eitaa logo
اخبار لفور
1.6هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
17.1هزار ویدیو
220 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 آموزنده: 👈 خاطره اي از دوران كودكي نواب صفوي 🌹 شهيد نواب صفوي ، شير مرد مخلص و دلاور، نخستين مردي كه جنگ مسلحانه بر ضد رژيم محمدرضا شاه پهلوي ، به راه انداخت و با يارانش ، چند نفر از مهره هاي درشت آن رژيم را اعدام انقلابي كردند، سرانجام در سال 1334 شمسي ، او را اعدام كردند، و در حالي كه صداي ((اللّه اكبر)) او بلند بود، به شهادت رسيد، قبرش در ((ابن بابويه )) شهر ری می باشد. از خاطرات در دوران كودكى اينكه : يكی از همكلاسان او در مدرسه حكيم نظامی تهران ، می‌گويد: هنگام بازگشت از مدرسه ، با يكی از همكلاسی هايمان نزاع كرديم . او سنگی پرتاب كرد و سر مرا شكست ، گريه كنان به منزل پدرم رفتم . پدرم كه چهره خون آلود مرا ديد، برآشفت و برای تنبيه آن كودك ضارب ، به دنبال من به راه افتاد. ضارب ، وقتيكه پدرم را با قيافه خشمگين ديد، بر خود لرزيد و به كناری پناه برد. ناگهان سيد مجتبى صفوی (همكلاسی ما) به جلو آمد و به پدرم گفت : ((ما با هم شوخی می كرديم ، و من سنگی پرتاب كردم و سر پسر شما شكست ، و اكنون ، برای هر گونه مجازاتی آماده ام . من تعجب شديد كردم ، گفتم : او (سيد مجتبى ) نبود بلكه اين (ضارب ) مرا زد. ولی سيد مجتبى با قيافه ای جدی مي گفت : ((من بودم ، و براي هر گونه مجازاتي ، آماده هستم )). پدرم در مقابل آن صراحت و خضوع ، با تعجب به خانه برگشت . از مجتبي پرسيدم تو كه ، سنگ به من نزدي ، پس چرا اين قدر پافشاري كردي ، كه من زده ام . سيد مجتبي در پاسخ گفت : ((درست است كه ضارب ، كار بدي كرد، و بناحق سر تو را شكست ، ولي او را مي شناسم ، او يتيم است ، و پدرش از دنيا رفته است ، من نتوانستم آن حالت خشم پدرت را نسبت به آن يتيم ، تحمل كنم ، خواستم به اين وسيله تا اندازه اي از درد يتيمي او بكاهم . 📚داستان دوستان 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
😁 طنزانه : آقا جوابِ دورت بگردم رو پیدا کردم باید بگی «من یه دور بیشتر» 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 حیف نون میره خونه باجناقش تو رودربایسی افتاد به بچشون 50 هزار تومن داد ، اون روز ۶ تا موز خورد که پنج تومنش زنده بشه 😂 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 یه بار با رفیقم اولین بار بود میرفتیم کافی شاپ، یه نفر با خودکار و دفترچه یادداشت اومد بالا سرمون وایساد، رفیقم گفت : داداش ما صحبتامون اونقدرا مهم نیست که بخوای نوت برداری، گفت : حرف مفت نزن سفارشتو بگو 🙈😁😂 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 معلم از شاگردش ميپرسه واسه چي اينقدر دير رسيدي؟ 😡😡 شاگرد: به خاطر تابلو راهنمايي رانندگي! معلم: مگه چه علامتي روش بود؟ شاگرد: به مدرسه نزديک ميشويد، آهسته حرکت کنيد!😂😂😂😂 خلاقیتش نابووودم کرد...!!!!!!😁😁 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 معلم نقاشی به حیف نون گفت: برو پای تخته يه قطار بکش حیف نون هم رفت و يه ريل کشيد معلم برگشت، تخته رو نگاه کرد و گفت: پس کو قطارش؟😠 گفت: دير نگاه کردی، رد شد😂😂 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 + پدر از بچه‌اش پرسید: چرا دیروز از کلاس اخراج شدی؟ - پسر: بخاطر چند تا سوال علمی ساده که از معلم پرسیدم🙋🏻‍♂️ + پدر: فقط به خاطر چند تا سوال؟! عجب معلم بی انصافی! حالا چه سوالاتی پرسیدی؟🤔 - پسر: ۱. وقتی برق میره، دقیقا کجا میره؟ ۲. استامینوفن از کجا میدونه ما کجامون درد میکنه؟ ۳. چرا از جمعه تا شنبه اینقدر کم طول میکشه ولی از شنبه تا جمعه اینقدر طول میکشه؟ ۴. اینکه میگن این حرف بین خودمون باشه دقیقا کجا باید باشه؟ ۵. پس کی این «حقوق بشر» رو میریزن به حسابمون؟ ۶. آیا برای گرفتن شناسنامه المثنی، آوردن اصل شناسنامه هم لازمه؟ ۷. آیا رو میز نهارخوری میشه شام هم خورد؟ ۸. پشم شیشه رو هم مثل پشم گوسفند میچینن؟ ۹. چرا جعبه پيتزا مربعه؟ اما خودش گرده؟ ولی موقع خوردن مثلثه؟! + پدر: همین که زنده‌ای، خیلی بهت لطف کرده😂 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 پسره به مامانش میگه :سرم درد میکنه میگه :چرا...؟؟؟ میگه :شاید تومور مغزی دارم... میگه خفه شو ذلیل مرده... الهی زبونت لال شه... بمیری با اون حرف زدنت... منظورش اینه که خدا نکنه عزیزم😂😂😂 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
👩‍🎤 یکی گره روسری شو شل کرد رفت جلو دوربین واسه لایک یکی بند پوتینش رو سفت کرد رفت رو مین واسه خاک✨🍃 @akhbarelafoor
📗 : 👈 غرور عابد 💎 امام صادق علیه السلام فرمود: دانشمندي نزد عابدي رفت و از او پرسيد: ((نماز تو چگونه است ؟!)). عابد - از مثل من ، چنين پرسشي مي كنند؟ من سالها است به عبادت خدا اشتغال دارم . دانشمند - گريه تو (از خوف خدا) چگونه است ؟ عابد - آنقدر گريه مي كنم كه اشكهايم به جريان مي افتد. دانشمند - اگر (بجاي اينگونه گريه ) خنده بر لب داشته باشي و از خدا بترسي بهتر از گريه اي است كه همراه ترس از خدا در مورد كوتاهي در عمل ، داشته باشي ، و اين را بدان عمل انساني كه گريه اين چنين دارد (و همراه خوف الهي نيست ) به سوي خدا بالا نمي رود (و قبول درگاه حق نمي گردد). 📗داستان دوستان شماره 59 @akhbarelafoor
😔 وقتی ناراحتی، ميگن خدا اون بالا هست... 😔 وقتی نا اميدی، ميگن اميدت به خدا باشه 🧳 وقتی مسافری، ميگن خدا پشت و پناهت 🙇‍♂ وقتی مظلوم واقع باشی، ميگن خدا جای حق نشسته 😴 وقتی گرفتاری،ميگن خدا همه چيو درست ميکنه 🤔 وقتی هدفی تو دلت داری ميگن از تو حرکت از خدا برکت ☝️ پس وقتی خدا حواسش به همه و همه چی هست..ديگه غصه چرا؟؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ @akhbarelafoor
📗 : 👈سزاي سخن چين 🔷 روزي شيري بيمار شد (با توجه به اينكه شير در ميان حيوانات ، سلطان آنها است ) همه درندگان از او عيادت كردند، غير از روباه . گرگ نزد شير رفت و نسبت به روباه ، سخن چيني كرد، مثلاً گفت : اعليحضرتا، همه به ديدن تو آمده اند، ولي روباه نيامده است . شير فرمان صادر كرد كه هر وقت روباه آمد، مرا با خبر كنيد، چيزي نگذشت كه روباه آمد، شير باخبر شد و به روباه گفت : ((چرا به ديدن من نيامدي اي فلان فلان شده )). روباه گفت : من در جستجوي دارو براي درمان تو بودم . شير گفت : حال بگو بدانم ، آيا داروئي پيدا كردي ؟ روباه گفت : ((آري ، غده اي در ساق پاي گرگ ، وجود دارد، سزاوار است كه آن غده ، بيرون آورده شود و آن را بخوري و خوب شوي )). شير به گرگ حمله كرد و با چنگال خود، پاي گرگ را گرفت و غده را از پاي گرگ ، بيرون آورد. روباه از آنجا گريخت ، گرگ در حالي كه از پايش خون مي ريخت ، روباه را در راه ديد، روباه فوري به گرگ گفت : يا صاحب الخف الاحمر اذا قعدت عند الملوك فانظر ماذا يخرج من رأسك ((اي صاحب كفش قرمز وقتي نزد شاهان مي نشيني ، متوجه باش از سر و دهانت ، چه بيرون مي آيد؟)) 📗داستان دوستان شماره 60 @akhbarelafoor
📗 : 🍀عصا را اژدها خواهيم كرد «حاج ملا علي كني» از علماي بزرگ و داراي نفوذ دوره ناصري بوده كه ناصرالدين شاه به او ارادتي كامل داشته است. ملا علي كني در عين موقعيتي كه داشته است بسيار وارسته بوده و به امور دنيوي و تشريفات آن بي‌اعتنا بوده است. از اين رو اكثر اوقات كه ناصرالدين شاه به زيارت او مي‌رفته است به ناچار روي حصير كهنه آن مرد خدا مي‌نشسته است و براي مدتي، بزرگي و موقعيت سلطنت را از ياد مي‌برد. روزي ناصرالدين شاه از ملاعلي سؤال مي‌كرد كه طبق حديث شريف پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ: «علماء امتي افضل من انبياء بني اسرائيل» (علماي امت من از پيامبران بني‌اسرائيل برتر هستند) شما بايد دست‌كم همان كارهايي را كه انبياء بني‌اسرائيل مي‌كردند انجام دهيد. حال شما مي‌توانيد مانند حضرت موسي عصائي را اژدها كنيد؟ حاج ملاعلي بدون تأمل مي‌گويد: بلي! اگر شما ادعاي فرعوني كنيد ما هم عصا را اژدها خواهيم كرد. @akhbarelafoor
