eitaa logo
احرار
100 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
13.4هزار ویدیو
77 فایل
سیاسی مذهبی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✨ برای انسان نابینا شیشه و الماس فرقی ندارد ✨اگر کسی قدرتان را ندانست، ✨فکر نکنید شیشه اید ✨یقین بدانید که او نابیناست...
✍ رفتار دیگران آینه‌ای برای پالایش روح توست 🔹دو آتش‌نشان وارد جنگلی می‌شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند. 🔸آخر کار وقتی از جنگل بیرون می‌آیند و کنار رودخانه می‌روند، صورت یکی کثیف و آلوده به خاکستر شده و صورت آن یکی تمیز است. 🔹سوال: کدامشان صورتش را می‌شوید؟ 🔸آنکه صورتش کثیف شده به آن یکی نگاه می‌کند و فکر می‌کند صورت خودش هم مانند او تمیز است. اما آنکه صورتش تمیز است، می‌بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش می‌گوید حتما من هم کثیفم، باید خودم را تمیز کنم. 🔹حالا فکر کنید چند بار اتفاق افتاده که دیگران از رفتار بد ما یا ما از رفتار بد دیگران بـــه شست‌وشو و پالایش روح خودمان پرداخته باشیم. 🔸وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست‌داشتنی است، کمی باید به خودمان شک کنیم.
✨﷽✨ ✨ ✅هفت چیز بدون هفت چیز دیگر خطرناک است: ثروت بدون زحمت دانش بدون شخصیت علم بدون انسانیت سیاست بدون شرافت لذت بدون وجدان تجارت بدون اخلاق و عبادت بدون ایثار 👤گاندی
🔅 ✍ تار و تور و تیر خدا 👤حاج‌اسماعیل دولابی می‌گفت: خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد. با تار، تیر و تور خودش، آدم‌ها را جذب می‌کند. مجذوب خودش می‌کند. 🔹تار خدا، قرآن است. نغمه‌های آسمانی است. خیلی‌ها را از طریق قرآن جذب خودش می‌کند. 🔸خیلی‌ها را با تور خودش جذب می‌کند. مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر. 🔹تیر خدا همان بارهای مشکلات است. غالب آدم‌ها را از این طریق مجذوب خودش می‌کند. اولیای خدا برای این مشکلات لحظه‌شماری می‌کردند. 🔸شیخ بهایی می‌گوید: شد دلم آسوده چون تیرم زدی ای سرت گردم چرا دیرم زدی. 🔹اگر کسی به گرفتاری‌ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی‌ماند. این گرفتاری‌ها باید زمینه امید ما را فراهم کند. 🔸گرفتاری‌ها باید زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم، تا مصیبتی می‌رسد، ناراحت می‌شویم. این شیوه خداست.
🔅 ✍ ‏اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای 🔹بعضی چکﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد نمی‌ﺷﻮﻧﺪ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ‌ﺟﺎی ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ هم ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺑﺎنک ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ می‌ﺷﻨﺎﺳﺪ. 🔸ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ چک دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ! 🔹یک ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ. 🔸ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ. 🔹ﭘﺲ ﺍﮔﺮ کسی ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﺑﺮﻭﻳﺖ ﺭﺍ می‌ﺭﻳﺰﻡ، سکه یک ﭘﻮﻟﺖ میﻛﻨﻢ، ﻛﺎﺭﯼ میﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﻭی ﻳﺦ ﺷﻮﯼ، ﺑﻼﻳﯽ ﺳﺮﺕ میﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﻨﻨﺪ؛ ﻫﻴﭻ ﻧﺘﺮﺱ! 🔸ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ چک ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﻣﻀﺎی ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ. 🔹ﻳﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭ ﺍﻭ ﻳﺎ نمیﺧﻮﺍﻫﺪ، ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ. 🔸امضای خدا پای تمام آرزوهایتان.
