Home
اشعار محمل
حضرت زهرا سلام الله علیها
صفحه اصلی
حضرت زهرا
ای بهشت قرب احمد فاطمه
لیله القدر محمد فاطمه
ای خدا مشتاق یا رب یا ربت
ای سلام انبیا بر زینبت
عالم خاکی محیط غربتت
آفرینش گشته گم در تربتت
کاروان دل روان در کوی تو
قبلة جان محمد روی تو
عصمت حق کوثر پیغمبری
بلکه زهرای محمد پروری
مشعل شب های احیای علی
نقش لبخندت مسیحای علی
خانة کوچک پناه عالمت
عمر خلقت یک دم از عمر کمت
عمر تو بالاتر از ارض و سماست
هیجده سالت اگر خوانم خطاست
گرچه در این گردش لیل ونهار
زیستی با خاکیان هجده بهار
اولین نور آخرین روشنگری
هم ازل را هم ابد را مادری
خلق عالم سائل و روزی خورت
لیف خرما وصله های چادرت
ای سه شب بی قوت و از قوت تو سیر
هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر
وحی بی ایثار تو کامل نشد
هل اتی بی نام تو نازل نشد
آن که خاک مقدمش جان همه
گفت جان من فدای فاطمه
ای که در تصویر انسان زیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی
فوق هر تعریف و هر تفسیر هم
پاکتر از آیه تطهیر هم
ای سجود آورده بر پای تو سر
ای خدا هم از نمازت مفتخر
مرتضی را محو صحبت کرده ای
غرق در دریای حیرت کرده ای
مدح تو کی با سخن کامل شود
وحی باید بر قلم نازل شود
آفرینش مانده حیرانت بسی
به که نشناسد مقامت را کسی
بیم دارم هر که بشناسد تو را
در مقام بندگی خواند خدا
ای دو عالم قبضه ای در مشت تو
وی زمام خلق در انگشت تو
انبیا را رهبری کن فاطمه
اولیا را مادری کن فاطمه
خاک را فیض تو آدم می کند
فضه ات اعجاز مریم می کند
بر در بیتت مقام قنبری
نیست کم از رتبه پیغمبری
آسمانی ها مسلمان تواند
بندة مقداد و سلمان تواند
آنچه هست و نیست فیض عام توست
خوش ترین ذکر امامان نام توست
از نبی تا حضرت مهدی همه
ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه
خلق عالم بر درت استاده اند
انبیا در محضرت استاده اند
سائل بیت گلینت عالمی
بسته نبود باب احسانت دمی
ای گدا با کوه غم خرسند تو
حلّ صد مشکل زگردنبند تو
ای مهار ناقه ات زلف عفاف
پیرهن بخشیده در شام زفاف
عفو را نازم که گرد بسترت
قاتلت هم نیست نومید از درت
سینة تو جنت پیغمبر است
دامنت تا صبح محشر کوثر است
عیسی از لطف تو صاحب دم شده
آدم از خاک رهت آدم شده
اخترانت جمله ماه عالمند
دخترانت خوبتر از مریمند
دست بوس قنبرت فرزانگی
خاک پای فضه ات مردانگی
از شب میلاد تا آخر نفس
مصطفی یک دست را بوسید و بس
آن هم ای دست خدا دست تو بود
ای بر آن لب ها و دست تو درود
زهره وام النجوم الظاهره
راضیه مرضیه زهرا طاهره
"خاک، مشتاق سجود فضّه ات"
کلّ قرآن در وجود فضه ات
تا ابد بادا سلام از داورت
بر تو و دامان زینب پرورت
مرغ جان را آشیان در بام تو
نقش قلب آفرینش نام تو
ای خدا را کلک قدرت در کفت
نام ما را ثبت کن در مصحفت
"عقل کل، از کل هستی شد جدا"
تا چهل شب کرد خلوت با خدا
این چهل شب در سرش شور تو بود
بهر استقبال از نور تو بود
چون تو ذات کبریا گوهر نداشت
از محمد دوستی بهتر نداشت
بهترین گوهر زگوهر آفرین
هدیه شد بر شخص ختم المرسلین
دید پیغمبر بهای این گوهر
باشد از دریای هستی بیشتر
تا به شکر این گوهر گوید سپاس
گشت تا جوید یکی گوهرشناس
دید قدر این گوهر را در زمین
کس نداند جز امیرالمومنین
جز علی کفوی بر این گوهر ندید
مشتری زین مشتری بهتر ندید
"تو، رسول الله، شویت بوالحسن"
هر سه یک جانید با هم در سه تن
پس توئی ای عرش حق را قائمه
هم محمد هم علی هم فاطمه
گر علیِّ عالی اعلا نبود
بر تو چون ذات خدا همتا نبود
ای امیرالمومنین حیران تو
کیست تا گوید سخن در شأن تو
مسجد الاقصای دل پروانه ات
کعبه مشتاق طواف خانه ات
در طواف خانه ات افلاکیان
گوی سبقت برده اند از خاکیان
خانه ای دیوار و سقف آن ز گل
خشت خشتش از محمد برده دل
خاک آن با خون دل آمیخته
در حیاتش یک جهان جان ریخته
خانه نی رشک گلستان خلیل
آب بارانش سرشک جبرئیل
آستان آن صفا بخش صفا
حجره اش معراج روح مصطفی
آسمان آورده بر بامش پناه
سر زده در آن دو خورشید و دو ماه
مطبخش را روفتند از زلف حور
"وز تنورش می رود بر عرش، نور"
اختران شمع دل افروز شبش
کوثر و ساقی کوثر صاحبش
عالمی پروانه و این خانه شمع
آفرینش گرد آن گردیده جمع
دل در این کاشانه تسکین یافته
هل اتی زین خانه آزین یافته
برتر از افلاکیانی فاطمه
از چه بین خاکیانی فاطمه
آسمانیها تو را نشناختند
چون زمین را زادگاهت ساختند
از چه رو ای برتر از افلاکیان
سایه افکندی بفرق خاکیان
خانه گل جایگاه حور نیست
تیرگی را نسبتی با نور نیست
ما ز تو اما تو از ما نیستی
کیستی تو کیستی تو کیستی
در تو تشریف خدایی یافتم
اقتدار کبریایی یافتم
هوش و عقل و بینشم رفته زدست
بیم از آن دارم شوم زهراپرست
چون ببیند چشم احساسم تو را
با کدامین عقل بشنا
سم تو را
بشکن از مرغ عروجم بال و پر
تا نگیرم اوج از این بیشتر
باید این جا لال و کور و کر شوم
ورنه یا دیوانه یا کافر شوم
گرچه عمری در پناهت زیستیم
آن که بشناسد تو را ما نیستیم
با وجود آن همه نعت سپاس
ناشناسی ناشناسی ناشناس
باید این جا لب فرو بست از بیان
روز محشر قدر تو گردد عیان
شمع جمع اهل محشر چِهر تواست
مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست
جز تولّای تو دست آویز نیست
بی تو رستاخیز رستاخیز نیست
دستگیر خلق در محشر توئی
منجی و بخشنده و داور توئی
نار زندانی شود در بند تو
خشم گردد مِهر با لبخند تو
"شعله های خشم، باغ گل شوند"
رعدها آوازة بلبل شوند
حق به محشر محور جودت کند
آن قدر بخشد که خشنودت کند
محشر از فیض تو گلباران شود
"عفو، مشتاق گنه کاران شود"
صحنة محشر همه پابست توست
اختیار نار و جنّت دست توست
مهر تو روز قیامت هستِ ماست
ریشه های چادرت در دست ماست
روز محشر کار ما با فاطمه است
نقش پیشانی ما یا فاطمه است
بی کسیم و جز تو ما را نیست کس
روز وانفسا تو را داریم و بس
ای ره جنّت ز باب رحمتت
نامه ها را شسته آب رحمتت
زشتی افعال ما را خاک کن
نامه اعمال ما را پاک کن
از کرامت بر جبین ما همه
ثبت کن هذا محب الفاطمه
محشر و بازار آن بازار تواست
نام کل خلق در طومار تواست
ای محمد زنده از لبخند تو
ای فدای یازده فرزند تو
تو قیامت را قیامت می کنی
بر امامان هم امامت می کنی
هر چه گویی ذات بی چون آن کند
گر تو خواهی نار را رضوان کند
این عجب نبود به یک یا فاطمه
حق دهد بر کار محشر خاتمه
بیم دارم با چنان لطف عظیم
قاتلت را هم رهانی از جحیم
بین خلق و نار حائل می شوی
با حسین خود مقابل می شوی
او کند با پیکر بی سر قیام
گوید از هر زخم تن مادر سلام
آن سلام و پاسخش بشنیدنی است
آن گلوی پاره پاره دیدنی است
"باز در محشر، تو محشر می کنی"
گریه بر آن جسم بی سر می کنی
محشر از اشک تو طوفان می شود
چشم ها یکباره گریان می شود
ناگهان آید یم رحمت به جوش
اشک ها سازد جهنم را خموش
این ندا خیزد زحلقوم همه
اشفعی لی اشفعی لی فاطمه
ای خلایق از ازل مهمان تو
باغ جنّت عاشق سلمان تو
فضّه ات را پای بر چشم ملک
قنبرت را جاه برتر از فلک
جان حیدر در لب خندان تو
هفت آبا خاک فرزندان تو
ای که از سر تا قدم پیغمبری
بلکه هم پیغمبری هم حیدری
ای محمد از تو دختر سرفراز
ای نماز آورده بر خاک نماز
حمد و تکبیر و دعا دلداده ات
سجده برده سجده بر سجّاده ات
"در نمازت رخ، زشرم حیِّ فرد"
گه سفید و گاه سرخ و گاه زرد
صبح می شد مهر رخسارت سفید
"ظهر از آن نور، سرخی می دمید"
شامگاهان بس که می رفتی زحال
زرد می گردید نور آن جمال
حیف از آن صورت که آخر شد کبود
برگ گل را طاقت سیلی نبود
تو به اهل آسمان شمع رهی
زهره ای منصوره ای وجه اللهی
زهره و رخسارة نیلی کجا
صورت حوریه و سیلی کجا
"مسلمین، روی کلامم با شماست"
"نسل آینده، پیامم با شماست"
این سخن فرموده پیغمبر است
منکر آن هر که باشد کافر است
گفت زهرا خلق من خوی من است
روح ما بین دو پهلوی من است
مکتب من زنده از این دختر است
نسل من پاینده از این دختر است
جاودان ماند از او آثار من
بلکه آزارش بود آزار من
ضبط کن ای چرخ فریاد مرا
بشنوید آیندگان داد مرا
"ناسپاسان، دخت احمد را زدند"
فاش می گویم محمد را زدند
آنچه بیداد خزان با یاس کرد
درد آن را باغبان احساس کرد
در پی حفظ حریم خویشتن
مرد باید پشت در آید نه زن
هیچ دانی دختر خیر البشر
از چه جای حیدر آمد پشت در
دید مولایش علی تنها شده
خانه اش محصور دشمن ها شده
بر دفاع شوهرش فردی ندید
بین آن نامرد ها مردی ندید
گفت باید پیش امواج خطر
یار بهر یار خود گردد سپر
من که تنها دختر پیغمبرم
پشت این در پیش مرگ حیدرم
فاطمه تنها طرفدار علیست
در هجوم دشمنان یار علیست
آن که باشد مرد این سنگر منم
اولین قربانی حیدر منم
چشم پوشیدم زجان خویشتن
ای مغیره هر چه می خواهی بزن
این در کاشانه این پهلوی من
این غلاف تیغ این بازوی من
"من به جان، زخم علی را می خرم"
گو چهل نامرد ریزد بر سرم
گر برآید شعله از کاشانه ام
یا که گردد قتلگاهم خانه ام
گر شود پرپر زجور قاتلم
گر شود پرپر زجور قاتلم
گر رود از ضرب سیلی هوش من
گوشواره بشکند بر گوش من
گر شوم با کوه آتش رو به رو
یا رود مسمار در قلبم فرو
"گر رسد در پشت در، جان بر لبم"
افتم از پا پیش چشم زینبم
گر شوم در لحظة سقط جنین
از جفای دشمنان نقش زمین
باز می گویم به آوای جلی
یا علیّ و یا علیّ و یاعلیّ
کافران دست خدا را بسته اید؟
بازوی مشکل گشا را بسته اید؟
راستی تسلیم اهریمن شدید؟
راستی با شیر حق دشمن شدید؟
هر چه هتک حرمت از حیدر کنید
هر چه بر او ظلم افزون تر کنید
هر چه زان مظلوم گردانید رو
هر چه ماند استخوانش
در گلو
گر برد شب ها به نخلستان پناه
ور بگوید راز خود هر شب به چاه
گر بریدش سوی مسجد با طناب
ور سلام او بماند بی جواب
من امیرالمومنین می دانمش
پیشوای مسلمین می دانمش
"هر چه آید پیش، زهرا با علیست"
اول و آخر کلامش یا علیست
فاطمه ما را هدایت می کند
رهبری سوی ولایت می کند
فاطمه دید از عدو آزارها
کشته شد در راه حیدر بارها
روز تنهائی به حیدر داد دست
تا غلاف تیغ دستش را شکست
دید دشمن فاطمه جان علیست
بلکه با جانش نگهبان علیست
گفت باید جان حیدر را گرفت
از علی دخت پیمبر را گرفت
دید جان مرتضی پشت در است
از امام خویش هم تنها تر است
پای تا سر بغض و خشم و کینه بود
کینه هایش کینة دیرینه بود
بغض حیدر شعله ور در سینه داشت
سنگ بود و جنگ با آئینه داشت
سنگ و آئینه نمی دانم چه شد؟!
