⊹ଓ.-🌱
توی دفتر خاطراتش با نهایت بغض نوشته بود :
30 : 1 دقیقهی شب بود که
تکست سلامش توی نوتیف گوشیم خودنمایی کرد ؛
دقیقا بعد از ۱ ماه و ۳ روز ،
نمیدانستم این بشر قصد جانم را داشت یا چی !
جوابش را اینگونه دادم : ‹ سلام بفرمایید ›
و چشمانم را زومِ ایزتایپینگِ بالای صفحه کردم؛ نوشت : ‹ واقعا ببخشید اشتباه شد ›
و من به یک باره فهمیدم جهنم چیست .🥲🫶🏻🫀
4_5913485778301748613.mp3
6.97M
#موزیک_تایم 🎼
بہ طور عجیبے
با این آهنگ بغضت میگیرہ
امشب هم از اون شباس :)💔🍃
🦋💫
از دلتنگیت ڪجا فرار ڪنم؟
معمار هیجان...
ڪجا بروم ڪہ صداے آمدنت را بشنوم؟
ڪجا بایستم ڪہ راہ رفتنت را ببینم؟
ڪجا بخوابم ڪہ صداے نفسهات بیاید؟
ڪجا بچرخم ڪہ در آغوش تو پیدا شوم؟
ڪجا چشم باز ڪنم ڪہ در منظرم قاب شوے؟
ڪجایے؟
ڪجایے ڪہ هیچ چیزے قشنگتر از تماشاے تو نیست؟
ڪجا بمیرم
ڪہ با بوسههاے تو چشم باز ڪنم؟
🍃🦋
غمگین چرا؟! خوشحال باش! بخند!
از حالا بہ بعد مے تونے ڪفشاے لیمویے رنگتو ڪہ فقط چون اون دوسشون نداشت گوشہ ڪمد افتادہ بود خاڪ میخورد پات ڪنے،
روسرے گلدار ارغوانیتو سرت ڪنے، خودتو بزنے بہ خیابوناے شهر و با صداے بلند آواز سر بدے؛
میتونے بیشتر ڪتاب بخونے؛
شبا قبل خواب ڪمتر اشڪ بریزے؛
خودتو بیشتر دوست داشتہ باشے؛
بیشتر با خودت وقت بگذرونے.
وقتشہ دوبارہ زندگیتو شروع ڪنے؛
پیشرفت ڪن؛
پرواز ڪن؛
بہ بلندترین نقطهے آسمون؛
اونقدر بالا برو ڪہ دیگہ ڪسے نتونہ آرزوهاتو ازت بگیرہ؛
بهش نشون بدہ تو اون دخترڪ دست و پا چلفتے بہ درد نخور ڪہ همیشہ فڪر مےڪرد نبودے؛
تو یہ دختر ڪوچولو با همون بهانہ هاے بچگے اما با یہ قلب بزرگے ڪہ واسہ رسیدن بہ خواستہ هاش، هرگز تسلیم سنگایے ڪہ جلوے پاش میندازن نمیشہ!
عاشق شده بود ؛ عاشق ِ داس :)))
گندمو میگم ؛ طفلی خبر نداشـت
قراره همین عشق نابودش ڪنھ !
دقیقا مثل ِ تبر یاسینۍ ؛ مـن یھ
درختم ڪہ عاشق تبر شده 🪓🌾
میگیرۍ ڪہ چیمیگم ❕
#رئوفا :)
Reza-Sadeghi-Hameye-Un-Ruza-(Concert-Version)-128.mp3
4.4M
#موزیک_تایم 🎼
تو ماشین 🚘
تو روزاے بارونے ☔️
با صداے بلند پلے ڪنید...😍🎶
Ludovico Einaudi – Una Mattina.mp3
16.27M
#موزیک 🎼
ڪاش من آهنگ مورد علاقهات بودم
ڪہ گوشاتو نوازش میڪنہ،
بستنے مورد علاقهات بودم
ڪہ باعث میشہ لذت ببرے..
ڪاش من لباس مورد علاقهات بودم
و تورو بغل میڪردم.
ڪاش من شعر موردعلاقهات بودم.
بہ قول شاعر:
اے ڪاش تمام آن چیزهایے بودم
ڪہ تو دوست داری♥️
کاش یه چیزی مثلِ هندزفری وجود داشت
که به جای آهنگ، ازش " سکوت " پخش میشد؛
هر جا نیاز به آرامش و سکوت داشتی،
میذاشتی تو گوشت و پِلیش میکردی
و همهجا ساکت میشد! •🎧'☁️•
🌿🦋
داشتم فڪر میڪردم چقدر آدمهاے امن خوبند.