🔴زاویه دیدت رو عوض کن ✍روزی هیزم‌شکنی در یک شرکت چوب‌بری دنبال کار می‌گشت و نهایتا توانست برای خودش کاری پیدا کند. 🔸حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم‌شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. 🔹رئیسش به او یک تبر داد و او را به‌سمت محلی که باید در آن مشغول می‌شد، راهنمایی کرد. 🔸روز اول هیزم‌شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. 🔹تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم‌شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند. اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. 🔸روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. 🔹هر روز که می‌گذشت تعداد درخت‌هایی که قطع می‌کرد، کمتر و کمتر می‌شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا بنیه‌اش کم شده است. 🔸پیش رئیس رفت و پس از معذرت‌خواهی گفت خودش هم از این جریان سر درنمی‌آورد. 🔹رئیس پرسید: آخرین باری که تبرت را تیز کردی، کی بود؟ 🔸هیزم‌شکن گفت: تیزکردن؟ من فرصتی برای تیزکردن تبرم نداشتم. تمام وقتم را صرف قطع‌کردن درختان می‌کردم! 💢چقدر به فکر تیزکردن تبرمان هستیم؟
✨﷽✨ ✨ مغرور نباشیم وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد، وقتی میمیرد مورچه،او را میخورد شرایط به مرور زمان تغییر میکند پس خوب باشیم و خوبی کنیم...
✨﷽✨ ✨ ✨امیرالمؤمنین علیه السلام: كسى كه زبانش شيرين باشد،برادرانش زياد شوند مَن عَذُبَ لِسانُهُ كَثُرَ إخوانُهُ 📚غررالحكم حدیث7761 به جای زهر، عسل به کام هم بریزیم! وقتی به هم میرسیم به جای اینکه بگوییم: " چقدر پیر شده ای " بگوییم " دلم برایت تنگ شده بود " " صورتت چروک برداشته " بگوییم " از با تو بودن لذت میبرم " " چاق شده ای " بگوییم " تو دوست خوبی هستی " " لاغر و ضعیف شده ای " بگوییم " دوست دارم تو را بیشتر ببینم " همه ما از گرفتن انرژی منفی بیزاریم، پس اگر انتظار دریافت انرژی مثبت داریم باید همان نیرو را بدهیم تا همان را پس بگیریم. به ما چه که فلانی چرا بچه دار نمیشود. به ما چه که چرا فلانی لباس های جدید نمی خرد. به ما چه که فلانی چرا هنوز همان ماشین را دارد. به ما چه که فلانی از همسرش جدا شده. همه ما خط قرمزهایی داریم که دوست نداریم کسی از آنها رد شود. پس از خط قرمزهای دیگران رد نشویم
✨﷽✨ 🔴با کلمه زیبای «نمی‌دانم» آشنا شوید ✍روزی امتحان جامعه‌شناسی ملل داشتیم. 🔸استاد سر کلاس آمد. فقط یک سوال داد و رفت: مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟ 🔹از هر که پرسیدم نمی‌دانست. تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما به‌راستی کسی نمی‌دانست. 🔸همه دو ساعت نوشتیم؛ از صفات برجسته این مادر، از شمشیرزنی او، از آشپزی برای سربازان، از برپاکردن خیمه‌ها در جنگ، از عبادت‌های او و... 🔹استاد بعد از دو ساعت آمد و ورقه‌ها را جمع کرد و رفت. 🔸تیرماه برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. روی تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود: «مردود». 🔹برای اعتراض به ورقه، به سالن دانشسرا رفتیم. 🔸استاد آمد و گفت: فردی اعتراض دارد؟ 🔹همه گفتند: آری. 🔸گفت: خب چرا پاسخ صحیح را ننوشتید؟ 🔹پرسیدیم: پاسخ صحیح چه بود استاد؟ 🔸گفت: در هیچ کتاب تاریخی‌ای نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده. پاسخ صحیح «نمی‌دانم» بود. 🔹همه پنج صفحه نوشته بودید اما فردی شهامت نداشت بنویسد: نمی‌دانم. 🔸کسی که همه‌چیز می‌داند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای «نمی‌دانم» آشنا شوید، زیرا فرداروز گرفتار نادانی خود خواهید شد.
✨﷽✨ 🔴 آدم‌های متفاوتی که کنارمان هستند من برای خودم خط‌هایی دارم. دور بعضی چیزها، زیر بعضی چیزها و روی بعضی چیزها، گاهی خط قرمز، گاهی خط زرد و گاهی خط سبز می‌کشم. روی بعضی آدم‌ها را خط قرمز کشیده‌ام؛ آن‌ها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج می‌برند. حسودها، خودبین‌ها و مهم‌تر از همه آن‌ها که همیشه به من دروغ گفته‌اند. زیر بعضی‌ها را خط زرد می‌کشم؛ آدم‌هایی که تکلیفت را با آن‌ها نمی‌دانی. مثل فصل‌ها رنگ عوض می‌کنند و اعتباری نیست، نه به تحسین و نه به تکذیبشان. و دور بعضی‌ها را خط سبز می‌کشم؛ سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند. آدم‌هایی که شاید همه فرق و خاص‌بودنشان در نگاه و کلامشان باشد. آدم‌هایی سادهٔ ساده. این آدم‌ها را باید قاب گرفت تا جلوی چشمت باشند، تا وجب‌به‌وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی.