آهن و سینه نمی دانم چه شد؟!
آن قدر گویم که در بیت خدا
قل هو الله گشت از قرآن جدا
آرزوی حیدر آنجا کشته شد
هم پسر هم مادر آنجا کشته شد
بر گلستان ولایت تاختند
غنچه را با لاله پرپر ساختند
لاله زیر خار و خس افتاده بود
باغبان هم از نفس افتاده بود
"ظلم و طغیان تا قیامت، زاده شد"
این چنین اجر رسالت داده شد
آن علی را لالة نیلوفری
از جفای خارها شد بستری
گشت در باغ ولایت برگ برگ
بود در فصل بهارش شوق مرگ
گاه رفت از تاب و گه در تاب شد
لحظه لحظه قطره قطره آب شد
گر چه آتش داشت آهش سرد بود
ناله بود و سوز بود و درد بود
درد حیدر در وجود خسته اش
یک جهان غم در دل بشکسته اش
درد تنهائیِّ حیدر قاتلش
یا علی ذکر طپش های دلش
آفتابی بر فراز بام بود
دست و پا می زد ولی آرام بود
"گاه، چشمش بسته بودی گاه باز"
"گاه، خامُش گاه در راز و نیاز"
نیم روزی دیده از هم باز کرد
راز دل را با علی ابراز کرد
کرد با سختی به مولایش نظر
گفت محبوبم حلالم کن دگر
سوخت سر تا پا علی از این سخن
خواست تا جانش برون آید زتن
ناله زد کی یاور بی یاورم
همدم و همسنگر بی سنگرم
ای نفس هایت صدای روح من
ای به امواج بلاها نوح من
هستی من جان من جانان من
این قدر بازی مکن با جان من
ای چراغ من مگو از خامُشی
ورنه پیش از خود علی را می کشی
ای علی را سرو باغ آرزو
"هر چه می گوئی حلالم کن، مگو"
بی تو عالم سر به سر غمخانه باد
خانة بی فاطمه ویرانه باد
نه دلم را از فراغت چاک کن
نه بدست خویش اشکم پاک کن
باز زهرا چشم خود را باز کرد
راز دیگر با علی ابراز کرد
کای پسرعم هر چه گویم گوش کن
آتشم را در درون خاموش کن
یا علی امروز چون گردید شام
عمر زهرای تو می گردد تمام
"من که بستم چشم، دست از من بشوی"
شب تنم از زیر پیراهن بشوی
شب مرا تشییع کن تا آن دو تن
یک قدم نایند بر تشییع من
گر به تشییع من آید قاتلم
داغ محسن تازه گردد در دلم
گر نماز آرد به جسم پاک من
قاتل سنگین دل و سفّاک من
ناله از هر بند بندم سر کنم
شکوه از تو پیش پیغمبر کنم
تا نشان ماند به جا از غربتم
بی نشان باید بماند تربتم
چون به دست خویش با رنج و تعب
پیکرم را دفن کردی نیمه شب
در کنار قبرِ پنهانم بمان
تا صدایت بشنوم قرآن بخوان
"گر چه رفت از دست، یار و یاورت"
"فاطمه، تنها ترین همسنگرت"
غم مخور داری یگانه یاوری
تربیت کردم برایت دختری
او تو را مردانه یاری می کند
مثل زهرا خانه داری می کند
شب که خاموشی و جانت بر لب است
چاه غم های تو قلب زینب است
ای مدینه ای همه سوز و گداز
"ای شب تاریک، صحرای حجاز"
این سکوت این گریة پیوسته چیست؟
این صدای نالة آهسته چیست؟
خشت خشت خانه ای را زمزمه است
نالة یا فاطمه یا فاطمه است
"خانه ای در بسته، نه، در نیم باز"
اهل آن چون شمع در سوز و گداز
دو کبوتر برده سر در بال هم
هر دو گریانند بر احوال هم
کرده بر تن چار ساله بلبلی
رخت ماتم در غم خونین گلی
در کنار خانه چندین پیرمرد
پای تا سر سوز و اشک و آه و درد
باغبانی با دو دست خویشتن
کرده خونین لالة خود را کفن
در دل شب پر شکسته بلبلی
برده بهر باغبان خونین گلی
ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفی و آهسته درها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مرد و چار طفل خردسال
چار تن دارند تابوتی به دوش
دیده گریان سینه سوزان لب خموش
در دل تابوت جان حیدر است
هستی و تاب و توان حیدر است
گوئی آنشب مخفی از چشم همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه
شهر پیغمبر محیط غم شده
زانوی سردار خیبر خم شده
آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود
او پی تابوت زهرا می دوید
"نه، بگو تابوت، او را می کشید"
کم کم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت
زانویش لرزید اما پا فشرد
دست ها را جانب تابوت برد
خواست گیرد آن بدن را روی دست
زانویش لرزید باز از پا نشست
کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانان خود گرم نیاز
کای وجودت عرش حق را قائمه
یاریم کن یاریم
کن فاطمه
یاریم کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گِل بسپارمت
وای بر من مرده ام یا زنده ام
قبر تو یا قبر خود را کنده ام
