━═━⊰✾❀◎❀✾⊱━═━
⭐️⭐️وظایف منتظران 46⭐️⭐️
رعایت حقوق آن حضرت و مواظبت بر ادای آنها و رعایت وظایف نسبت به آن بزرگوار
حق امام(ع) پس از خدا و رسول از همه حقوق بر تمامی اهل عالم مهمتر است، نظر به مراتبی که خدای تعالی به او اختصاص داده، و او را از سایر خلایق برگزیده است، و او واسطه رسیدن هرگونه فیض به آفریدگان میباشد.
🔸از امامان (ع) روایت آمده که:
هر حقی که برای خدای تعالی هست از آنِ ما میباشد
🔸و نیز حاصل روایتی چنین است که: قدر و منزلت مؤمن نزد امام (ع) به حسب منزلت امام نزد او است.
🔸رعایت حق خدای تعالی با رعایت حق آن حضرت (ع) حاصل میگردد، پس رعایت حق آن جناب مایه نزدیک شدن و تقرب یافتن به خدای تعالی است، و سبک شمردن حق آن بزرگوار مایه دوری از خداوند و مبغوض شدن نزد او میباشد،
🔸چنان که مولایمان حضرت سجاد(ع) در دعای ابوحمزه ثمالی میگوید: "أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ فَأَقْصَيْتَنِي
یا شاید مرا دیده ای که حق تو را سبک میشمارم که مرا دور ساختهای
📚مکیالالمکارم،جلددوم📚
#وظایف_منتظران
#رعایت_حقوق
━═━⊰✾❀◎❀✾⊱━═━
💠اللَّهُـــمَّعَـــجِّللِــوَلـِـیِّکَالــــفَــرَج💠
🆔@Montazeraan313
سلام حضرت موعود ، مهدی جان
میان تمام دلتنگی ها ، در انبود سرد و کشنده ی ناامیدی ها ، در هجوم تلخ دردها و اشک ها ...
من هر روز آستان دلم را به هوای آمدنت ، آب و جارو می کنم ...
مرغان امید را پَر می دهم ...
در گوش شمعدانی ها عشق زمزمه می کنم و روی طاقچه ی قلبم یک دسته نرگس انتظار می نشانم ...
می خواهم وقتی بازآمدی ، دلم مهیا باشد ...
آخر آمدنت نزدیک است ... خیلی نزدیک ...
@mahdisagebazman
🔆 #پندانه
🔴 چقدر ارزش زندگی را میدانیم؟
📆 به تاريخهای روی سنگ قبر نگاه کنید:
🔸تاريخ تولد-تاريخ مرگ؛
🔹آنها فقط با يک خط فاصله از هم جدا شدهاند، همين خط فاصله كوچك نشاندهنده تمام مدتی است كه ما روی كره زمين زندگی كردهايم.
🔸ما فقط به اندازه يک "خط فاصله" زندگی میكنيم و ارزش اين خط كوچک را تنها كسانی میدانند كه به ما عشق ورزيدهاند ...
آنچه در زمان مرگ مهم است پول، خانه و ثروتی كه باقی میگذاريم نيست بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است.
🔹بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم،
🔸بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم،
🔹دير تر عصبانی شويم،
🔸بيشتر قدردانی كنيم،
🔹كمتر كينهتوزی كنيم،
🔸بيشتر احترام بگذاريم،
🔹بيشتر لبخند بزنيم
🔸و به ياد داشته باشيم كه اين "خط فاصله" خيلی كوتاه است ...
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نـود_و_یـکـ
✍در را بست و با همان چشمانِ مهربان و پر محبتش روبه رویم ایستاد. آخیش.. حالا شد بابا.. اونا چی بود مالیده بودن به صورتتون.. موقع عقد دیگه کم کم داشتم پشیمون میشدم..
این حرفش چه معنی داشت؟ یعنی مرا همینطور که بودم میپسندید؟
قطره بارانِ باقی مانده روی صورتم را پاک کرد ما عاشق این چشمایِ آّبی،
بدون رنگ و روغن شدیم بانو..
بغضم کاری تر شد تو اصلا مگه منو تا قبل از عقدم دیده بودی؟
جلوی پایم زانو زد نفرمایید بانو.. شوهرتون یه نظامیه هااا .. ما رو دستِ کم گرفتی؟
بنده تو دیدبانی حرف ندارم..