🔸️دوازدهم اردیبهشت روز معلم گرامی باد.               ┄┅☫🇮🇷 مدیرمیدان ☫┅┄                                        🔹️ ما به عمران می اندیشیم 🔹️ ▫️گفتمان عمران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :🔻 🔸️گروه ایتا:کلیک نمایید 🔹️کانال تلگرام: کلیک نمایید 🔹️گروه تلگرام: کلیک نمایید 🔹️اینستاگرام: کلیک نمایید | کلیک نمایید @goftemaneomran
🔶 جملاتی که با طلا باید نوشت 1 - باﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ ! ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! " 2 - ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ ! ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ ! 3 - ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ! ﭼﻮﻥ: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ! ﭘﺲ: " هدف ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ 4 - نعره ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ 5 - ﯾﮏ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ ! 6 - ﻣﺸﮑﻞ ﻓﮑﺮ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ! 7 - کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود ، دستی توی دست بود ! 8 - شیر هم که باشی ... جلو جماعت گاو کم میاوری ! 9 - اگر تمام شب را در حسرت خورشید گریه کنی فقط خود را از لذت دیدار ستاره ها محروم کرده ای 10 - و اما اخر اینکه خدایا حرف دل هیچ کس را بغض نکن یادمان باشد با شکستن پای دیگران ، ما بهتر راه نخواهیم رفت 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
هدایت شده از اخبار لفور
charge.apk
3.66M
📱 اپلیکیشن لفور شارژ : 📱 اپلیکیشن اندروید فروش شارژ و پرداخت قبوض لفور شارژ با امکانات متنوع در خدمت شماست ✳️ امکانات و قابلیت های اپلیکیشن: 👈 خرید آسان شارژ همراه اول، ایرانسل و رایتل 👈 شارژ آفلاین بدون نیاز به اینترنت از طریق کد USSD 👈 شارژ آنلاین از طریق درگاه های بانکی مختلف تحت پوشش شبکه شاپرک 👈 خرید آسان کارت شارژ و وارد کردن رمز شارژ (پین کد) فقط با یک کلیک 👈 خرید آسان شارژ مستقیم، اتوشارژ (تاپ آپ) بدون نیاز به وارد کردن رمز 👈 خرید بسته های اینترنت ایرانسل3G/4G ساعتی، روزانه، هفتگی و ماهیانه 👈 پرداخت قبوض خدماتی (آب، برق، گاز، تلفن ثابت، همراه و عوارض شهردای) 👈 امکان استعلام آنلاین قبض سیم کارت دائمی همراه اول 👈 مجهز به سیستم بارکدخوان جهت ورود اطلاعات سریع قبض 👈 ذخیره و مشاهده اطلاعات کامل شارژهای خریداری شده و قبض های پرداخت شده 👈 دریافت اطلاعات تماس یکبار برای همیشه 👈 پرداخت وجه از طریق درگاه های بانکی مختلف عضو شتاب 👈 موجودی گیری از سیم کارت و مشاهده اعتبار باقیمانده با یک کلیک 👈 امکان اشتراک گذاری اپلیکیشن از داخل آن 👈 ارسال اطلاعات خرید و کد شارژ بلافاصله از طریق پیامک و ایمیل 👇 این برنامه رو بسرعت دانلود و نصب کنید 📲 با استفاده از این برنامه از همولایتی تون حمایت کنید 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
💠 را حتماً بخوانید...... 👈آیا نیت پاک انسان را کمک میکند؟ مردي صبح زود از خواب بيدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشيد و راهي مسجد شد. در راه مسجد، مرد به زمين خورد و لباسهايش کثيف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهايش را عوض کرد و دوباره راهي خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمين خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. يک بار ديگر لباسهايش را تبدیل کرد و راهي مسجد شد. در راه مسجد، با مردي که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسيد. مرد پاسخ داد: (( من ديدم شما در راه مسجد دو بار به زمين افتاديد.))