"آسمان، اشک علی را پاک کن"
جای محبوبم مرا در خاک کن
این چراغِ چشم خونبار من است
این همان تنهاترین یار من است
صبر کردم تا شکست آئینه ام
ای نفس با جان برآ از سینه ام
"خاک، گِل می شد ز اشک جاری اش"
تا کند دستی ز رحمت یاری اش
یا محمد دختر خود را بگیر
لالة نیلوفر خود را بگیر
ناگهان از آن بهشت بی نشان
گشت بیرون دست های باغبان
کای شکسته بال و پر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغ گل بیا
"باغبانم، هست و بودم را بده"
یا علی یاس کبودم را بده
از چه یاسم این چنین پرپر شده
لاله من باغ نیلوفر شده
ای بیابان گِل زاشک جاری ات
آفرین بر این امانت داری ات
باغبان تا یاس پرپر را گرفت
اشک خجلت چشم حیدر را گرفت
یا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخة یاست اگر بشکسته بود
دستهای باغبانت بسته بود
یا محمد دخترت در خاک خفت
دردهای خویش را با من نگفت
اینکه بگرفتیش جانان من است
"بلکه هم جان تو، هم جان من است"
قلزم خون کاسة صبر علیست
خانة بی فاطمه قبر علیست
غصه ها را در دل صد چاک ریخت
بر تن محبوبه خود خاک ریخت
حبس شد در سینة تنگش نفس
بود چون مرغ اسیری در قفس
رفته بود از دست نخل و حاصلش
خاک را گل کرد با خون دلش
سینه اش می سوخت از سوز سه داغ
کرد روشن از شرار دل چراغ
لب فرو بست و به یارش برد رشک
ریخت اشک¬و ریخت اشک¬و ریخت اشک
زمزم از دریای چشمش سر گرفت
مثل کعبه قبر را در برگرفت
ناله زد کای با وفا یار علی
ای چراغ چشم بیدار علی
همسرم دستی برون از خاک کن
اشک از رخسار حیدر پاک کن
ای ترابت گل ز اشک بو تراب
وی دعای شامگاهت مستجاب
بار دیگر یک دعا کن از درون
جان حیدر با نفس آید برون
اشک من در دیده بی لبخند تو است
تکیه گاهم شانه فرزند تو است
ای شکسته پیش من آئینه ات
وی مدال دوستی بر سینه ات
ای سلام من به جسم و روح تو
جان فدای پیکر مجروح تو
آن قدر بر بغض من دامن زدند
تا تو را در پیش چشم من زدند
کاش آنجا دست من بشکسته بود
کاش چشمم جای دستم بسته بود
خار غم زد بر وجودم نیشتر
هر چه گفتم عقده ام شد بیشتر
به که لب بر بندم و زاری کنم
بر تو پنهانی عزاداری کنم
شعر (میثم) آتش جان من است
شعله های قلب سوزان من است
تا آيه آيه سوره ی كوثر مقدس است
شان تو ای مليكه ی محشر مقدس است
بال بهشت فرش قدمهات می شود
يعنی مقام عصمت مادر مقدس است
قلبی كه فاطميه ی غمهات مي شود
نذر نگاه تو شده ، ديگر مقدس است
تا روضه روضه ی تو و گريه براي توست
اين اشكهای پاك و مطهر ، مقدس است
بانو به احترام تو و عطر نام تو
گلهای ياس سبز و معطر مقدس است
وقتی كه ريخت بال و پرت بين كوچه ها
ديگر گل بنفشه ی پرپر مقدس است
دور و بر بقيع تو بانوی بی نشان
حتی غبار بال كبوتر مقدس است
خونت نوشت بر تن تاريخ تا ابد
هر كس شود فدايی رهبر مقدس است
شاعر: یوسف رحیمی
با حال و روز حيدرت اينگونه تا مكن
اين خانه را به حالِ خودش تو رها مكن
حرفت درون سينه يِ تو گير ميكند
اين دنده ات شكسته، كسي را صدا مكن
زحمت مكش كه فضه كمك حالِ زينب است
دستت شكسته است به زور آسيا مكن
پيچيده بين كوچه كه حال شما بد است
اما شما به حرف زنان اعتنا مكن
داري دوباره در بر ِ من كار ميكني؟
حيدر نمرده فاطمه كاري شما مكن
اين خانه ام كه بي تو به دردي نميخورد
اينگونه در برم كفنت را سوا مكن
از غصه آب ميكني ام فاطمه مرو
خانه خراب ميكني ام فاطمه مرو
هَردم كه آه ميكشي از هوش ميروي
در اضظراب ميكني ام فاطمه مرو
زيبا بهشت سوخته ام با نگاه خود
دائم عذاب ميكني ام فاطمه مرو
كُشتي مرا ز بس كه به شكل اشاره اي
مولا خطاب ميكني ام فاطمه مرو
پُشتم به خاك ميخورد آخر ز داغ تو
تو بوتراب ميكني ام فاطمه مرو
من مَحرم توام ز چه پوشانده اي رُخت
در پيچ و تاب ميكني ام فاطمه مرو
تا خواهم از شفا بنهم سر به سينه ات
گويا جواب ميكني ام فاطمه مرو
كمتر نفس نفس بزن اي سينه چاك من
با خون خضاب ميكني ام فاطمه مرو
بعد تو عمر من به دوامي نمي رسد
نقشي بر آب ميكني ام فاطمه مرو
قاسم نعمتی
شیرینی نگاه شما مختصر شده
با من بگو که چشم حسن از چه ترشده
یک هفته میشود که به مسجد نمیروی
آیا کسی مزاحمتان در گذر شده
برخیز تا که راهی قبر پدر شویم
