eitaa logo
(راهی بسوی تکامل)
392 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
22.9هزار ویدیو
531 فایل
🌷اکبررحیمی 🌱(خیلی زود دیرمیشه):🌱 اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی،اعمال ونماز های تاکید شده،داستانهای مذهبی وبه اشتراک گذاش
مشاهده در ایتا
دانلود
43.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ چرا محبت خدا را فراموش می‌کنیم؟ 🌸 با دیدن کلیپ یک لذت جدید و عمیق را تجربه کنید🌸 🎤 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد ان شاءالله 😍❤ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ویدیویی 🎥🎞️ جشن نیمه شعبان شب والادت امام زمان (ع) سخنران : با نوای : (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
✳️ الان با امام زمان نباشی وقت ظهور مقابل او خواهی بود! 💠 «...وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» و با صادقان باشید [صادقانی كه كامل‌ترینشان پیامبران و اهل بیت رسول بزرگوار اسلام هستند.] (توبه، ۱۱۹) 🔻 خب این «با صادقان بودن» چطور باید باشه؟ فرمودند: «مِن جهادِ عدوّه» یعنی با دشمنان خدا باید پیکار کنید! آقا من منتظر هستم! خب چیکار می‌کنید؟ هیچی، نشستیم دعا می‌کنیم ان‌شاءالله آقا بیاد دشمنان رو نابود کنه! خب او بیاد دشمنان رو نابود کنه، او نابود کرده پس تو چی؟ تو کجا با امام زمان بودی؟ می‌گه آقا وقتی ظهور کرد با او خواهیم بود! خیر، اگر الان با امام زمان نباشی وقتی ظهور کرد در برابر او خواهی بود! 🔸 مردم کوفه رو فراموش کردیم؟ موقعی که (ع) حضرت مسلم رو که پسرعموی او و فردی محدث، دانشمند و فرمانده بود به‌عنوان نماینده فرستاد اما مردم پشتش رو خالی کردند، گفتند حالا کار سخته، ابن‌زیاد قدرتش زیاده، از شام داره لشکر میاد، پس چکار کنیم؟ ما که نمی‌تونیم پیروز بشیم، مسلم هم که نمی‌تونه! صبر کنیم تا آقا خودش بیاد! مسلم شهید شد، یک ماه بعد امام آمد، همون‌هایی که پشت مسلم رو خالی کردند و گفتند صبر می‌کنیم تا آقا خودش بیاد، همونا در کربلا در برابر امام ایستادند! 👤 📚 برگرفته از کتاب «دکترین انتظار و مبانی قرآنی آن» 📖 صفحات ۶۰ و ۶۱ 🙏 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
💠 انـس باقـرآن کـریم 🔹هـر روزیـک صفحـه قـرآن برای: {عج} قـرائت امـروز 👇🏽 سوره ۴۸ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
❤️یاصاحب الزمان❤️ 🔹 دلم خوش‌است به تو ای بهشتِ عطرآگین / تو ای ذخیرهٔ پروردگار، روی زمین 🔸 تو ای که گسترهٔ آسمان در آغوشت / و زیر پای تو پَهن است عالَمِ تکوین 🔹 تو آمدی و از آن پس شکوفه‌ها بستند / به شوق آمدنت بر درخت ها آذین 🔸 نگاه گرم تو افتاد بر دل سرداب / و سلسبیل شد از چشم‌های تو تامین 🔹 یهود و هندو و بودا تو را دعا کردند / مسیحیان همه گفتند یکصدا آمین 🔸 تویی که معجزهٔ صد مسیح را داری / عجیب نیست که احیا شود به دستت دین 🔹 تو وارث همهٔ انبیائی و انگار / شده تمامی قرآن خلاصه در یاسین 🔸 نوشته‌اند که روزی بهار می‌آید / شکوفه می‌دهد این انتظارها به یقین 🔹 ظهور می‌کنی و با تو می‌رسد حتی / صف نماز جماعت به مَعبدی در چین... 🌸 🌸 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬تصویر برداری هوایی به همراه نمایی متفاوت از حرم علیه السلام و علمدار کربلا حضرت (ع) 🔻با تماشای این کلیپ حال خوبی پیدا خواهید نمود (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
سبز سبز، جان ما و جای تو! گرم گرم، قلب ما و دستان تو... چه شادمانه جان و دلم را برای آمدنت مهیا کرده‌ام! بهارِ جانها! طراوت هدیه‌ای است که به یمن قدوم تو نصیب زمین خواهد شد! تو شکوفه‌ی کدامین باغی که با تو چهار فصل دنیا بهار می‌شود؟!♥️ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
🥀 معنای سلام دوم نماز 🥀 💥 نماز توجه به خداست. توجه به غير خدا شرك است؛ ولى در عين حال به ما مى‌گويند در نماز بگو: «اَلسَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحين» سلام بر ما؛ سلامت بر ما و بر جميع بندگان شايستۀ خدا. 💥 اعلام صلح و صفا با همۀ بندگان صالح خدا مى‌كنى. به قول امروزي‌ها اعلام همزيستى مسالمت‌آميز با همۀ افراد شايسته مى‌كنى. 💥 در حال نماز مى‌گويى من با هيچ بندۀ شايسته‌اى سرِ جنگ ندارم. 📚 مجموعه آثار، ج 23، آزادی معنوی، ص 525. 📲 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنیدو در ثواب آن شریک باشید. (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
