت تخت و موبایلمو برداشتم .
به شماره ای که تو گوشیم سیو کرده بودم نگاه کردم نوشته بود مصطفیِ عزیزم ....
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
♥️📚| @asheghaneh_halal
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
●|قرار جدیدهرشب♡
| اِلھى عَظُمَ الْبَلاَّءُ ...|
#علیفانی