شاید که چشمهای تو تنگ پدر شده
یادش بخیر مزه ی نان تنوریت
حالا تنور خانه ی ما بی ثمر شده
طعم نگاه های تو شیرین تر از عسل
یادش بخیر مزه اش اما شکر شده
جان علی نقاب خودت را تکان بده
تا اینکه بنگرم که چه خاکی به سرشده
یک شاخه یاس بودی و حالا بنفشه ای
خون از چه روی پیرهنت غوطه ور شده
هجده بهار ماندی و حالا خزان شدی
زهرا علی ز غصه ی تو خون جگر شده
علی حسنی
اشعار فاطمیه – امام علی(ع)
هر چند نیمه جان، تو مسیحا تری هنوز
پیچیده ای به خویش، معما تری هنوز
جز با زبان اشک تکلم نمیکنی
لب بسته ای ز صحبت و گویاتری هنوز
با این پر شکسته، زمینی نمی شوی
در آسمان، تو از همه بالاتر ی هنوز
میچرخد آسیابِ همه، از دو چشم تو
روزی رسان مردم رسوا تری هنوز
سائل رسید از در و نان تو را گرفت
بر اهل شهر از همه آقا تری هنوز
پیش علی سفارش تابوت داده ای
یعنی برای مرگ مهیا تری هنوز
رویش، سیاه آنکه رخت را کبود کرد
میدید چونکه زهره زهراتری هنوز
با ضرب دست نور نگاه تو را گرفت
با این وجود از همه بیناتری هنوز
شکر خدا بلند شدی کار میکنی
نسبت به روز قبل سر و پا تری هنوز
از دست و رو و پهلوی تو لاله میدمد
با زخم های باز شکوفا تری هنوز
اشعار فاطمیه – امام علی(ع) – وحید قاسمی
سلام،آمده ام تاسفارشي بدهم
دري بسازبرايم دوباره؛ اي نجار
دري كه كنده نگردد به ضربه ي لگدي
دري مقاوم ومحكم ز بهترين الوار
دري كه رد نشود يك غلاف از لايش
دري بساز بدون شيار و بي مسمار
براي اينكه كسي مشت روي در نزند
بيا سه چار كلون اضافه تر بگذار
دري بساز برايم ز چوب هاي نسوز
دري كه ديرتر آتش بگيرد اي نجار
دري به عرض من و جبرئيل و يك تابوت
دري به طول قد و قامت خم عمار
درانتها، سر هر ميخ تيز را كج كن
مهم ترازهمه اين است ! خاطرت بسپار
وحید قاسمی
اشعار فاطمیه – امام علی(ع) – وحید قاسمی
محل دهيد جماعت،غريبه ام اينجا
غبار پرده ي دل را كمي تكان بدهيد
چرا جواب سلامم، نگاه سرد شماست؟
كجاست خانه ي زهرا؟ به من نشان بدهيد
شنيده ام كه سه ماهي عجیب بيمار است
گمان کنم که ز حالش کمی خبر داريد
نرفته ايد چرا پس عيادتش مردم
از اين لجاجت ديرينه دست برداريد
كجاست حجره ي يك گل فروش با انصاف؟
كه چند شاخه ي ياس سپيد از او گيرم
كجاست مسجد افلاكي پيمبرعشق؟
كه من ز قبل عيادت در آن وضو گيرم
عبور مي كنم از كوچه هاي تنگ شما
شبيه پير عصادار،كُند و آهسته
خدا به داد زمين خورده هايتان برسد!
هراس دارم ازاين سنگ هاي برجسته
سلام حضرت مولا،چه آمده به سرت؟
بگو به جان حسينت سراب مي بينم
دلم شكست چرا گريه كرده اي آقا؟
به روي دست تو جاي طناب مي بينم
چقدر دوده نشسته به روي اين ديوار!
چرا شكسته در خانه ات؟ بگو چه شده؟
سكوت تان جگرم را به درد آورده
چرا خميده شده شانه ات؟بگو چه شده؟
وحید قاسمی
********************
اشعار فاطمیه – امام علی(ع)
دردهايم را اگر با تو بگويم بيشتر
لحظه لحظه ميشود بغض گلويم بيشتر
پشت پرچين نگاهت چين پيشاني من
خوب معلوم است دقت كن به رويم بيشتر
مانده ام آيينه ي از چند جا افتاده ام
تكّه هايت را كجا بايد بجويم بيشتر
با تو بودن خاطره ، روي تو ديدن آرزوست
خاطراتم مُرد اما آرزويم بيشتر
خوب شد مسجد نمي آيي ببيني قاتلت
تازگي ها مينشيند روبه رويم بيشتر
زير نور ماه ميفهمم كه پهلوي تو را
از تمام عضوها بايد بشويم بيشتر
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
********************
اشعار فاطمیه – امام علی(ع) – علیرضا خاکساری
با گفتن " ربنا..." دلم میگیرد
با "حی علی العزا" دلم میگیرد
تنها نه که فاطمیه ای مادر من
هرهفته دوشنبه ها دلم میگیرد
هم سنگ صبور حیدری حق داری
هم دل نگران دختری حق داری
با دست شکسته شانه برداشته ای
سخت است ولی تو مادری حق داری
بیچاره حسن که از درون می گرید
بر ملحفه های لاله گون می گرید
ای وای حسن وای حسن وای حسن
با دیدن درب خانه خون می گرید
خوردی به زمین و من عزادار شدم
با دیدن سینه ی تو بیمار شدم
با هق هق گریه های خود خوابم برد
با خس خس سینه ی تو بیدار شدم
نه گواه غم زهرای علی هاله ی اوست
بلکه پیراهن او گلشن آلاله ی اوست
در و دیوار و غلاف و لگد و میخ در و...
