🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅خانمها بخوانند؛ خشک کردن ناحیه تناسلی با دستمال کاغذی ممنوع
✍️ناحیه تناسلی، جزو حساسترین مناطق پوستیه که میتونه به سرعت و شدت با هر نوع محرک خارجی مثل دستمال کاغذی، تحریک بشه. متاسفانه، بسیاری از خانمها به صورت وسواس گونهای عادت به خشک کردن ناحیه تناسلی خودشون بعد از رفتن به دستشویی دارن؛ که این مسئله میتونه مشکلات پوستی مختلفی رو در ناحیه تناسلی اونها ایجاد کنه. مهمترین مشکل اینه که مواد و ترکیبهای موجود تو دستمالهای کاغذی، جزو مواد حساسیتزا هستند.
دستمال معطر ممنوع؛ این حساسیتزا بودن در اثر استفاده از عطرهای مختلف در دستمالهای کاغذی، تشدید هم میشه. این خانمها در دورههایی به دلیل تشدید آلرژیشون با شکایت از سوزش، خارش، قرمزی، خشکی و التهاب در ناحیه تناسلی شکایت میکنن و نمیدونن که درمان مشکل اونها به سادگی و با حذف ماده حساسیتزا که همان دستمال کاغذیه، حل میشه. متاسفانه برخی از خانمها عادت دارند که تمام قسمتهای ناحیه تناسلی، مخصوصا داخل ناحیه و مخاطها رو به شدت با دستمال کاغذی خشک کنن، که این رفتار، بیشتر به رفتاری وسواسگونه شبیهه تا بهداشتی!
جایگزینهای دستمال کاغذی؛ برای خشک کردن ناحیه تناسلی، به جای دستمالهای آلرژن، میشه از حولههای سفید و نخی در خانه استفاده کرد. شما میتونید خودتون رو در منزل با این حولهها خشک کنید و شب به شب اونها رو برای استفاده روز بعد، بشویید.
☜【طب شیعه】
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سرفه های بسیار خشک به حدی که کبودی به همراه دارند.
🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻
📚:حکیم خیراندیش
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔴 شیخ رجبعلی خیاط:
💠 بطری وقتی پر است و میخواهی خالیاش کنی، خمش میکنی. هر چه خم شود خالیتر میشود. اگر کاملاً رو به زمین گرفته شود سریعتر خالی میشود.
💠 دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه، از حرفها و طعنههای دیگران.
💠 قرآن میگوید: "هر گاه دلت پر شد از غم و غصهها، خم شو و به خاک بیفت." این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: "ما قطعاً میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطر حرفهایی که میزنند. سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"
📖سوره حجر، آیه ۹
🕌سخنان ناب📖
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔰 ماجرای توبه ی #جوان_گناهکار
👈 قسمت اول
رابعه عدویه مى گوید:
دوستى داشتم که #جوان بسیار زیبا و #قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى، جوانان و دوستان بزه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد.
بیشتر کارش به دنبال #دختران معصوم رفتن بود و عجیب فرد #هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.
یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم، دیدم او در #سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود.
از حالش متعجّب و حیران شدم! با خود گفتم آن #حال_گناه و معصیت چه بود⁉️ و این #حال_عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست؟ چطور شده که عتبة بن علام عوض شده؟!
صبر کردم تا نمازش را تمام کرد، بعد گفتم: ابن علام خودتى؟! تو آن کسى نبودى که همه اش در #هوى و هوس و #زن_بازى و عیش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى؟ با خدا آشتى کردى؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟!
عتبه گفت: اگر یادت باشد من در اوائل جوانیم خیلى معصیت کار بودم و به خانم ها خیلى علاقه داشتم و در این کار حریص بودم، همانطور که مى دانى بیش از #هزار_زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در این کار اسراف زیادى داشتم.