، به خاطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر مي کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه مي دهند. همين که به مسجد رسيدند، مرد اول از مرد چراغ بدست درخواست مي کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداري مي کند. مرد اول درخواستش را دوبار ديگر تکرار مي کند و مجدداً همان جواب را مي شنود. مرد اول سوال مي کند که چرا او نمي خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شيطان هستم.)) مرد اول با شنيدن اين جواب تکان خورد. شيطان در ادامه توضيح مي دهد: ((من شما را در راه مسجد ديدم و اين من بودم که باعث زمين خوردن شما شدم.)) وقتي شما به خانه رفتيد، خودتان را تميز کرديد و به همان مسجد برگشتيد، خدا همه گناهان شما را بخشيد. من براي بار دوم باعث زمين خوردن شما شدم و حتي آن هم شما را تشويق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتيد. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشيد. من ترسيدم که اگر يک بار ديگر باعث زمين خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشيد. بنابراين، من سالم رسيدن شما را به مسجد مطمئن ساختم. @akhbarelafoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️من هر آنچه که هستم را مدیون معلمان گرانقدرم می‌دانم.               ┄┅☫🇮🇷 مدیرمیدان ☫┅┄                                        🔹️ ما به عمران می اندیشیم 🔹️ ▫️گفتمان عمران را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :🔻 🔸️گروه ایتا:کلیک نمایید 🔹️کانال تلگرام: کلیک نمایید 🔹️گروه تلگرام: کلیک نمایید 🔹️اینستاگرام: کلیک نمایید | کلیک نمایید @goftemaneomran
🔸بمناسبت 🔸 📗 تربیتی واقعی ✍️معلّم از دانش‌آموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگه‌ای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچ‌کس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّه‌ها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّه‌ها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار می‌کرد و از بچّه‌ها می‌خواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" می‌نامیدند، نیست و تمام تلاش خود را می‌کرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند. 💥آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک گرفت و اکنون است. 📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی. @akhbarelafoor
📗 : 👈خدا رو چی دیدی شاید شد... 🔷 دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد». یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ». وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه ام گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! «خدا رو چه دیدی شاید شد» @akhbarelafoor
🔻مولا علی علیه السلام: برای پدر و آموزگارت از جای خود برخیز، هرچند فرمانروا باشی. @akhbarelafoor
📗 : 👈بخاطر پدرش ! همه شنيده ايم كه ((حاتم طائي )) از مردان سخاوتمند و جوانمرد تاريخ است ، او در طائف زندگي مي كرد و از قبيله ((طّيّ)) بود، و در حال كفر از دنيا رفت . او دختري بنام ((سفانه )) داشت كه بانوئي باشخصيت و مهربان و بزرگ منش و سخاوتمند بود، اين دختر، در جنگ حنين و طائف كه در سال هشتم هجرت در سرزمين طائف ، بين مسلمين و مشركان واقع شد، در اسارت سپاه اسلام درآمد. اين دختر با جمال و با كمال را وقتي به مدينه آوردند، هنگامي كه رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم را ديد، درخواست آزادي خود نمود و در ضمن گفتارش عرض كرد: ((من دختر بزرگ خاندانم هستم ، پدرم ، اسيران را آزاد مي كرد، به مستمندان كمك مي نمود، مهمان نواز بود و گرسنگان را سير مي كرد، و افراد اندوهگين را شاد مي نمود، اطعام مي كرد، بلند سلام مي نمود، و هيچ گاه درخواست نياز نيازمندي را رد نمي كرد، اين مرد، ((حاتم طائي )) بود و من دختر او هستم )). رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: اين صفات ، از صفات مؤمنان است ، اگر پدرت مسلمان بود، براي او از درگاه خدا طلب آمرزش مي كردم . سپس او را آزاد كرد و احترام شاياني به او نمود و فرمود: ((دست از سفانه برداريد، كه پدرش مرد كريم و بزرگوار و شريف ، و داراي ارزشهاي اخلاقي بود.)) 