شوهر.. چه کلمه ی غریب اما شیرینی
دست در جیبش کرد و شکلاتی به سمت گرفتم.بفرمایید..
هیچم گریه بهتون نمیاد..
دیگه ام تکرار نشه که آقاتون اصلا خوشش نمیاد..
و اِلا میشینی کنارتون و پا به پاتون گریه میکنه.. گفته باشم که بعد نگین چرا نگفتی..
عاشقش بودم و حالا عاشقانه تر دوستش داشتم.
خنده که بر لبهایم ظاهر شد ایستاد خب بانو.. بنده دیگه رفع زحمت میکنم
این آقا داداشِ حسودتون از دم غروب هی میپرسه کی میخوای بری خونتون
من خودم محترمانه برم تا این بی جنبه، چماق به دست بیرونم نکرده..
اجازه میفرمایید؟
ایستادم و با او همراه شدم تا با فاطمه خانم هم خداحافظی کنم.
از اتاق که خارج شدیم صدایم کردسارا خانم.. راستی یادم رفت بهتون بگم..
فردا میام دانبالتون تا هم بریم یه دوری بزنیم، هم اینکه در مورد تعیین روز عروسی صحبت کنیم..
عروسی باید رویا میخواندمش یا کابوس آن شب گذشت با تمام قربان صدقه هایی که به جای مادر، فاطمه خانم ارزانی ام کرد و کَل کَل هایی از دانیال و امیرمهدیِ تازه داماد که صدایِ گم شده ی خنده را در خانه مان زنده میکرد زندگی بهتر از هم میشد؟
⏪ #ادامہ_دارد...
@mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
1_14676328.mp3
1.21M
یا صاحب الزمان (عج) ...:
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امروز محکم تر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🏴🏴
@mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد #رائفی_پور
📝چه میخواهیم ؟
🔺باید بِایستی و بجنگی ، ثانیه ای آرامش نداره این مسیر ...
#موانع_ظهور #آخرالزمان
#انقلاب_اسلامی_و_ظهور
@mahdisahebazman
Iman Naji - Madar.Mp3
10.3M
#موزیک 🎤 #مادر_تاریخ
باصدای: ایمان ناجی
▫️آهنگساز: یحیی عباسی
▫️شاعر: سپیده پوررجب
▫️تنطیم کننده: امید اردلان
▫️تهیه کننده؛ مؤسسه منتظران منجی [عج]
کسی از بهشت چیزی نمیدانست،
و خداوند مادر را آفرید...❤️
🔹 #ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادر بر تمام مادران ایران عزیز مبارک باد🌷
34.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️مستند با شکوه "ظهور"
💢ساخته شده توسط مسلمانان اروپا
💯بسیار جذاب و دیدنی ،حتما مشاهده کنید و برای دوستانتان هم ارسال کنید
🔰این قسمت رسانه و اسلام [ شماره 16 ]
#ظهور
🆔 @mahdisahebazman
☘مهدی شناسی ۴۱☘
🔷اسامی و القاب #امام_زمان عج الله فرجه🔷
🌹جابر🌹
💠يکی ديگر از القاب شريفه امام عصر علیه السلام «جابر» است. جابر به معنای جبران کننده و شکسته بند است.
💠شايد بدون اغراق بتوان گفت نام «جابر» مرهم هر دل زخم ديده و هر چشم گرفتار هجرانی است. زيرا دوره غيبت حضرت حجت دردناکترين تاريخ زندگی بشر است، زمان فرج هر دل زخم خوردهای مرهم میيابد و هر قلب پژمردهای خرسند میشود، هر نفس منقبضی انبساط میيابد و هر بيمار محزونی شفا میيابد. همه و همه با جلوه نام جابر بقية الله صورت میگيرد.
💠کلمه جابر از نظر نحوی اسم فاعل است و از آن اراده حال و آينده میشود. از آن روست که بر خويش متذکر شويم وجود مقدس حضرت در هر حال جبران کننده نواقص و کمبودهای هر خواهانی است.
💠 عنايات لحظه به لحظه حضرت، از جانب ما توجه لحظه به لحظه میطلبد. اما چون انسان نوعا قدرناشناس است از الطاف آن به آنِ حضرت نسبت به خويش غافل است.
💠نام جابر حضرت را با نگاهی ديگر بررسی میکنيم. اگر در دنيای ظاهری به دنبال مصاديق ظاهری نام جابر حضرت باشيم شايد خالی از لطف نباشد که چنين بگوييم: اگر شما برای کسی هديهای ببريد و يا کار خيری در حق او انجام دهيد آن شخص خود را موظف به جبران محبت شما میداند و در فکر فرصت مناسبی است تا لطف شما را جبران کند. با همين توضيح به نام جابر حضرت نگاه میکنيم، وجود مقدس بقية الله در پی جبران الطاف کسانی است که ارتباط با ايشان را بر ساير ارتباطهايشان ترجيح میدهند و لحظهای خلوت با ايشان را بر حضور در ميان کَثَرات عالم برگزيدهاند و چشم اميد به دستان پربرکت او دوختهاند.
💠 حضرت در مقابلِ جبران تصميم گيريهای آنها فيض خود را علی الدّوام بر زندگيشان جاری میکند.
💠لازم به ذکر است هر کس بايد در نظر داشته باشد اگر خيری از او صادر میشود، همه از برکت آن اصل و ريشه خيرات است. هر يک از خيرات مانند گلی است که از باغی چيده شود و به باغبان همان باغ هديه گردد. زحمت کاشت، آبياری و پرورش اين گل را خود باغبان متحمل شده است. اما در هر مرحله که گلی هديه میگيرد، تشکری جداگانه می کند.
💠 حضرت، جلوه نام جابر خدای سبحان است.در مقابل هر گل خيری که به وجود مقدس ايشان هديه میشود برکاتی خاص به سوی افراد باز میگردانند.
💠مرحوم نهاوندی در توضيح نام جابر حضرت مطلب ديگری را بيان میکنند و ايشان میگويند جلوه نام جابر بسيار اميد بخش است. زيرا مردم زمان غيبت به حدی مغموم میگردند که گويا تمام اعضا و جوارحشان بابت طولانی شدن ايام غيبت در هم شکسته شده است و انسان چنان ناتوان میگردد که هيچ کدام از اعضا و جوارحش توانايی انجام وظيفه مربوط به خود را ندارند. چشمی که هر روز به اميد ديدن يار گشوده میشود از ديدار معشوق محروم است و زبانی که برای تشکر از امام زمان به او عطا شده است از شکرگويی حضوری ناتوان است و دست و پايی که برای انجام خيرات در اختيار او گذارده شد، توان انجام وظايف حقيقی خود را از دست دادهاند از همين رو شيعه مغموم و غمديده است و حضرت در زمان ظهور با جلوه نام جابر خويش تمام اين کمبودها را عيان و آشکار و جبران میکنند.
#مهدی_شناسی
#قسمت_41
@mahdisahebazman
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نـود_و_دومــ
✍حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت..
حسام، آرزویِ روزهایِ سختِ بیماریم بود و حالا داشتم اش.
فردای آن شب حسام به سراغم آمد. و در حیاط منتظر ماند تا آماده شوم.
از پشت پنجره ی اتاق نگاهش کردم. پرشیطنت حرف میزد و سر به سر دانیال میگذاشت.
شاید زیاد زنده نمیماندم اما باقی مانده ی کوتاهِ عمرم، دیگر کیفیت داشت
لباسهایم را پوشیدم و خود را در آینه برانداز کردم.
یک مانتویِ تقریبا بلند وشالی قهوه ایی رنگ که ساختمانِ کلیِ پوششم را تشکیل میداد.
این منِ در آینه هیچ شباهتی به سارایِ بی دینِ دلبسته به آلمان نداشت و من چقدر دوستش داشتم.
به حیاط رفتم. با حسِ حضورم سر بلند کرد و لبخند زد.
این قنج رفتن هایِ دلی، یک نوع جوگیریِ عاشقانه و زود گذر بود؟کاش نباشد..
در ماشین مدام حرف میزد و میخندید. گاهی جوک میگفت و گاه خاطره تعریف میکرد..
نمیدانستم دقیقا به کجا میرویم اما جهنم هم با حضور حسام آذین بند میشد برایم.
ماشین را مقابل یک گلفروشی متوقف کرد و پیاده شد. بعد از مدتی کوتاه با دسته گلی زیبا به سوار شد و آن را به رویِ صندلی عقب گذاشت.
متعجب نگاهش کردم و مقصد را جویا شدم.
به یک جمله اکتفا کرد میریم دیدن یه عزیز.. بهش قول دادم که فردایِ عقد، با خانومم برم دیدنش..
پرسیدم کیست؟ و او خواست تا کمی صبر کنم..