🔅 ✍ فقرای راستین نیازشان را مخفی می‌کنند کربلایی‌محبوب، کله‌پز مومن و قدیمی شهر است. روزی جوانی خوش‌هیکل وارد مغازه شده و اشکنه برای او می‌آورند. جوان کاسه را بلند می‌کند و می‌گوید: داداش ببخش نمک زیاد ریختم شور شد. اگر ممکنه کمی اشکنه بریز. محبوب کاسه را گرفته و اشکنه می‌ریزد. سری بعد هم جوان این کار را می‌کند. شاگرد کربلایی‌محبوب عصبانی شده و می‌گوید: تو نمی‌دانی چقدر باید نمک بریزی؟ کربلایی‌محبوب سریع کلام شاگرد را قطع کرده و می‌گوید: راست می‌گوید، نمکدان کمی خراب شده و زیاد می‌ریزد. شاگرد حساب کار دستش می‌آید و دیگر ادامه نمی‌دهد. سری بعد که آن جوان به مغازه می‌آید کربلایی‌محبوب کاسه او را از اشکنه پر می‌کند. بعد از رفتن او در گوش شاگرد می‌گوید: آن جوان می‌رود کارگری و هیکلش بزرگ است. با یک اشکنه عادی سیر نمی‌شود. پس عمدا نمک زیاد می‌زند تا ما کاسه‌اش را پر کنیم و آبرویش حفظ شود. حتی پولی برای خوردن مخلفات کله‌پاچه هم ندارد و همیشه با اشکنه از مغازه خارج می‌شود. من از روزی که مشکل او را فهمیدم کاسه‌اش را لبریز می‌کنم. می‌بینی که دیگر نمی‌گوید غذا را شور کرده است. خیلی‌ها از شدت شرم و حیا نیازشان را پشت نیازی پنهان می‌کنند. آنان فقرای راستین هستند که طبق قرآن «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً» مصداقشان است.
✨﷽✨ ✨ کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست پس وای بر جمعی که لب را بی تامل وا کنند چرا که کم داشتن و زیاد گفتن مثلِ نداشتن و زیادخرج کردن است! پس نگذارید زبانِ شما از افکارتان جلو بزند!!! 👤پروفسور سمیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ هفت راه مبارزه با افسردگی و ناراحتی: ◽ کمتر شک کنید ،بیشتر احساس کنید ◽کمتر اخم کنید ،بیشتر بخندید ◽کمتر حرف بزنید ،بیشتر گوش بدید ◽بیشتر قبول کنید ،کمتر قضاوت کنید ◽کمتر بگید ،بیشتر عمل کنید ◽کمتر شکایت کنید ،کمتر بترسید ◽بیشتر دوست بدارید
✨﷽✨ 🔴ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎ بکاریم و ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ✍روزی پادشاهی ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ که ﻫﺮﮐﺲ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﮑﯿﻤﺎنه‌ﺍﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺑﻪ ﺍﻭ 400 ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﺪﻫﻨﺪ.ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺭﻋﻪﺍﯼ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺷﺖ که ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ 90ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺍﺳﺖ. شاه ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ 2٠ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺛﻤﺮ ﺩﻫﺪ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﻬﺎﻝ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﯽ‌ﮐﺎﺭﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﻣﺎ بکاریم ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ.سلطان ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺷﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺣﮑﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ. پس ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ 400 ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻨﺪﯾﺪ.شاه ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﯼ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 20 ﺳﺎﻝ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻻﻥ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!باز ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ 400 ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ. شاه ﮔﻔﺖ: ﺍین باﺭ ﭼﺮﺍ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ؟ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺘﻮﻥ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﻣﯽﺩﻫﺪ. ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺛﻤﺮ ﺩﺍﺩ!مجددا ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ 400 ﺳﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. پرسیدند: چرا با عجله می‌روید؟ گفت: 90 سال زندگیِ باانگیزه و هدفمند، از او مردی ساخته که تمام سخنانش سنجیده و حکیمانه است، پس لایق پاداش است. اگر می‌ماندم خزانه‌ام را خالی می‌کرد.