یک روز که از خانه بیرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد که جز #چشمهایش چیزى پیدا نبود و حجاب کاملى داشت، شیطان مرا وسوسه کرد و گویا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم که با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى کردم اعتنایى به من نمى کرد، نزدیکش رفتم، گفتم: واى بر تو مرا نمى شناسى؟! من عتبه هستم که اکثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند... با تو حرف مى زنم، به من بى اعتنائى میکنى؟! گفت از من چه مى خواهى؟ گفتم مرا مهمانى کن. گفت: اى مرد من که در حجاب و پرده کاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى کنى؟
گفتم: من همان دو چشمهاى قشنگ و زیباى تو را #دوست دارم که مرا فریب داده.
گفت: راست گفتى من از آنها غافل بودم. اگر از من دست بر نمى دارى بیا تا حاجت تو را برآورده کنم.
سپس به راه افتاد تا به منزلش رسید من هم دنبال او رفتم. داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى که وارد منزلش شدم دیدم چیزى از قبیل اسباب واثاثیه در منزلش نیست. گفتم: مگر در خانه اسباب و اثاثیه ندارى؟
✍ ادامه دارد...
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔰 ماجرای توبه ی #جوان_گناهکار
👈 قسمت دوم (پایان)
گفت: اسباب و اثاثیه این خانه را انتقال داده ایم. گفتم کجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى که خداوند مى فرماید:
✨تِلْکِ الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ✨
این سراى (دائمى و با عظمت ) #آخرت را فقط به افرادى اختصاص (داده و) مى دهیم که در نظر ندارند در زمین برترى جوئى و فساد نمایند و عاقبت نیک و شایسته و خوب براى افراد با تقوا و #پرهیزگار خواهد بود.
بله ما هرچه داشتیم براى #آخرت جاوید فرستادیم دنیاى باقى ماندنى نیست. اکنون اى مرد بیا و از خدا #بترس و از این کار درگذر حذر کن از اینکه #بهشت همیشگى را به دنیاى فانى بفروشى و حوران را به زنان.
گفتم: از این پرهیزگارى درگذر و حاجت مرا روا کن.
خیلى مرا نصیحت کرد دید فایده اى ندارد گفت: حال که از این کار نمى گذرى آیا ناگزیرم و ناچارم نیاز تو را برآورم؟!
گفتم آرى. دیدم رفت در اُتاق دیگر و مرا به آن حال گذاشت. مشاهده کردم #پیرزنى در آن اتاق نشسته است. آن دختر صدا زد برایم آب بیاورید تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همین طور در فکر بودم که این جا کجاست؟ اینها کى هستند؟ و چرا تا حال طول کشید که ناگهان #فریاد آن دختر را شنیدم که گفت یک مقدار پنبه و طبقى برایم بیاورید سپس آن پیرزن برایش برد.
بعد از چند دقیقه ناگهان دیدم پیرزن فریادى زد و گفت:
✨اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون وَلاحَوْلَ وَلاقوة اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ العَظیم✨
من وحشت زده پریدم دیدم آن دختر #جفت_چشمهایش را با کارد بیرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت. وقتى آن پیرزن آن طبق را به سوى من آورد دیدم چشمها با پیه آن هنوز در حرکت بود.
پیرزن که ناراحت و رنگ از صورتش پریده بود گفت: آنچه را که عاشق بودى و دوست داشتى بگیر (لا بارک اللّه لک فیها) خدا برایت در آنها مبارک نکند ما را تو #حیران کردى خدا ترا حیران کند. طبق را جلوى من گذاشت، من وحشت کرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشک شده بود این چکارى بود که آن دختر انجام داد.
پیرزن با حالت گریه گفت ما ده نفر زن بودیم که در خانه #اعتکاف کرده بودیم و بیرون نمى رفتیم و خرید خانه را این دختر مى کرد و براى ما چیزى مى آوررد ولى تو ما را حیران و سرگردان و ناراحت و افسرده کردى خوب شد؟! این چشمهائى که تو به آنها علاقه مند شده بودى . بگیر؟!
همینکه سخن پیرزن را شنیدم از فرط ناراحتى #بیهوش شدم وقتى که به هوش آمدم آن شب را به فکر فرو رفتم و بر گذشته هایم تأسّف خوردم گفتم:
واى به حال من یک عمر دارم #گناه مى کنم هیچ ناراحت نبودم ولى این دختر با این کار مرا ادب کرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه #مریض شدم، رفتار و کردار و کارِ آن دختر عجیب در من اثر کرده بود و این سبب شد که من از کار خودم #پشیمان و نادم گردم و توبه نمودم.