مدتی بعد در مکانی شبیه به قبرستان ایستاد و پیاده شدیم. وقتی کمربند ایمنی اش را باز میکرد با لبخند گفت اینجا اسمش بهشت زهراست.خونه ی اول و آخر همه مون..
اینجا چه میکردیم. با ترس کنارش قدم میزدم و یک به یک قبرها را برانداز میکردم.
جلوی چند قبر توقف کرد.
شاخه ایی گل بر روی هم کدامشان گذاشت و برایم توضیح داد که از رفقایِ مدافعش در سوریه و عراق بوده اند.
حزن خاصی در چهره اش میدویید و من او را هیچ وقت اینگونه ندیده بودم.
دوباره به راه افتادیم از چندین آرامگاه عبور کردیم که ناگهان با لبخندی خاص، نجوا کرد که رسیدیم. کنار یک مزار نشست. با گلاب شستشویش داد و گلها را یک به یک رویِ آن چید.
من در تمام عمرم چنین منظره ایی را ندیده بودم. حتی وقتی پدر را دفن میکردند هم به سراغش نرفتم راستی آن مردِ شِبه پدر در کدام قبرستان دفن بود؟ حسام با محبت صدایم زد و خواست تا کنارش بنشینم اینجا مزار پدرِ شهیدمه..
ایشون همون کسی هستن که بهش قول داده بودم دست خانوممو بگیرمو بیارم تا بهش نشون بدم؟
هرچند که این آقایِ بابا از همون اول عروسشو دیده و پسندیده بود؟
امیرمهدی دیوانه شده بود؟مگه مرده ها ما رو میبینن؟
حسام ابرویی بالا انداخت مرده ها رو دقیقا نمیدونم.. اما شهدا بله، میبینن؟
نه انگار واقعا سرش به جایی خورده بود شهدا؟ خب اینام مردن دیگه
خندید و با آهنگ خواند نشنیدی که میگن.. شهیدان زنده اند، الله اکبر به خون آغشته اند، الله اکبر..
نه نشنیدم بود. گلها را پر پر میکرد شهدا عند ربهم یرزقونند یعنی نزد خدا روزی میخوردن.. یعنی جایگاهش با منو امثالِ منِ بدبخت، زمین تا آُسمون فرق داره.. یعنی میان، میرن، میبینن، میشنون.. یعنی خلاصه که خدا یه حالِ اساسی بهشون میده دیگه..
حرفهایش همیشه پر از تازگی بود نو و دست نخورده..
چشمانش کمی شیطنت داشت خب حالا وقتِ معارفه ست..
معرفی میکنم.. بابا.. عروستون..
عروسِ بابام.. بابام
خدایی تمام اجدادمو آوردین جلو چشمم تا عروس بابام شدیناااا..
وقتی مامان گفت که شما جوابتون منفیِ چسبیدم به بابام که من زن میخوام..
که زنمم باید چشماش آّبی باشه.. قبلا ساکن آلمان بوده باشه.. داداشش دانیال باشه.. اسمشم سارا باشه..
یک روز درمیونم میومد اینجا و میگفتم اگه واسم نری خواستگاری؛ وقتی شهید شدم هر شب میرم خواب مامانو اسمِ حوریاتو یکی یکی بهش لو میدم..
قلبم انگار دیگر نمیزد.. مگر قرار بود شهید شود؟ در عقدنامه چیزی از شهادت قید نشده بود.
ناخوداگاه زبانم چرخید تو حق نداری شهید بشی..
لبخندش تلخ شد اگه شهید نشم.. میمیرم..
او حق نداشت.. من تازه پیدایش کرده بودم.. نه شهادت، نه مردن..
با جمله ی آخرش حسابی به هم ریختم. حال خوشی نداشتم. انگار سرطانِ فراموش شده، دوباره به معده ام سرک میکشید و چنگ میانداخت.
این سید زاده ی خوش طینت، همه اش مالِ من بود.. با هیچکس قسمتش نمیکردم.. هیچکس..
حتی پدرشوهر شهیدی که داشتنِ حسام را مدیونش بودم..
بعد از بهشت زهرا کمی در اطراف تهران گردش کردیم و او تلاش کرد تا حالِ ویران شده ام را آباد کند اما افکار من در دنیایی غیرقابل تصور غوطه ور بود و راه رسوخی وجود نداشت.
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
1_14676328.mp3
1.21M
یا صاحب الزمان (عج) ...:
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امروز محکم تر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🏴🏴
@mahdisahebazman
🌹روز #پنجشنبه به نام #حضرت_امام_حسن_عسکرى علیه السّلام است. زیارت آن حضرت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ وَ خَالِصَتَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِینَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَنَا مَوْلًى لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ وَ هَذَا یَوْمُکَ وَ هُوَ یَوْمُ الْخَمِیسِ وَ أَنَا ضَیْفُکَ فِیهِ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکَ فِیهِ فَأَحْسِنْ ضِیَافَتِی وَ إِجَارَتِی بِحَقِّ آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ.
🏴🏴🏴
@mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مستند با شکوه "ظهور"
💢ساخته شده توسط مسلمانان اروپا
💯بسیار جذاب و دیدنی ،حتما مشاهده کنید و برای دوستانتان هم ارسال کنید
🔰این قسمت هالیوود [ شماره 14 ]
#ظهور
🆔 @mahdisahebazman
࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐
⭐️⭐️وظایف منتظران 47⭐️⭐️
خشوع دل هنگام یاد آن حضرت
💎#خشوع به معنای تاثیر خاصی است که به افراد مقهور دست میدهد، افرادی که در برابر سلطانی قاهر قرار گرفته اند، به طوری که تمام توجه آنان معطوف او گشته و از جای دیگر قطع میشود.
💎#خشوع آن است که به این سو و آن سو ننگری، مقام طرف را بزرگ بداری و همه اهتمام خود را در بزرگداشت او جمع و جور کنی.
💎#خشوع عبارت از تذلل است.
💎#خشوع حاصل یک شناخت در انسان است یعنی تا زمانی که ما به این مرحله از معرفت دست پیدا نکنیم، خشوع نمیتواند در ما ریشهدار و دائمی باشد.
💎#خشوع یعنی تسلیم شدن و پذیرش بدون چون و چرا.
⭕️افرادی به مقام #خضوع و #خشوع میرسند که در برابر خداوند،ائمه اطهار و صالحین برای خود هیچ شأنی قائل نباشند
این افراد هستند که حق را میپذیرند و از ظلم و ستم در دنیا برحذر هستند.
🔺تــــــمرین خشــــــــــــوع🔺
🔹نرمش دل برای یاد آن حضرت،
🔹و اهتمام به آنچه مایهٔ خشوع و نرمی دل میشود
👈به وسیله
🔸*مراقبت*
🔸*شرکت در مجالس دوستان آن جناب*
🔸*یادآوری حقوق و مصایب او*
🔸*دوری از آنچه سبب قساوت و سختی دل میشود*
🔸*برکنار ماندن از مجالسی که مایهٔ حسرت و پشیمانی است*
📚مکیالالمکارم📚
#وظایف_منتظران
#خشوع
اللَّهُـــمَّعَـــجِّللِــوَلـِـیِّکَالــــفَــرَج
@mahdisahebazman
انقلاب اسلامی،مقدمه ظهور.mp3
12.31M
#تلنگری
کمربندها رو محکم ببندید ؛
هرچه به نوک قلّه نزدیک میشیم؛
هوا کمتر میشه ... امتحانها سختتر میشه!
هرچه به رؤیت امام زمان "عج" نزدیکتر میشیم ؛ افتادنها سنگینتر میشه!
قلبهامون رو زودتر #تعمیر کنیم!
وگرنه شاید تا دمِ خیمه برسیم،
اما داخل راهمون نمیدن 💥...
#انقلاب_ایران_و_آینده_جهان
استاد_#شجاعی 🎤
@mahdisahebazman
14حوزه حاج آقا مجتهدی.mp3
10.69M
#سلام_بر_ابراهیم 14
🇮🇷 این قسمت: حوزه حاج اقا مجتهدی
🌸 این مجموعه صوتی زیبا صدای یکی از منتظران امام زمان (عج) هسته
حتما به دلتون میشینه👌
🌷 و هر #پنج_شنبه تقدیم شما میگردد..
🌹🍃🌹🍃
@Mahdisahebazman
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_نــود_و_سـوم
✍کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پر از فالوده برگشت.
مشغول خوردن بودیم که هرازگاهی نگاهی پرتشویش به ساقِ بیرون زده از آستین مانتوام میانداخت.
دلیلش را نمیفهمیدم. پس بی توجه از کنارش عبور کردم
مدام شوخی میکرد و مهربانی حراج تا اینکه از مراسم عروسی پرسید. اینکه چه روزی مناسبتر است.
هل شدم.. یعنی حالا باید برایش توضیح میدادم که دوست ندارم عروسی کچل باشم؟
نفسم را با آه بیرون دادم. کاش اصلا مجلسی به نام عروسی به پا نمیکردیم.
انگار نگاهم را خواندسارا خانوم.. مادرم فقط منوداره و هزارتا آرزویِ مادرانه واسه عروسیم. پس نمیخوام دلشو بشکنمو تو حسرت بذارمش.
اما شرایط شمارو هم کاملا درک میکنم
منتظر میمونم هر وقت آماده بودین، مجلس رو به پا کنم.. نگران هیچ چیز نباشین..
چقدر سخاوتمندانه به فریادِ نگاه و آهِ بلند شده از نهادم پاسخ داد و بزرگوارانه به رویم نیاورد که مانندِ تمام عروسهایِ دنیا نیستم..
نواده ی علی که انقدر خوب باشد.. دیگر تکلیفِ حدِ اعلایِ خودش مشخص است.
با ماشین در حال حرکت بودیم که ناگهان توقف کرد و با گفتنِ چند لحظه صبر کنید الان میام به سرعت پیاده شد.
با چشم دنبالش کردم، وارد یک مغازه شد و چند دقیقه بعد با بسته ایی در دست برگشت.
بسته را باز کرد و دو تکه پارچه ی مشکی اما نگین کاری شده را از آن بیرون کشید.
با تعجب پرسیدم که اینها چیست؟ و او با لبخند پاسخ داد اگه دستتونو بدین، متوجه میشین..
از رفتارش سردرنمیاوردم دستم را به سمتش دراز کردم مچم را به نرمی گرفت و پارچه را به آرامی رویِ ساقِ دستم پوشاند..
این اولین برخورده فیزیکی مان بود و چقدر مردانگی انگشتانش دلچسب، سنجاق میشد به گوشِ حسِ لامسه ام
با تعجب به ساقِ دستم خیره شدم. حالا چیزی شبیهِ یک آستینِ کشی رویِ آن را پوشانده بود.
اینکار را در مورد دست دیگر هم تکرار کرد.
به دستانم که حالا توسط این آستین هایِ اضافه و نگین کاری شده؛ فقط تا مچشان مشخص بود، نگاه کردم اینا چیه؟ کمی سرش را خاراند والا اسم دقیقشو نمیدونم اما فکر کنم بهش میگن ساق دست..
آستین مانتوام را رویشان کشید و مرتب کرد. اما دلیل اینکار چه بود؟ خب به چه درد میخورن؟ واسه چی اینارو دستم کردین؟
لبخند بامزه ایی روی صورتش نشاند و ابرویی بالا داد آخه آستین های مانتوتون کوتاه بود..
تا دستاتونو یه کوچولو تکون میدادین، ساق تون کاملا مشخص میشد..
متوجه منظورش نمیشدم خب مگه چیه؟
مهربانتر از همیشه پاسخ داد بانوی زیبا حد حجاب گردی صورت و دستها تا مچِ حیفِ که چشمِ هر رهگذری به طلایِ وجودتون بیوفته..
شما نابی.. تاج سری..
کدوم پادشاهی تاجشو وسط بازار رها میکنه تا هر کس و ناکسی حظ ببره و کیف کنه؟
حالا دلیل آن نگاههایِ پر تشویش را میفهمیدم.
شاید اگر یک سال پیش کسی از حجاب و حدودش میگفت، سر به تنش نمیگذاشتم. اما حالا با عشق سر به اطاعت خدا فرود میآوردم.
راست میگفت. من ارزان نبود که ارزان حراج شوم..
وقتی لبخندم را دید بسته ایی دیگر را به سمتم گرفت اینم جائزه ی خنده هایِ دلبرونه تون..
مذهبی ها عاشقانه هایشان بویِ هوس نمیداد..
عطرشِ مثله نسیمِ دریا خنک بود.. خنکه خنک بسته را باز کردم. یک روسریِ زیبا و پر نقش و نگار..
دست در جیبش کرد و سنجاقی زیبا و آویز از آن در آورداینم سنجاقش که وقتی لبنانی میبندین،
با این محکمش کنید تا یه وقت باز نشد
و این یعنی روسری ایت را زیبا سرکن شبیه به دخترکانِ عروسِ خاورمیانه..
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