✨﷽✨ ✨ آنقدردریادل باش که ازچیزی نگران نشوی آنقدربزرگوارباش که خشمگین نگردی آنقدرنیرومندباش که ازچیزی نترسی وآنقدرراضی باش که به هیچ مشکلی اجازه خودنمایی ندهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ هرگز "چهار"چيز را در زندگيت نشكن؛ رابطه؛ قول؛ اعتماد و قلب اينها وقتي مي‌شكنند صدا ندارند؛ اما درد بسيارى دارند...
🔅 ✍ بهترین کاسب قرن 🔹مرد با خدایی در بازار تهران چلوکبابی داشت و به‌دلیل رفتار خوبش با مشتریانش به بهترین کاسب معروف شده بود. 🔸روزی چند نفر جلوی مرد را گرفتند و به او گفتند: پول دخل امروزت را رد کن بیاد. 🔹مرد گفت: محال است بدهم. 🔸گفتند: می‌کشیمت. 🔹گفت: بکشید! 🔸گفت‌وگو ادامه پیدا کرد و مرشد گفت: به یک شرط پول دخل امروز را به شما می‌دهم. 🔹آن‌ها گفتند: چه شرطی؟ 🔸گفت: به شرطی که بیایید به منزل من و یک چایی باهم بخوریم. 🔹آن‌ها قبول کردند و رفتند و چای خوردند و مرشد پول‌ها را به آنان داد. 🔸از مرد پرسیدند: چرا همان اول در کوچه پول را ندادی؟ 🔹مرد گفت: آن موقع اگر پول را می‌دادم آن پول دزدی می‌شد. ولی الان شما مهمان من هستید و من دوست دارم به مهمانم هدیه بدهم. 🔸سال‌ها گذشت و آن سه نفر از معتمدین بازار شدند.
🔅 ✍ به یاد شهدا 🔹سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید: این روزها شهدای زیادی رو پیدا می‌کنن و میارن ایران، به نظرتون کار خوبیه؟ کیا موافقن؟ کیا مخالف؟ 🔸اکثر دانشجویان مخالف بودن! 🔹بعضی‌ها می‌گفتن: کار ناپسندیه. نباید بیارن. 🔸بعضی‌ها می‌گفتن: ولمون نمی‌کنن. گیر دادن به چهار تا استخون. ملت دیوونن! 🔹بعضی‌ها می‌گفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته! 🔸تا اینکه استاد درس رو شروع کرد. ولی خبری از برگه‌های امتحان جلسه قبل نبود! 🔹همه سراغ برگه‌ها رو می‌گرفتن، ولی استاد جواب نمی‌داد. 🔸یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه‌هامون رو چیکار کردید؟ شما مسئول برگه‌های ما بودید؟ 🔹استاد روی تخته کلاس نوشت: من مسئول برگه‌های شما هستم. 🔸سپس گفت: من برگه‌هاتون رو گم کردم و نمی‌دونم کجا گذاشتم. 🔹همه دانشجویان شاکی شدن. 🔸استاد گفت: چرا برگه‌هاتون رو می‌خواین؟ 🔹گفتن: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم. 🔸هر چی که دانشجویان می‌گفتن استاد روی تخته می‌نوشت. 🔹استاد گفت: برگه‌های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم، هرکی می‌تونه بره پیداشون کنه؟ 🔸یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگه‌ها برگشت. استاد برگه‌ها رو گرفت و تکه‌تکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد. 🔹استاد گفت: الان دیگه برگه‌هاتون رو نمی‌خواین! چون تکه‌تکه شدن! 🔸دانشجویان گفتن: استاد برگه‌ها رو می‌چسبونیم. 🔹برگه‌ها رو به دانشجویان داد و گفت: شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید. پس چطور توقع دارید مادری که بچه‌اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ، الان منتظر همین چهار تا استخونش نباشه!؟ بچه‌اش رو می‌خواد، حتی اگه خاکستر شده باشه. 🔸چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد! و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن!
✨﷽✨ ✍ گاهی به نعمت‌هایمان عادت می‌کنیم 🔹مردی از خانه‌اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه‌اش را بفروشد. 🔸دوستش یک آگهی نوشت و آن را بدین صورت برایش خواند: خانه‌ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق‌های دلباز و پذیرایی و ناهارخوری وسیع. 🔹صاحب‌خانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست. در تمام مدت عمرم می‌خواستم جایی داشته باشم مثل این خانه‌ای که تو تعریفش را کردی. 🔸خیلی وقت‌ها نعمت‌هایی که در اختیار داریم را نمی‌بینیم چون به بودنشان عادت کرده‌ایم و بعد از ازدست‌دادنشان تازه به ارزش آن‌ها پی می‌بریم.