📚داستان دوستان شماره 61 @akhbarelafoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کدام یکی ایمان داریم؟ یک مار، مار دیگر نیش نمی زنه.... حجت الاسلام سالار سنجری ༺༽༼༻ @akhbarelafoor
آهنگ روز معلم.mp3
8.36M
🎼 آهنگ به مناسبت روز معلم 🥰 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
اخبار لفور
📗 متن کامل داستان طالب و زهره: ⭐️ قسمت دوم ⭐️ شرح کامل داستان : در سال ۹۹۱ هجری قمری ، عبدالله نا
📗 متن کامل داستان طالب و زهره: ⭐️ قسمت سوم ⭐️  طالب ،چند روز بعد به پدر مراجعه می کند و حکایت عشق سوزانش را به دختری از طایفه چلاوی ها بازگو می کند ، پدر طالب در جواب پسر می گوید :طالب جان،آنچنان که زنبور نمی تواند یار یک پروانه باشد،یک چلاوی هم نمی تواند با یک آملی یار شود (ظاهرا در آن زمان اختلاف فرهنگی بین چلاوی ها و آملی ها زیاد بوده )،ولی طالب اصرارمی کند و به پدر می گوید :حکایت عشق ما همه گیر شده و داستان ما را خیلی ها می دانند ، اگر میخواهی که پسرت رسوای خاص و عام نشود ، کسی را بفرست تا زهره را از خانواده اش برای من خواستگاری کند.  پدروقتی اصرار پسر را دید،نامادری طالب را صدا می کند و داستان را برایش نقل کرده و به زنش می گوید :بیا برای طالب مادری کن و زهره را خواستگاری کن ، مادر خوانده هم که قبلا برای طالب خواب دیگری دیده بود،ضمن اشاره به اینکه چلاوی ها زن نمی دهند به آملی ها ، به پدر طالب می گوید که :من خواهرزاده خودم را برایش مناسب تر می بینم ،طالب هم در پاسخ به این پیشنهاد می گوید : من غیر از زهره دل به هیچ دختر دیگری نمی توانم بدهم ، مادر خوانده که دید طالب پافشاری می کند با خودش گفت از این ستون به آن ستون فرج است ، شاید زمان مشکل را حل کند،برای همین رو به طالب کرد و گفت : پسرم ،طالب جان ،با دست خالی که نمی شود رفت خواستگاری دختر مردم ، تو هم که چیزی نداری ،دست کم سالی صبر کن ، دراین  فاصله ،پدرت کشاورزی میکند و تو هم به مرتع برو و مالداری ( چوپانی ) کن تا با ماحصل دست رنج یکسال شما ، ما با سری افراشته به خواستگاری برویم ،طالب با اینکه اساسا پی به منظور مادر خوانده برده بود ولی با خودش گفت پر هم بیراه نمی گوید ، خلاصه نباید با دست خالی پیش رفت،و در نهایت قبول کردو اینگونه شد که طالب به عشق وصال یار به همراه گله سر به بیابان و صحرا گذاشت.  روزها می گذشت وطالب با یاد زهره انرژی می گرفت و در پی گله مراتع ودشتها را زیر پا می گذاشت،طالب از عشق جانسوزش با درخت و علف و کبوتر و…درد دل میکرد و از هجر یار ضجه میزد و ناله ها ساز می کرد و هر غروب به غروب صدای عاشقانه های طالب بود که دشت و کوه و مراتع را بی قرار می کرد.  یک روز عصر طالب احساس کرد که کمی ناخوش است،یار غارش سبزعلی را صدا زد و گفت :من کمی ناخوشم باید کمی بخوابم ، تو گاوها را بدوش و از شیرشان کره بگیر تا من کمی استراحت کنم ، طالب سر بر زمین گذاشت و به خواب رفت ، در خواب ، زهره را دید که درون آب در حال غرق شدن و دست و پا زدن است و هر چه بیشتر دست و پا میزند بیشتر فرو می رود و باز زهره را دید که به همراه نامادری اش ( زهره هم نامادری داشت) به بازار می روند تا برای عروسی پارچه های سفید و زربفت بخرندوطالب باهمین خوابها تا صبح فردا سرگرم بود. 🔵 ادامه دارد..... 🔰 به کانال اخبار بپیوندید 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید