eitaa logo
(راهی بسوی تکامل)
392 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
22.9هزار ویدیو
531 فایل
🌷اکبررحیمی 🌱(خیلی زود دیرمیشه):🌱 اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی،اعمال ونماز های تاکید شده،داستانهای مذهبی وبه اشتراک گذاش
مشاهده در ایتا
دانلود
🌐بهترین هدیه به اموات در پیامبر اعظم (ص) می‌فرمایند: ميت در قبر مانند كسی است كه در دريا غرق شده باشد، هرچه را ديد چنگ به آن ميزند، كه شايد نجات يابد. و منتظر دعای كسی است كه به او دعا كند. از فرزند و پدر و برادر خويش. و از دعای زندگان نورهايی مانند كوهها داخل قبور اموات ميشود. و اين مثل هديه است كه زندگان از برای يكديگر ميفرستند. پس چون كسی از برای ميتی استغفاری يا دعايی كرد، فرشته‌ای آن را بر طبقی ميگذارد و از برای ميت ميبرد و ميگويد: اين هديه‌ای است كه فلان برادرت يا فلان خويشت برای تو فرستاده است و آن ميت به اين سبب شاد و خوشحال ميشود. (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
27.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ ✅ اون دنیا پوستتون رو میکنند ✅ درست رای بدید و انتخاب کنید با یک اشتباه یک مملکت بهم میریزه 🎤 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
معنای چیست؟ «رمضان» در لغت از «رمضاء» به معنای شدت حرارت گرفته شده و به معنای سوزانیدن می باشد. چون در این ماه انسان بخشیده می شود، به این ماه مبارک رمضان گفته اند. پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب؛  ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا را می سوزاند.» 📚مفردات الفاظ ص 209 📚بحارالانوار، ج 55، ص 341 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ماجرای زن ارمنی و زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (ع) 🎼با روایت گری صابر خراسانی 🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود 💐به اندازه ارادتت به حضرت امام رضا علیه السلام فوروارد کن و به اشتراک بزار 💐 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5791757003449698732.mp3
4.06M
هر روز یک جزء به نیت فرج تحدیر جزء_ ۶ ☝️☝️☝️ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
شرح دعای افتتاح، جلسه 6.mp3
7.44M
🔊 🔖 👤استاد ؛ جلسه ۶ 📝 تواضع، لازمه ی تمنای ظهور است و در قلب انسان ایجاد تواضع میکند. 🔖 ویژه ماه (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
💚✨ 🦋اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ... (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
✫⇠قسمت :7⃣0⃣1⃣ در همین موقع، مردی از ته کوچه بدوبدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: «شما اهل روستای حاجی آباد هستید؟!» ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: «نه.» مرد پرسید: «پس اهل کجا هستید؟!» صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم. مرد یک ریز می پرسید: «خانه تان کجاست؟! شوهرتان چه کاره است؟! اهل کدام روستایید؟!» من که وضع را این طور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زن ها گفت: «آقا شما که این همه سؤال دارید، چرا از ما می پرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر می تواند شما را راهنمایی کند.» مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: «خانم ابراهیمی ! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاج آقامان خانه است. اتفاقاً هیچ کس خانه مان نیست.» یکی از زن ها گفت: «به نظر من این مرد دنبال حاج آقای شما می گشت. از طرف منافق ها آمده بود و می خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق هایی را که حاج آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد.» ✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣ با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی ام برای صمد بود. می ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد. مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه قفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در. آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: «این کارها چیه؟!» ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «شما زن ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی خودی می ترسی.» بعد از شام، صمد لباسش را پوشید. پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «می روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم.» گریه ام گرفته بود. با التماس گفتم: «می شود نروی؟» با خونسردی گفت: «نه.» گفتم: «می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه کار کنم؟!» صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری اش را داد به من و گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن.» بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: «کیه؟» کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: «کیه؟!» این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می شد و وقتی می رفتم پشت در کسی جواب نمی داد. دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت بام و همان طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه رویشان که یک دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه این طرفی مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت بام صدایش کردم وگفتم: «آقای عسگری شمایید؟!» بعد دویدم و در را باز کردم. ✫⇠قسمت :0⃣1⃣1⃣ آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می زد، چند قدمی از در فاصله می گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می رسیدم، صدای مرا نمی شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می کرد. کمی بعد، از آن خانه اسباب کشی کردیم و خانه دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه جدید بودیم، آن قدر حال معصومه بد شد، که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان. صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه کوچک از این طرف به آن طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم. صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود. خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می آمد و بهانه می گرفت. می خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه داروهایش را گرفته بودم، با آن دست خدیجه را می کشیدم و با دندان هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل. در باز نمی شد. دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی شد. انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. قسمت :1⃣1⃣1⃣ ترس
لایو جلسه اول تفسیر سوره توحید.mp3
19.87M
درس قرآن 🌸 ، آیات : ۱ تا ۴ 🌺 محمد رضا رنجبر 🌸 بسیار شنیدنی 🌕 بسیار دلنشین و درس آموز (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_6044057809211886223.mp3
4.01M
📲 فایل صوتی ۱۹۲۸ 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 همه از من بهتر هستند 🔖 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
baraks-sheytan - medium.mp3
1.1M
🕌سخنان ناب (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔴 حکومت جوانان و زنان از علائم ظهور...(۳) 🌕 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «زمانی بر مردم می‌آید که زناکار به ناز و نعمت می‌رسد، فرومایه مقرب می‌شود و مرد با انصاف ضعیف می‌گردد.» سوال شد یا امیرالمؤمنین! «این در چه وقت است؟» حضرت فرمودند: «به هنگامی که زنان و کنیزان بر امور مردم مسلط گردند و کودکان به حکومت برسند.» قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام: لَیَأْتِیَنَّ عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ یُظَرَّفُ فِیهِ الْفَاجِرُ وَ یُقَرَّبُ فِیهِ الْمَاجِنُ وَ یُضَعَّفُ فِیهِ الْمُنْصِفُ قَالَ فَقِیلَ لَهُ مَتَی ذَاکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ إِذَا اتُّخِذَتِ الْأَمَانَةُ مَغْنَماً وَ الزَّکَاةُ مَغْرَماً وَ الْعِبَادَةُ اسْتِطَالَةً وَ الصِّلَةُ مَنّاً قَالَ فَقِیلَ لَهُ مَتَی ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ إِذَا تَسَلَّطْنَ النِّسَاءُ وَ سُلِّطْنَ الْإِمَاءُ وَ أُمِّرَ الصِّبْیَانُ 🌕 آقا امام صادق علیه‌السلام در این زمینه می‌فرمایند: «يَحْكُمُ دُولَةً اَلْخِصْيَانُ وَ اَلنِّسْوَانُ وَ تَكُونَ اَلْإِمَارَةَ اَلصِّبْيَانُ وَ الْغِلْمَانِ» «زنان و خواجگان بر سرير حكومت می‌نشينند و كارهای دولتی به دست كودكان و جوانان اداره می‌شود» 🌕 در روایات نبوی از سیّد اکبر رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله نیز در باب علائم ظهور چنین می‌خوانیم: «...إِذَا كَانَتْ إِمَارَةَ اَلصِّبْيَانِ، فَوَ اَللَّهِ لَتَكُونَنَّ» «...هنگامی كه دستگاه حكومت به دست كودكان افتاد، به خدا سوگند انجام خواهد شد» «إِذَا عُلِيَتْ اَلنِّسَاءَ عَلَى اَلْمُلْكِ وَ عَلين كُلِّ اِمْرِىءٍ فَلاَ يُوني إِلا مَا لَهُنَّ فِيهِ هَوًى» «هنگامی كه زنها بر تخت سلطنت چيره شوند، و بر هر مردی چيره باشند، و جز خواسته آنها عملی نگردد» «یَا سَلْمَانُ فَعِنْدَهَا إِمَارَةُ النِّسَاءِ وَ مُشَاوَرَةُ الْإِمَاءِ وَ قُعُودُ الصِّبْیَانِ عَلَی الْمَنَابِرِ وَ التَّبَاهِي بِاللِّبَاسِ…»؛ «ای سلمان! در آن زمان است که زنان به ریاست رسند و کنیزان مورد مشورت قرار گیرند، کودکان بالای منبر روند، امر و نهی می‌کنند، و با لباس مباهات می‌شوند...» 📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۶۵ 📗نوادر الأخبار، ج ۱، ص ۳۲۶ 📗تفسير نورالثقلين، ج ۵، ص ۳۴ 📗تفسير کنز الدقائق، ج ۱۲، ص ۲۳۰ 📗وسائل الشیعة، ج ۱۵، ص ۳۴۸ 📗الکافي، ج ۸، ص ۶۹ 📗التشریف بالمن، ج۱، ص ۱۸۳ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520