...بی کسی های علی آلت قتاله ی اوست
ما قدرت تهدید نداریم عزیزان
ما فرصت تجدید نداریم عزیزان
والله خرید دو کیلو پسته بهانه ست
در فاطمیه عید نداریم عزیزان
امروزه فقط جنگ کلام است به قرآن
نوروز هوس های عوام است به قرآن
شیرینی و آجیل و لباس نو مگیرید
در فاطمیه عید حرام است به قرآن
علیرضا خاکساری
******************
اشعار فاطمیه – امام علی(ع) – یوسف رحیمی
ای ماه چه کرده با دلم شيون تو
مانده ست هلالی از تمام تن تو
ای هستی من کاش به من می گفتی
تکليف علی چیست پس از رفتن تو؟
بی تاب، غریب، بی رمق، دل ریشم
دلتنگ تر و شکسته تر از پيشم
پهلوي شکسته می رود از یادم
وقتي که به غربت تو مي انديشم
چندی ست اسیر اشک و آهی زهرا
دلخسته از این شب سیاهی زهرا
ای کاش غم از دل علی می بردی
مانند گذشته با نگاهي زهرا
جز غربت و آه و ناله سردی نیست
جز دیده خون و چهره زردی نیست
دیدی که کسی درد مرا درک نکرد
ای مرگ بیا که جز تو همدردی نیست
قلبی پر از اندوه و جراحت دارد
از غربت مرتضی مصيبت دارد
آن روز خودش غسل شهادت می کرد
می گفت که زخم کهنه زحمت دارد
دلخسته و بی قرار می خندیدی
آشفته و داغدار می خندیدی
اسباب سفر که شد مھیا دیدم
با دیدهي اشکبار می خندیدی
با زینب خود سرّ کفن ها را گفت
او روضه کهنه پيرهن ها را گفت
می گفت «حسین من غریب مادر»
سر بند نوای سینه زن ها را گفت
یوسف رحیمی
******************
اشعار فاطمیه – امام علی(ع) – امیر حسین الفت
كس ندارد خبر از راز نهان من و تو
آنچه بگذشت در این بین میان من و تو
" آن زمانیكه زمان یاد ندارد چه زمان "
آن زمانیكه فقط بود زمان من و تو
نه زمین بود نه خورشید نه آدم نه حوا
آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو
تا خدا درصدد ساختن آدم گشت
خلقتش را نفسی داد ز جان من و تو
همه ی عالم و آدم همه از روز ازل
می نشستند سر سفره ی نان من و تو
بانی خلقتشانیم و همین آدم ها
چند روزیست بریدند امان من و تو
یاد داری كه در این شهر در این خانه ی عشق
شادی هر دو جهان بود از آن من و تو؟
سرخی چشم غروب است كه خون می بارد
آسمان نیز شده دل نگران من و تو
گوشه ی خانه مزار من افسرده شده
دست تقدیر شده فاتحه خوان من و تو
دست تقدیر نگو ، پنجه ی یك گرگ صفت
كه چنین فاصله انداخت میان من و تو
امیر حسین الفت
وقتش شده غسلت دهم زهرا! چگونه؟!
گفتی که در شب، یکه و تنها، چگونه؟!
با کودکانت گفته ام آرام گریند
با دیدن پهلوی تو اما چگونه؟!
هرچند با من از غم کوچه نگفتی
پیداست از این صورتت کآنجا چگونه…
یا مصطفی! او را امانت داده بودی
حالا ببین پس میدهم او را چگونه!
یا مصطفی! من پای عهدم صبر کردم
اما کنون در ماتم زهرا چگونه...؟!
زهرا! حسن. زهرا! حسینت را نظر کن
رحمی نما! دل می کنی از ما چگونه؟!
رفتی ولی یار غریبی های حیدر!
زنده بماند حیدرت حالا چگونه؟!
شاعر: امیر یوسفی مقدم
می نویسیم اگر یا زهرا کار داریم همه با زهرا
مینویسیم هزاران دفعه... فاطمه، فاطمه، زهرا، زهرا
وصف او را ز سر ناچاری... مینویسم، و الا زهرا...
فاطمه بود سراپا احمد مصطفی بود سرا پا زهرا
هر کسی را که ز نسلش دیدیم حرمی داشته، الا زهرا
***********************
قاسم نعمتی
بی مهر فاطمه دل ما ارزشی نداشت
بی اشک های او گل ما ارزشی نداشت
او مادرانه زحمت ما را کشیده است
بی باغبان که حاصل ما ارزشی نداشت
از برکت ولایت زهرای اطهر است
دنیا اگر مقابل ما ارزشی نداشت
زهرا اگر نبود در این سیر بندگی
طی کردن مراحل ما ارزشی نداشت
بی نور نام فاطمه در بین عرشیان
زینت نداشت منزل ما ارزشی نداشت
نام حسین گر شده گرمی بزم ما
بی فاطمه محافل ما ارزشی نداشت
*******************
سید محمد میرهاشمی
با تو پیمان از ازل بستیم ، یا زهرا مدد
عهد خود یک لحظه نشکستیم ، یا زهرا مدد
آیه ی نام تو را هر دم قرائت می کنیم
دل به ختم ذکر تو بستیم ، یا زهرا مدد
گوهر عشقیم ، آنجایی که از یادت پریم
بی تو ما بی ارزش و پستیم ، یا زهرا مدد
آن زمانی که به وصل روضه ات دل می دهیم
از جهان پیوند بگسستیم ، یا زهرا مدد
بانوی مهر آفرین با قدرت امداد تو
بارها از دام ها جستیم ، یا زهرا مدد
مادرانه بر سر طفلان خود دستی بکش
خوب یا بد ، هر کسی هستیم ، یا زهرا مدد
*************************
سعید پاشازاده
زهرا به ما قدم به قدم لطف کرده است
نه هر قدم که دم همه دم لطف کرده است
هو هوی ذوالفقار هم از هوی فاطمه است
یعنی که دم به تیغ دو دم لطف کرده است
ما بچه های ناخلفی بوده ایم که
مادر به ما هزار رقم لطف کرده است
عباس اگر به عرصه ی محشر گره گشاست
زهرا به آن دو دست قلم لطف کرده است
ضرب غلاف و ضربه ی در، ضرب دست کفر
دنیا مگر به فاطمه کم لطف کرده است
*************************
محسن عرب خالقی
رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی
ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی
برداشتی تو بار خودت را ز بستر و
آن را به روی شانه بابا گذاشتی
یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو
با یا علی به آتش در پا گذاشتی
مادر لباس محسن خود را نبرده ای
آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی
این یادگاری ات جگرم را کباب کرد
دربین شانه موی خودت را گذاشتی
گفتم که چار ساله کجا مادری کجا
این کار را برای اماگذاشتی
آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود
آخربرای زینب کبری گذاشتی
مهدی نظری
*****************
اشعار ایام بعد از شهادت حضرت زهرا(س) - محمد جواد قدرتی
باور نداشت زينب كبري كه مادرش
رفته است وجاي خالي او در برابرش
چادر نماز فاطمه لالايي شبش
دستان پر ز مهر علي بالش سرش
چشمان پرستاره ي زينب به در هنوز
يادي كند زمادر و محسن برادرش
هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت
باخاطرات كوچه و سيلي و مادرش
وقتي دلش بهانه ي مادر گرفته است
چادرنماز مادر خود را كند سرش
مادركبوترانه پريده به آسمان
بابا دلش گرفته براي كبوترش
محمدجواد قدرتي
تو زهرایی تو زهرای محمد پروری زهرا
رسول الله را هم دختری، هم مادری زهرا
نبی را پارة تن روح مابین دو پهلویی
امیرالمومنین را رکن و کفو و همسری زهرا
گواهی می دهم ای روح احمد هستی حیدر
که تو هم مصطفی، هم فاطمه، هم حیدری زهرا
گهی گویم امیرالمومنین برتر بود از تو
گهی بینم تو از او در جلالت برتری زهرا
تو والشمسی، تو واللیلی، تو والفجری، تو والعصری
تو نوری، هل اتایی و الضحایی کوثری زهرا
تو از مریم، تو از هاجر، تو از حوا، تو از ساره
نه، تو از انبیا جز احمد مرسل سری زهرا
امید رحمة للعالمین محبوبة داور
پناه انبیا در گیر و دار محشری زهرا
تو سر ناشناس ذات پاک حق تعالایی
نمی دانم که هستی آنقدر دانم که زهرایی
جگرم پاره شد از زهر کجایی پسرم
چشم من مانده به در تا تو بیایی پسرم
از عبایی که کشیدم به سرم معلوم است
کار ما و تو کشیده به جدایی پسرم
حسرت بوسه ي بابا به دلت می ماند
تو به بالینم اگر دیر بیایی پسرم
مثل یک مار گزیده به خودم می پیچم
جگر سوخته را نیست دوایی پسرم
بسکه در کوچه زمین خوردم و برخاسته ام
نه توانی به تنم مانده نه نایی پسرم
هی زمین خوردم و هی ناله زدم وا اُماه
دارم از کوچه عجب خاطره هایی پسرم
مثل آن چادر خاکی شد عبایم خاکی
مثل زهرا سرم آمد چه بلایی پسرم
مادرم را پسرش برد سوی خانه ولی
من سوی خانه روم با چه عصایی پسرم
سر نهادم به روی خاک که از جدم حسین
برده ام ارث غریب الغربایی پسرم
آب هم گر بدهی باز دلم میسوزد
شده این حجره عجب کرببلایی پسرم
جگرم پاره شد اما بدنم پاره نشد
کس نزد بر سر من سنگِ جفایی پسرم
دست و پا میزنم و سینه من نیست دگر
زیر پا و لگدِ بی سر و پایی پسرم
گریه بر بی کفن کرببلا کن در قبر
چونکه بند کفنم را بگشایی پسرم
شاعر عبدالحسین میرزایی
محاله چشم از دست امام رضا بردارم
محاله خالی باشه دستم تا امام رضا رو دارم
به فدای دست کریمت به فدای لطف زیادت
بذار بمونم در خونت آقا تو رو جانِ جوادت
دوای غصه های من نظر به گنبد طلاست
برات کربلای من تو دستای امام رضاست
یا علی بن موسی الرضا (ع) بفرست ما رو کربلا
دور ضریحت دائم یه عالمه مهمونه
به کام زائر طعم محبتت میمونه
تو رو میخوام و بخدا هرچی که تو بخوای همونه
کاشی کاریای گوهرشاد شلوغیه پنجره فولاد
به منی که گمشده بودم مسیر بهشت و نشون داد
دانلود مداحی رعیت این سلطانم گدای این دربارم محمود کریمی
آقا جانم هر چی میشه دلم میخواد راهی مشهدت بشم
بذار که زود به زود بیام فدای مرقدت بشم
یا علی بن موسی الرضا (ع) بفرست ما رو کربلا
دوای غصه های من نظر به گنبد طلاست
برات کربلای من تو دستای امام رضاست
یا علی بن موسی الرضا (ع) بفرست ما رو کربلا
محرمم سرشار از روایت ریانه
تپش تپش ذکرم یا سیدالعطشانه
دلم پر از زنده ترین عشقه عاشقی جهانه
دلیل مقدس اشکام روایتِ ابنِ شبیبه
دلیل وجودیِ چشمام گریه برا شاه غریبه
گفته امام رضا باید سینه زنا بگن حسین
بگن غریب تشنه لب شهید بی کفن حسین
زائر اربعین میشم با مدد امام رضا
زائر اون بدن که رفت سرش به روی نیزه ها
راس حسین به نیزه ها آتیش زدن به خیمه ها
برات کربلای من تو دستای امام رضاست
ای ایران ای مرز پر گهر.
ای خاكت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان.
پاینده مانی و جاودانای دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنم .
جان من فدای خاك پاك میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام.
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ما.
پاینده باد خاك ایران ما
سنگ كوهت دُر و گوهر است.
خاك دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل كی برون كنم.
برگو بی مهر تو چون كنم
تا … گردش جهان و دور آسمان بپاست.
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام.
دور از تو نیست ، اندیشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما.
پاینده باد خاك ايران ما
ایران ای خرم بهشت من.
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیكرم.
جز مهرت بر دل نپرورم
از … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلم.
مهرت ار برون رود چه می شود دلم
مهر تو چون ، شد پیشه ام.
دور از تو نیست ، انديشه ام
در راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ما.