✍لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت؟ 🔹تصور کنید فرش خانه‌تان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت. ⁉️ کدام لیوان را روی آتش خالی می‌کنید؟ 🔸دادزدن، تهدیدکردن، تمسخر، توهین و تحقیرکردن، انتقادکردن، کتک‌زدن، قهرکردن و محروم‌کردن کودک مانند لیوان نفت در دست شما باعث شعله‌ورشدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد. 🔹اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوش‌دادن، آموزش‌دادن، امیدواربودن، آرام‌بودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبی‌ست که نه‌تنها آتش را خاموش می‌کند، بلکه به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد. ⁉️ فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت را؟
✨﷽✨ ✨ ☆لقمان به پسرش نصیحت كرد: دو چيز را فراموش نكن↯ ☆ ياد خدا ☆ ياد مرگ دو چيز را فراموش كن↯ ☆ بدی ديگران درحق تو ☆ خوبی تودرحق ديگران
🔅 ✍ نگذاریم بند «حرمت» پاره شود 🔹زندگى مثل يک كامواست؛ از دستت كه در برود، می‌شود كلاف سردرگم، گره مى‌خورد، می‌پيچد به هم، گره‌گره مى‌شود. 🔸بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله باز كنى. 🔹زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگ‌تر مى‌شود، کورتر مى‌شود. يک جايى ديگر نمى‌شود کاری كرد. 🔸بايد سر و ته كلاف را بريد، يک گره ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محو كرد كه معلوم نشود. 🔹يادمان باشد گره‌هاى توى كلاف همان دلخورى‌هاى كوچک و بزرگند، همان كينه‌هاى چندساله، بايد يک جايى تمامش كرد و سر و تهش را بريد. 🔸زندگى به بندى بند استْ به‌نام «حرمت» كه اگر پاره شود، تمام است.
🔅 تو نیز اگر می‌خفتی بهتر بود! سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می‌گوید: یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب‌ها برمی‌خاستم و نماز می‌گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم. شبی در خدمت پدر (رحمة الله علیه) نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می‌خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده‌اند. پدر را گفتم: از اینان کسی سر برنمی‌دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته‌اند، بلکه مرده‌اند. پدر گفت: تو نیز اگر می‌خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی! 📖گلستان سعدی/باب دوم
✨﷽✨ ✍️ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی 🔹مردی به‌سرعت و چهارنعل با اسبش می‌تاخت. اين طور به نظر می‌رسيد که جای بسيار مهمی می‌رود. 🔸مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد: کجا می‌روی؟ 🔹مرد اسب‌سوار جواب داد: نمی‌دانم، از اسب بپرس! 🔸و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادت‌هايمان می‌تازیم، بدون اينکه بدانیم کجا می‌رویم. 🔹وقت آن رسيده که کنترل افسار را به دست بگيريم و زندگی‌مان را در مسير رسيدن به جایی قرار دهيم که واقعاً می‌خواهيم به آنجا برسيم.
✨﷽✨ 🔴آرزوهای پس از مرگ ✍9 آرزویی که انسان بعد از مرگ می‌کند و در قرآن ذکر شده است: 1⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنْتُ تُرَابًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ خاک می‌بودم. (ﺳﻮﺭه نبأ‏، آیه 40) 2⃣ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِیٖ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش می‌فرستادم.(سوره فجر، آیه 24) 3⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمی‌شد. (ﺳﻮﺭه حاﻗﺔ، آیه 25) 4⃣ يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِیٖ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمی‌گرفتم. ‏(ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه 28) 5⃣ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فرمانبرداری الله و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را می‌کردیم. ‏ (ﺳﻮﺭه أﺣﺰﺍﺏ، آیه 66) 6⃣ يَا لَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تعقیب می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه 27) 7⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمً؛ ﺍی ﮐﺎﺵ من هم با آنها می‌بودم، حال کامیابی بزرگ حاصل می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه نساء، آیه 73) 8⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَدًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ با رب خود کسی را شریک نمی‌آوردم. ‏(ﺳﻮﺭه کهف، آیه 42) 9⃣ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راهی پیدا شود که دوباره به دنیا برگردیم و نشانی‌های رب خود را انکار نکنیم و از جمله مؤمنین شویم‏. (ﺳﻮﺭه أﻧﻌﺎﻡ، آیه 27) اینها آرزوهایی هستند که انسان بعد از مرگ دارد در حالیکه در آن زمان، دیگر فرصتی برای جبران وجود ندارد؛ پس امروز به فکر باشیم. والعاقبه للمتقین