🌈 رنگارنگ🌈
مریم وعباس قسمت ششم دوباره هوایی شده بودم و چهره ی معصومش و چشمهای زیباش یک ل
#داستان مریم وعباس
# قسمت هفتم
مامان دوباره دستش رو روی بینیش گذاشت و گفت صدات رو بیار پایین.. بابات بفهمه روز سوم باباش داریم از خواستگاری و دختر حرف میزنیم ، پوستمون رو میکنه...
تکیه دادم به دیوار و آرنجم رو تکیه دادم به زانوم و دستم رو گذاشتم روی سرم و سکوت کردم .. آه سعید... آه... تو همون روز رفتی به مادرت گفتی لعنتی .. عباس احمق اینقدر دست دست کردی که واسه دختره خواستگار پیدا شد .. سعید همه چیزش از ما بهتر بود .. وضع مالیشون و تحصیلات سعید .. حتما بهش جواب مثبت میدادند...
مامان که دید سکوت من طولانی شد آروم بهم نزدیک شد و گفت عباس جان اونطوری زل نزن به گلهای قالی.. همه چی رو بسپار دست خدا.. اگه قسمتت باشه ، میشه .. سعید نه ، پسر رییس جمهورم خواستگارش باشه ، اگه قسمت تو باشه نصیب تو میشه پسرم .. غضه نخور...
تو چشمهای مامان نگاه کردم و گفتم اگه خاله بهت حرفی نزده بود هم همین حرف رو میزدی؟ تو حاضری من ناراحت بشم ولی یه موقع خواهر عزیزت از شما دلگیر نشه...
مامان با ناراحتی گفت عباس این چه حرفیه... معلومه که واسه من اول ، مهم بچه هامن .. مخصوصا تو که پسر بزرگ منی .. هزار تا برات آرزو دارم ...
گفتم هزارتا نخواستیم ، فعلا همون یه خواسته ی ما رو انجام بده ..
مامان مهربون پرسید تو میگی من چی کار کنم ؟ الان سه روزه پدرشوهرم مرده پا شم برم خواستگاری؟؟
کلافه گفتم مامان... مامان... کی گفت بری خواستگاری؟ مگه خودم عقلم نمیرسه؟ چه میدونم یه جوری به زنعمو بگو .. زنگ بزن بهش بگو مریم رو به کسی ندید پسر من میخواد... اصلا دوباره که واسه هفتم اومدند یه جوری بکشش کنار و بهش بگو....
مامان دستش رو گذاشت زیر چونه اش و آروم گفت نه اونطوری که زشته .. تو ختم ... نه اصلا... صبر کن بعد از هفتم زنگ میزنم خونشون یه طوری میگم .. ولی نباید بابات بفهمه...
دو زانو نشستم و با هیجان گفتم یعنی زنگ میزنی؟؟
مامان گفت چیکار کنم؟ زنگ نزنم یه عمر خودم رو ملامت میکنم که کمک نکردم پسرم به خواسته ی قلبیش برسه ...
بلند شد و نفس بلندی کشید و گفت توکل برخدا .. ببینیم قسمت چی میشه .. ولی خالت خیلی ناراحت میشه ازم .. میدونم ..
منم بلند شدم به سمت اتاقم رفتم و گفتم دو روز ناراحت میشه و بعد آشتی میکنه خیالت راحت...
با خوشحالی و فکر این که به زودی مریم برای من میشه خوابیدم ...
❤️
ꕥ࿐❤️https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b🕊
🎨 هر کاری که انجام میدهیم رنگ دارد:
🤔 حالا رنگ کارمان را چگونه پیدا کنیم؟!
پیش از انجام هر کاری از خودمان بپرسیم: هدفم از این کار چیست؟ پاسخِ این سوال رنگ کار ما خواهد بود
🖤اگر پاسخ ما این باشد که هدفم هوس بازی یا خنک شدن دلم یا انتقام از کسی یا ظلم به کسی و... باشد رنگ کارمان شیطانیست
❤️اما اگر پاسخ این بود: برای خدا، در راه خدا، به امید خدا و برای بندگان خدا انجام می دهم رنگ کارمان خداییست
🌹🌹به رنگ خــــدا شـویم🌹🌹
بقره ۱۳۸
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
264.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بین بردن لکهها
#نکات_خانهداری
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کوکو_پیتزایی😍😋
اینم کوکوی مد نظر
مواد لازم :
۲ عدد تخم مرغ
نمک فلفل آویشن زردچوبه
۱۵۰ گرم ماست چکیده
۵۰ گرم سس خردل ملایم(همه ی فروشگاه ها دارن)
۱۳۰ گرم پنیر پیتزا
۱۰۰ گرم آرد سفید
۲۵ گرم جعفری درشت خورد شده
بزن رو لینک گلی جانم تا در کنار هم باشیم
♥️https://eitaa.com/joinchat/637730937Cf42c0f7787
20.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
399K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوشته بود:
«تونل ها به ما یاد میدن
که همیشه یه راهی هست،
حتی اگه تو دل سنگ باشه.»
@vlog_ir
📌سبک همسرداری حضرت زهرا(س)
تکریم همسر از نکات قابل توجه در سیره حضرت #زهرا(س) بود. آن حضرت بر این امر تأکید داشت که #بهترین_مرد کسی است که با همسر خود #خوشرفتار باشد؛
ایشان در عمل نیز، بسیار شیفته و علاقه مند به همسر خود #علی بن ابی طالب(ع) بود و همواره از او به #نیکی و بهترین همسر و تکیه گاه برای خانواده یاد می کرد.
همچنین، زمانی که همسر خود را #محزون و گریان می دید، از ایشان #دلجویی میکرد و با نگرانی میگفت:
«خداوند چشمان شما را #گریان نسازد.»
📚طبری شیعی، دلائل الامامه، ص76.
📚«صمیمت بین این دو زوج چنان بود که گاهی با همدیگر مزاح میکردند.»
فضل بن شاذان بن جبرئیل، الفضائل، ص80.
📚خوارزمی، المناقب، ص353؛
📚اربلّی، کشف الغمه في معرفة الأئمه، ج1، ص362.
📚شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج1، ص115.
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b