🌿🌺﷽🌿🌺 🍃🌺چند پیشنهاد برای شروع کردن یک زندگی جدید : 🍃🌺یک:وسایلی که نیاز ندارید و بدون دلیل تو اتاق یا منزلتون نگه می‌دارید رو بندازید دور یا ببخشید به دیگران . . 🍃🌺دو: قرآن حفظ کنید و یا حداقل چند آیه با تفکر در روز بخونید . 🌺🍃سه: شروع کنید به یاد گرفتن یک زبان جدید . . 🌺🍃چهار:عادتهای بدتون رو شناسایی کنید و تلاش کنید حداقل برای بیست روز یا یک ماه کنار بگذاریدشون! . . 🍃🌺پنج: توی یک تیم و گروه عضو بشید (مثلا حلقه صالحین یا تشکل های دانشجویی و...) . . 🌺🍃شش:دوست های جدید پیدا کنید (نه از نوع نابابش) . . . 🍃🌺هفت: سحرخیز باشید (دیگه حداکثر ساعت هفت صبح از خواب پاشید که البته لازمه اش اینه که شب زود بخوابید و جغد شب خیز نباشید) . . . 🍃🌺 هشت:ورزش کنید: لازم نیست حتما برید باشگاه و زیر وزنه دست و پا بزنید ... همین که صبح ها بیست دقیقه یا نیم ساعت برید پیاده روی یا دویدن کافیه ...کوهنوردی رو هم امتحان کنید! . . . 🌺🍃نه:مقید باشید حداقل یک کار رو مرتب برای یک دوره انجام بدید و برای دوره تون هم فرجام تعیین کنید ... آخرشو باز نذارید! . . 🍃🌺ده:اگر نماز اول وقت خون هستید ،نماز شب رو امتحان کنید و اگر نیستید نماز اول وقت رو امتحان کنید! . . 🍃🌺یازده: سرگرمی های جدید رو امتحان کنید مثل نقاشی یا خوشنویسی یا هرچیز دیگه ای که بهش علاقه مندید. . . 🌺🍃دوازده: اگر از کسی دلخور هستید ببخشید و فراموش کنید! (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو کلام حرف حساب از خدا 😍👇 🦋وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ 🌺🌿ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ که به ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ مردم داده ایم ﻣﺪﻭﺯ ، [ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻳﻢ ] ﺷﻜﻮﻓﻪ [ ﺑﻲ ﻣﻴﻮﻩ ﻭ ﺯﻳﻮﺭ ﻭ ﺯﻳﻨﺖ ] ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻴﺎﺯﻣﺎﻳﻴﻢ ، ﻭ ﺭﺯﻕ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭﺗﺮ ﺍﺳﺖ .(١٣١) 🦋وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ 🌺🌿ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺰ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺭﺯ ; ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺯﻗﻲ ﻧﻤﻰ ﻃﻠﺒﻴﻢ ، ﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﻴﻚ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ .(١٣٢) با هندزفری گوش بدید و لذت ببرید ❤️🌿 سوره طه🌿 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
ین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» دورمیدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!» پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.» عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.» عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم. ✫⇠قسمت :4⃣3⃣ صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازه پدرم، بله.» محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد. از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم. ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.» ✫⇠قسمت 5⃣3⃣ عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: «چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم.» دیزی ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: «حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم.» رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم. به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد. ✫⇠قسمت6⃣3⃣ فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: «قدم! بیا آقا صمد آمده.» نفهمیدم چطور پله ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده اش گرفت. گفت: «خوبی؟!» خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: «من دارم می روم پایگاه. مرخصی هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش.» گریه ام گرفته بود. وقتی که رفت، تازه متوجه دانه های اشکی شدم که بی اختیار سُر می خورد روی گونه هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می زد. دلم نمی خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند ادامه دارد(راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520