05 - 05.mp3
زمان:
حجم:
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃
خواهریا شبها قبل از خواب خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
⊰᯽⊱─ ❊🌺❊─⊰᯽⊱
میخواهم از مادرم شکایت کنم ...
من راضی نیستم که همیشه قسمتِ خوبِ غذا برای من باشد، من راضی نیستم که همیشه قبل از خودش به من فکر کند، قبل از آرامشِ خودش به فکر آرامشِ من باشد و قبل از دلخوشیهای خودش برای دلخوشیهای من دست به کار شود.
من راضی نیستم که دیگر به فکر آرزوهای خودش نیست، که دیگر برای دلخوشیهای خودش قدمی بر نمیدارد، که دیگر روسریای که دوست دارد نمیپوشد، که دیگر لباسی که دوست دارد نمیخرد، که دیگر مراقب قشنگیِ چشمهای عزیزش نیست و برای خودش وقت نمیگذارد. که همهچیزش شده اینکه بچهاش بخندد و سلامت باشد و به تمام آرزوهاش برسد. ولی مامان!!!!! خودت چه؟! آرزوهای خودت؟ دلِ خودت؟ کودک معصومِ درونِ خودت؟
من برق اشتیاق چشمهای تو را میخواهم، من سلامتیِ تو را میخواهم. من میمیرم اگر یک تار مو از سرت کم بشود و اذیت میشوم که اینقدر به فکر منی. اذیت میشوم که خودت را از یاد بردهای و دستی روی سر کودک منزویِ درون خودت نمیکشی!
باور کن من به فکر خودم هستم، من بزرگ شدهام و خودم حواسم به دلخوشیهای خودم هست. کاش دست برداری از این ایثارهای افراطی. کاش کمی خودخواهتر باشی.
کاش کمی بیشتر به فکر خودت باشی. کاش قبل از همه به خودت فکر کنی و بپذیری که برای هیچ چیز دیر نشده.
از آن مامانها باش که سالخورده میشوند، اما پیر نه! اینقدر که با کودک درونشان رفیق ماندهاند. کودک درونت را پس نزن مامان. من عاشق وقتهاییام که مثل بچهها دنبال خواستههای خودت میروی، عاشق وقتهاییام که موهات را میبافم، لباسهای رنگی میپوشی، به آینه نگاه میکنی و چشمهات برق میزند.
من عاشق توام مامان و میخواهم کمی بیشتر به فکر خودت باشی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
🍃🌼🍃
لینک کانال و آیدی ادمین یاس👇
@AAddmiiiinn
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
4.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌱🌸🌱
🍉 دلم تنگ است برای خانهی مادربزرگ ،
🍉 ﯾﮏ بعد اﺯ ﻇﻬﺮ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ،
🍉 باﻏﭽﻪ ﺭﺍ ﺁﺏ ﺩﻫﯿﻢ ،
🍉 ﻓﺮﺷﯽ بیندﺍﺯﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ،
🍉 ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﮔﻞ
🍉 ﯾــﮏ ﻗـــﺎﭺ ﻫــﻨــﺪﻭﺍﻧــﻪ
🍉 از آن هندوانههای قرمز رنگِ شیرین
🍉 که دست خرید پدربزرگ باشد
🍉 و قِل خوردن سیبهای قرمز
🍉 در حوضِ آبیِ خوشرنگ
🍉 دلم تنگ است ﺑﺮﺍﯼ
🍉 ﺧﻮﺭﺩﻥ ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﮐﻤﺮ ﺑﺎﺭﯾﮏ
🍉 ﭼﺎی از دست مادربزرگ
🍉 دلم برای خانهی مادربزرگ تنگ است...
🍃🌼🍃
لینک کانال و آیدی ادمین یاس👇
@AAddmiiiinn
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
𖡹➰◈▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🌸▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🌸▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🌸▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🌸𖡹➰◈
📖داستان کوتاه
ﻣﺮﺩﯼ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﺍﺧﻼﻕ ﻭ
ﻏﺮﻏﺮﻭ ﺑﻮﺩ!
ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺟﺎیی ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ!
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻍ زن ﺁﻣﺪ ﻭ
ﮔﻔﺖ:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﺒﺮﻡ؛
ﭘﺲ ﺯﻥ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﭼﺎﻩ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻟﮕﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﺎﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ!
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺯن ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ، ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍیی ﺍﺯﺗﻪ ﭼﺎﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ:
ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩ؛ ﻣﻦ ﻣﺎﺭﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﯼ!
ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﻢ.
ﻣﺮﺩ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﭼﺎﻩ ﺍﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.
ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭘﻮﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽﺩﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﯿﺎیی؛
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ.
ﻣﺎﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺟﺎﺭ ﺯﺩﻧﺪ ﺍﮔﺮﮐﺴﯽ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ، ﻫﺰﺍﺭ ﺳﮑﻪ ﻃﻼ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ.
مرد ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﻦ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ؛
ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﮑﻪ ﻃﻼﺷﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺧﺒﺮ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥﺩﺧﺘﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ همان مرد ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ..
ﻣﺮﺩ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ. مرد ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ﻓﻘﻂ ﺁﻣﺪﻡ ﺑﮕﻢ همسرم ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ!
ﻣﺎﺭ،ﺗﺎ این ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ
اخلاق بد همه را فراری میدهد
🍃🌼🍃
لینک کانال و آیدی ادمین یاس👇
@AAddmiiiinn
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🕊🕊🕊🕊🕊
✍دکتر الهی قمشه ای:
💠به سه چیز هر گز نمیرسید:
۱_بستن دهان مردم
۲_جبران همه شکست ها
۳_رسیدن به همه ارزوها
💠 سه چیز حتما بتو میرسد!
۱_مرک
۲_نتیجه عملت
۳_رزقی که برایت مقدر شده
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃
🍀🌸سپاس از نگاه زیبای همه شما عزیزان .....
حس خوب ...
🍃🌼🍃
لینک کانال و آیدی ادمین یاس👇
@AAddmiiiinn
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌈 رنگارنگ🌈
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 سرگذشت فردوس شروع دلانه ای زیبا 🍃🍂🍃
🍃🍃🌼🍃
#فردوس
دلم میخواست بلند بشم و خفه اش کنم، شریفه خانم گفت :
برادرهای من عین برادرهای این بچه هان پسر!!! ...غیرتت رو میخوای نشون بدی براشون سرپناه جور کن و خرج و مخارج!!! ...بسم الله
اسفندیار زیر لب گفت :
ههه برادر ؟!
نگاه حسین علی نشست روی من و یه لحظه باهاش چشم تو چشم شدم سریع نگاهم رو گرفتم حسین علی گفت :
در هر حال موندن بچه ها اینجا به صلاح همه اشونه الان همه اشون مخالف برگشتن به ده هستن درسته ؟
هر چهار تامون تایید کردیم عمو حرص میخورد ،با کسایی در افتاده بود که بدون دعوا و مرافعه و با حرف آروم و با منطق داشتن رشته هاش رو پنبه میکردن و برای اینکه حرف من زمین بمونه به هر ریسمانی چنگ میزد، رو به حسین علی گفت :
راستش ما به فردوس نگفتيم یعنی میخواستیم بره ده و اونجا خواهرم بهش بگه ،راستش یه خواستگار خوب داره بره ده اون ازدواج میکنه و خدای بقیه هم کریمه !!!
بی خبر از همه جا گفتم :
خواستگار ؟!اونم من؟! چرا من بیخبرم ؟!
جوابم رو نداد که شریفه خانم گفت :
چیه آقا؟! نکنه اجباری میخواید شوهرش بدید ؟این دختر میگه ده نمیرم شما خواستگار براش پیدا کردید !!!
اسفندیار که انگار اونم تعجب کرده بود گفت:
این از کجا دراومد ؟!
اونقدر واکنشش ناگهانی و تو چشم بود که شریفه خانم پوزخندی زد و گفت :
چیه جوون؟ چرا دست و پاهات بهم گره خورد ؟!
اسفندیار هول گفت :
من؟! ...آخه منم الان شنیدم !!!
حسین علی رو به من گفت:
بر فرض که همچین خواستگاری باشه تو قبول داری ؟!
_نه
عمو عصبی گفت :
_تو که نمیدونی کیه و چیه چطور میگی نه ؟!
_چون نمیرم به ده
_ای بابا
حسی علی گفت :
مشکل شوهر دادن فردوسه؟!
_نه مشکل اینه که این دختر چشم سفیدی رو رد کرده، باید سرو سامونی بگیره بلکه اونای دیگه هم بشینن سر زندگیشون
_فکر میکنی فردوس ازدواج کنه مردی که شوهرش میشه اون سه تای دیگه رو قبول میکنه ؟!یا نه، اون سه تا رو هم پشت بندش شوهر میدی !!!
╔═🍃♥️🍃══════╗
@ajayeb_rangarangg
╚══════🍃♥️🍃═╝
❣ تلاوت یک صفحه از قرآن کریم هر شب قبل از خواب.
📍 صفحه ١٧۴ از ۶٠۴
🔍 جستجو: #تلاوتشبانه
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
Page174.mp3
زمان:
حجم:
1.24M
فایل صوتی تلاوت صفحه ١٧۴ قرآن کریم.
🎤 قاری: استاد پرهیزگار
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