پاینده باد خاك ایران ما
نسیمی جان فزا می آید
بوی کرب و بلا می آید
واویلا واویلا واویلا
حسین ای نور دو چشمانم
تویی تو صاحب و مولایم
واویلا واویلا واویلا
تویی که من به تو دل دادم
نوای یا حسین سر دادم
واویلا واویلا واویلا
با ذکر تو مدد می گیرم
برای کربلا می میرم
آخرش کربلا می میرم
واویلا واویلا واویلا
کنار علقمه شد غوغا
حرم دیگر ندارد سقا
واویلا واویلا واویلا
از جفای جمیع اعدا
جدا شد هر دو دست سقا
واویلا واویلا واویلا
زائرم زائرت یا مولا
یا حسین یا اباعبدالله
واویلا واویلا واویلا
حسین جان من غلامت هستم
داده بابا به دستت دستم
واویلا واویلا واویلا
گفته مادر غلامت باشم
گدای قیامتت باشم
واویلا واویلا واویلا
مرحوم حاج احمد آرونی (آرام دل)
بعضی شبا، وقتی بابام، کنج دلش غوغا میشه
یا بعضی وقتا، دل شب،وقتی که از خواب پا میشه
میره یه گوشه میشینه، آلبومشو وا میکنه
خوب می دونم گذشتشو، با اونا پیدا میکنه
درد و دل این روزاشو، با اونا نجوا میکنه با اونا نجوا میکنه
میگم بابا اینا کین، که با لباس خاکین؟
اما هزار تا کهکشون، سرتاسر هفت آسمون
مونده به زیر پرشون
میگه پسرم! نور دلم، باغ گلم، همه حاصلم
الهی هیچ مسافری، از رفیقاش جا نمونه
تو هم دعا کن که بابات غریب و تنها نمونه
بعدِ امام و شهدا زیاد تو دنیا نمونه
اینا تو آسمونِ من ستاره های سحرن
بجونِ تو برای من عزیز تر از برادرن
به کی بگم؟ چه جور بگم؟ بعضیاشون تو بیداری
بعضیاشون تو رویاها
جلوه ی مولا رو دیدن، جذبه ی آقا رو دیدن
متن نوحه حاج سعید حدادیان یاد امام و شهدا
می گم بابا چرا هر وقت پیش شما
میون کل جبهه ها
اسم شلمچه که می آد
چه سریه، چه رازیه؟
فوری بر افروخته می شی!
مثل شمع سوخته می شی؟
میگه پسرم! ای پسرم،
نمک نزن بازم به زخم جگرم
سر تا سر جبهه همش
طور تجلی خدا بود، به خدا آخر دنیا بود،
به خدا کرب و بلا بود به خدا
حضرت زهرای بتول، با اینکه ما نوکرشیم
مادر ما بود به خدا، مادر ما بود به خدا
اما میون جبهه ها، شلمچه بیشتر از همه
گرفته بوی فاطمه، گرفته بوی فاطمه
شب حمله همهمه بود
روی لبا زمزمه بود
کی تو دلا واهمه بود؟
دعوا سرِ سربند یا فاطمه بود
دعوا سر سربند یا فاطمه بود
ذکر لبا وقتی که یا زهرا می شد
همه گره هامون وا می شد
یاد امام و شهدا، دلو میبره کرب و بلا
میگم بابا اینکه علم تو دستشه
صبح دو کوهه مستشه
روی لباش یه زمزمس
اینکه جلوتر از همس
بگو کیه، بگو کیه؟
این رفیقم که می بینی
میون دار هیئتا بود
مسجدی بود، بی ریا بود
با صفا بود، با خدا بود
یه شب توی میدون مین
آخر به آرزوش رسید
ترکشای خمپاره ها
هر دو تا دستاشو برید
این رفیقم پور احمدِه
تو عاشقا سرآمده
دیگه مثلش نیومده نیومده
عاشق با صفایی بود
خیلی امام رضایی بود
این رفیقم که می بینی
اهل نظر بود به خدا
مرغ سحر بود به خدا
مرد خطر بود به خدا
یه شب توی میدون مین
دیدم بی سر بود به خدا
مرد خطر بود به خدا
این رفیقم که می بینی
انیس و یار و یاورم
عزیز تر از برادرم
نور دو چشمون ترم
وقت وداع آخرش
میگفت بگو به مادرم
از خدا خواستم همیشه
که بر نگرده پیکرم
این رفیقم غلامعلی
نوحه خونه، روضه خونه
وقتی دل بابات می گیره
شعرای اونو می خونه
آخرش حاجتمو من می گیرم
یه روز از عشق تو مولا می میرم
قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف و کرمت
یاد امام و شهدا، دلو میبره کرب و بلا
مداح : حاج سعید حدادیان
دلم گرفته،بازم چشام بارونیه،وای،وای،وای
خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه،وای،وای؛وای
شهید گمنام سلام،خوش اومدی،مسافر من،خسته نباشی پهلون
شهید گمنام سلام،پرستوی مهاجر من،صفا دادی به شهرمون
وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید،تو مگه کجا بودی؟
وقتی رسیدی کوچه ها نسیم کربلا رسید،تو مگه کجا بودی؟
وقتی رسیدی همه جا عطر گل نرگس اومد،مگه با آقا بودی؟
وقتی رسیدی همه اشکا مثل زهرا(س)می چکید،تو مگه کجا بودی؟
شهید گمنام،دوباره زائرت شدم،وای،وای،وای
شهید گمنام،بازم کبوترت شدم،وای،وای،وای
شهید گمنام بگو،بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!
شهید گمنام بگو،پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟
راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره،چرا اینجا خوابیدی؟
راستی مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره،چرا اینجا خوابیدی؟
راستی بابات چند ساله دق مرگ شد و عمرش سر اومد،خدا رحمتش کنه!
راستی کسی نیست مادر و حتی یه دکتر ببره،چرا اینجا خوابیدی؟
خودم می دونم،شرمنده پلاکتم،وای،وای
مدیون اشکِ فرزند بی پناهتم،وای،وای
سبک شهید گمنام بگو....
حق داری هر چی بگی،تازه دارم کنار قبرت فکر دقایق می کنم!
حق داری هر چی بگی،به روم نیار گلایه هاتو خودم دارم دق می کنم!
باشه دیگه کل وصیت هاتو اجرا می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه دعا برا یوسف زهرا می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه کاری برا غوغای محشر می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه فکری برا اشکای رهبر میکنم،تو فقط غصه نخور!