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
عکس سمت چپ : وقتی ایران به عین الاسد حمله موشکی کرد و براندازها و ضدانقلاب دقت وحشتناک موشکهای سپاه رو دیدن تنها چیزی که تونستن بگن : این موشکها رو اربابتون پوتین بهتون داده 😂
عکس سمت راست :تصاویر ماهوارهای جدیدی از دقت موشکهای روسی به اوکراین منتشر شده که همهشون رفتن قاطی باقالیا 😂
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
«رحمانی فضلی» وزیر کشور دولت روحانی ویلای ۱۸۰۰ متری خود در نیاوران را تخلیه نمیکند!
خبرنگار ایرنا گفت این ویلا در منطقه نیاوران با وسعت ۱۸۰۳ متر و اعیان ۶۸۴ متر است.
معاونت حقوقی ریاست جمهوری پیگیر تخلیه این ویلا است. در بخشی از این نامه آمده که رحمانی فضلی نه تنها هیچگونه اجارهای برای سکونت در ملک مذکور پرداخت نکرده، بلکه هزینههای سنگین نگهداری این ملک نیز از بیتالمال پرداخت شده است.
در این نامه تاکید شده که ضمن بررسی چگونگی واگذاری این ملک به وزیر کشور سابق، اقدامات قانونی برای رفع تصرف از ملک مذکور که مصداق تبعیض ناروا است، انجام شود.
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🌅👈 #علامه_حسن_زاده_آملی
🌅👈 #مژه_چاه_علم
این مسجد ها،حسینیه ها، منبرها، اینها کلاس اکابر برای همین حرف است.
اصلاً حسینیه یعنی کلاس اکابر،
مسجد یعنی کلاس اکابر،
یعنی بنشینیم شب و روز یک ساعت حرف بشنویم، رشد روحی پیدا کنیم،
کوک بشویم، کوک بگیریم،
شارژ بشویم، تا جلسه ی دیگر
بعد دنبال زندگی مان باید باشیم،نمی شود نباشیم،
خدای متعال آخر سوره ی توبه ی قرآن
فرمود: در میان هر طایفه افرادی پا بشوند بروند به دنبالِ درس و بحث.
و هرکسی هم نمیتواند بکشد این علوم و معارف را.
پر دلی باید که بار غم کشد
رخش می باید تن رستم کشد
ما تازه طلبه شده بودیم
حدود 15 سالمان ،16 سالمان بود
تازه طلبه شده بودیم،
تازه حرف می شنیدیم ،می گفتیم این حرفها چیه که این آقا می زنه؟
بزرگواری داشتیم در شهرمان که غریب زیست و غریب مرد،
بنام آیت الله میرزا ابوالقاسم فرسیو رضوان الله علیه.
چرا حالا بنده عرض می کنم؟
الان عرض میکنم،
که غریب زیست و غریب مرد.
الان عرض میکنم،
آنوقت که حالی مان نمیشد که.
بچه بودیم، ایشان، آمل، اواخر، روزهای جمعه جلسه ای داشتند ،
مردم را ارشاد می فرمودند.
کلاس 4 یا 5 ابتدایی بودم،
یه وقت دیدم آقای فرسیو، بزرگوار مرد
اوضاع رضاشاهی پیش اومده
کار اینطوری شده، دیدم این پیرمرد دستش یه حلبِ نفت هست و داره میاد به بازار، نفت بخره،
ملّا،مجتهد ،بزرگوار،
دیگه روزگارشان، روزگارِ عجیبی بود.
حرف ،حرف میاره
من از این خاطرات بچگیم،
بچه بودیم تو کوچه اینها،
یکی از این حضرات اینجا دکّه ای داشت،
دکّه ای که آش شعله قلمکار، همه چی بود ، قوطی عطّار بود،
جارو آویزان بود، نمیدونم تله موش آویزن بود، بعد یه بشکه ای داشت نفت توش بود، همه چی بود، این بنده ی خدا دکّه داشت. حالا اسمش نمیدونم
عرض کردم کلاس ابتدایی،
مدرسه میرفتیم.
ایشون آمد گفت نفت داری؟
گفت: بله آقا نفت داریم،
سلام و علیک و گفت یک مَن نفت
می خواهم.
حالا چقدر؟ یادم نیست.
اما اجمالاً تو ذهنمِ که حرفِ نیم شاهی تو فکرم بود ، نیم شاهی.
مثلا یک مَن نفت 5 شاهی بود،
3 شاهی و نیم بود مثلا چه حرف نیم شاهی تو کار بود.
گفت یک مَن نفت به ما بده.
ایشون با یه ظرف مخصوصی پیمانه داشتند؛
یه مَن نفت برای ایشون ریخت و ایشون دست به جیب کرد و حالا مثلاً سه شاهی و نیم، پول رو پیشش گذاشت و اون آقا دکان دار پول را شِمرد و بعد نیم شاهی رو گرفت روی اون تختش اونجا بود این را به آن آقا تعارف کرد
گفت: آقا این مال شما،
این تخفیف شما.
نیم شاهی، ایشون خم شد و حلب نفت رو گرفت و به اون دکان داره گفتش که ما آقایی مون را ، آقایی مون را،
به نیم شاهی نمی فروشیم.
بله، گرفت و حلب نفت را راه افتاد.
و از این خاطره ها.
حالا این هدفم نبود.
هدفم چیز دیگه بود درباره ی علم.
منزلشان که روزهای جمعه، اونجا، اواخر، جلسه ی وعظ و خطابه و اینها داشتند، ما حالا تازه طلبه شدیم ضَرَبَ ،ضَرَبا می خواندیم. ابتدای کار بود.
من یه روزی یه حرفی از ایشون ،
حالا حالیمان نمیشد، که چرا اینجور حرف می زند؟
حالا می بینم که بله اینطور هست ،
که ایشون می فرماید.
به مردم فرمود که ،مردم،
اگر کسی با مژه ی چشمش به جای بیل و کلنگ،
با مژه ی چشمش زمینِ سفتِ سخت را بکند، چاه بکند ، با مژه ی چشمش،
تا به آب برسد، چقدر دشوار است، چقدر مشکل است؟
مجتهد شدن، به جایی رسیدن،
در مسیر علم به جایی رسیدن،
بتواند حرف قرآن و روایات را بفهمد و استنباط کند، آنقدر که با مژه ی چشم زمین را کندن به آب رسیدن مشکل است ، اون از این مشکل تر است.
من این رو اون روز شنیدم و خدایا ...اینطور. حالا می بینم اینطور.
اینهایی که خون دل خوردند،
زحمت کشیدند،
در اختیار شما هستند،
سفره ی الهی را برای شما پهن می کنند، معارف به شما تعلیم میدهند،
اینها را قدر بدانید،
که بعد پشیمان می شوید،
بعد پشیمان می شوید،
بعد اینها را از دست می دهید،
حالا سر و سینه.
بنده دیدم آیتالله فرسیو را جنازه اش را می بردند .حالا طلبه ی ابتدایی بودیم
خیلی جمعیت و سر و سینه زدن و بعد، زنجیر زدن و اینها.
به جای این حرفها،از ایشان چیزی فرا می گرفتید.
سرمایه ای از ایشون می اندوختیم،
وقت انقدر نیست، حالا اینی که دارید این سفره برای شما گسترده هست این سفره رو مغتنم بشمارید.
ان شاء الله بهره مند بوده باشید،
از عمرتان،
از معلّمتان،
از استادتان،
از این سفره هایتان،
ان شاء الله تعالی.
دعای من در حق شما مستجاب بوده باشد.
ان شاء الله 🌹
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 هر کسی مهمان سفره خودش است
🎤 آیت الله حسن زاده آملی
#سخنرانی_مذهبی
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_6016944986342295537.mp3
875.3K
🌹🍀 #علامه_حسن_زاده_آملی
🌹🍀 #معیار_تقرب_به_ولایت
⏳زمان: ۰۰:۵۵دقیقه
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_6028154314113945337.mp3
2M
♨️چگونه #امام_زمان (عج) از احوال ما خبردار هستند
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520