آدم هایے ڪہ رازدارند.
آنهایے ڪہ میتوانے ڪنارشان خودت باشے
و تمام روحت را عریان ڪنے.
از همهچیز بیواهمہ حرف بزنے،
بدون هراسے از قضاوت شدن.
آدمهایے ڪہ نہ با لبها ڪہ با چشمها و روحشان لبخند میزنند.
بدون این ڪہ زیاد بدانند،
اعتماد میڪنند
و شاید خودشان هم هرگز ندانند
در ڪدام روز سختت بہ تو رسیدهاند
و چطور خورشید شدهاند
وسط همہ تاریڪے هاے دلت.
چقدر خورشیدها خوبند،
چقدر بیمنت و چقدر خوشبو و چقدر بوسیدنے و چقدر خواستنیاند.
مهربانے هایے ڪہ انگار نهرهاے بهشتند روے آتش تنهایے.
درد و دریغ ڪہ ڪمند... بسیار ڪم...🍃
🍃✨
🦋دلتنگت که ميشوم!
دلم میخواهد کف اتاق دراز بکشم،
تلفنم را بردارم
و بدون ترس شمارهات را بگیریم.
چشمهايم را ببندم
و منتظر پاسخت باشم،
همینکه پاسخ دادی،
با بغض بگوییم:
با من حرف بزن،
دلتنگی امانم را بریده...
بغض بیصدای من!
حالِ من بدون تو هیچ خوب نیست!
تو بگو...
حالِ تو بدون من روبهراه است؟!
4_6051061174294810544.mp3
9.76M
#موزیک 🎼
هر ڪسے بهمون رسید گفت
فراموشش ڪن،
آخرش خودت میمونے و خودت.
ولے هیچڪس نفهمید
ڪہ بعدِ اون
"من"
هم دیگہ از من رفتہ بود...🍃💔
🍃💫
تو لازم نبود ڪارے ڪنے
تا من حالم خوب بشہ؛
بودنت ڪافے بود تا دیگہ غمے نباشہ تو نگام...
بعد تو ڪسے پیدا نشد
ڪہ بتونہ همچین معجزهاے بڪنہ؛
بعد منم ڪسے نیست وقتے بهت نگاہ میڪنہ
اون همہ عشق تو چشاش باشہ...
جفتمون اشتباہ ڪردیم؛
ولے تو هیچوقت نفهمیدے
بعضے آدما دیگہ تڪرار نمیشن
و دنیا رو هم زیر و رو ڪنے؛
دیگہ مثلشونو پیدا نمیڪنے...
بہ من میگفتے قدرتو بدونم
ولے تو هیچڪدوم از ڪاراییو ڪہ
واسہ خوشحال ڪردنت انجام دادم ندیدے...
هیچڪدوم از تلاشایے ڪہ
واسہ رسیدن بهت ڪردمو نفهمیدے...
مدام بهم میگفتے قدرتو بدونم اما،
انگار یڪے باید اينو بہ خودت میگفت...
شنيدے ميگن تو كہ لالايے بلدے
چرا خودت خوابت نمیبرہ؟
آرہ حڪایت ماست...
بعضی وقتها چنان دلتنگی که؛گویی سالهاست در حوالیِ بی کسیهایت کسی پرسه نزده است.
گاهی به خودت که می اندیشی افسوسِ نداشته ها چنان لالت میکند که از یاد میبری نداشتن،
بخشی از زندگی ات شده است...
نداشتنِ او که تمامِ دلخوشیست یعنی نداشتنِ تمامِ دنیا.
اورا که نداشته باشی دیگر فرقی نمیکند مقیم کدامین فصلی،
چرا که تمامِ سالهایِ عمرت میشود پائیز و برگ ریزانِ آرزوهایت میخشکاند چهره یِ هر آمدن
و ماندنی را.گاهی برایِ خودت چای میریزی و پشتِ پنجره ی خیالت مینشینی و با غرق شدن در افقهایِ دورِ آن،از یاد میبری توام روزی زنده بوده ای.
کسی چه میداند دلتنگی چه بر سرِ قلبهایِ عاشق می آورد.
کاش کسی بیاید که وقتِ رفتن ،نرود...