Behzad Bakhtiyari - Sardar Soleymani_(ahangchin.ir).mp3
3.69M
آهنگ محشر قاسم سلیمانی😍💥
#حاج_قاسم #انتقام_سخت
#سرداردلها
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
برترین زهد پنهان داشتن #زهد است...
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
❖
یک "زن" فقط ،
سایه سر نمیخواهد
"تکیهگاه" و همراه میخواهد
احترام نمیخواهد،
"حرمت" میخواهد...
هدیه نمیخواهد،
"قدردان" میخواهد
همدرد نمیخواهد،
درمان میخواهد
یک "مرد واقعی" میخواهد...
🌹تـقدیم بــه زنـــان سرزمینم🌹
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
سازمان هوا شناسی طی بیانیه ای اعلام کرد:
یکم هوای همدیگه رو داشته باشین!
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🔉قرائتدعایفرج
😍بهنیابتاز
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی💔
''بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماء
ُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاء
ِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد
،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَب
ُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّد
ُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة
َ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
🌻💖🌻💖🌻💖🌻💖🌻💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁شب بخیر یعنی
💫سپردن خود به خدا
🍂و آرامش در نگاه خدا
🍁یعنی سیراب شدن در
💫دستان و آغـوش پُرمهر خُـدا
🍂شب بخیر یعنی
💫شڪوفایی روزت سرشار
🍁از عشـق به خُـدا
🍂با آرزوی شبی آرام و
💫دوست داشتنی برای شما خوبان
🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به نام دوست
✨گشاییــم
🌸دفتر دل را
✨به فر عشــق
🌸فروزان کنیـم
✨محفــل را
🌸به نام خـدای
✨حسابگر،حسابساز
🌸حسابــرس وحسابــدار
✨زمین و آســمان
🍂🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍂🌸
💖🌻💖🌻💖🌻💖🌻💖🌻
صبح ها
لباس آرامش به تن کن
دستهایت را باز کن
چشمهایت راببند،
و رو به آسمان،
صد بغل حسِ ناب زنده بودن را،
نفس بکش ...
وبه زندگی سلام کن
سلام صبحتون بخیر
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🌸 السلام_علیک
🍂🌸 یا_اباصالح_مهدی
🍂🌸اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج 🍂🌸
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
4_6050758495064562114.ogg
389.2K
آهَنگایی کِ تو اینستاگرام میشنَوی وَلی پِیدا نمیکُنی : 🥀🖤🎶
#عکسنوشتهایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
مثل پاییز میمونی.........
#عکسنوشتهایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
آهای زمین........
#عکسنوشتهایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت6
حرفش را در ذهنم تکرار کردم. منظورش چه بود آدمهارا از حقیقت زندگی دور می کند.
ای بابا این دختر چرا حرف زدنش هم بابقیه فرق دارد. خیلی دلم می خواست بیشتر با او هم کلام شوم.
هفته ی بعد روزی که تاریخ تحلیلی داشتیم. همان درسی که راحیل جزوه از سارا گرفته بود. راحیل باز غیبت داشت.از سارا دلیلش راپرسیدم گفت:
–نمی دونم هفته ی پیش هم نیومده بود.
باخودم فکر کردم برای این که بیشتر نزدیکش شوم فردا جزوهام رابرایش می آورم تا از آن خط وخطوطهای منحنی برایم بکشد.فردا زودترسر کلاس حاضرشدم و منتظر نشستم، بچه ها تک تک وارد کلاس می شدند.پس چرا نیامد؟
بعد از کمی صبوری بالاخره امد. نمی دانم چرا همین که وارد شد، نتوانستم نگاهم را ازصورتش بردارم. به نظرم حجابش یک جور زیبایی خاصی داشت. سرش پایین بود، تا رسید به ردیف جلوی من، بلند شدم و با لبخندگفتم:–سلام خانم رحمانی.سرش را بلند نکرد جوابم را داد، حتی یک لبخندناقابل هم نزد.وارفتم، یه روی خوش به ما نشان می دادی به کجای دنیابرمی خورد.
کم نیاوردم، جزوه ام را از کیفم درآوردم و مقابلش گرفتم و گفتم:–خانم رحمانی این جزوه دیروزه، نیومده بودید، گفتم براتون بیارم.
باتردید نگاهم کردو گفت:–چرا زحمت کشیدید از بچه ها می گرفتم،
لبخندی نشاندم روی لبهایم و گفتم: –زحمتی نبود،خواستم جزوه من باشه دستتون که زیر مطالب مهم رو هم بی زحمت برام خط بکشید.
جزوه را گرفت و گفت:–ممنون، فردا براتون میارم.ــ اصلا عجله ایی نیست.
سرجایش نشست.حداقل یک لبخند میزدی، دلم خوش باشد که خود شیرینی ام را تایید کردی.
تا حالا هیچ وقت برای کس دیگری جزوه نیاورده بودم.
سر جایم که نشستم دیدم سارا از آن سر کلاس به ما زل زده، جلو که آمد زیر لبی گفت:
–به به می بینم که جزوه ردو بدل می کنی، با خونسردی گفتم: –اشکالی داره؟
–نه، فقط، نه به اون دفعه که شاکی شدی جزوه ات رو دادم...نگذاشتم حرفش را تمام کند.
– اون بار نمی دونستم هم کلاسی خودمونه.
گردنش را بالاوپایین کردو گفت:
–اوووه بله، و رفت نشست.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🌷🌷🌷🌷🌻🌷🌷🌷🌷
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
چه وعدهها که به من داده بود یار ... بِمانَد
چه روزها که نیامد سرِ قرار ... بِمانَد
زدیم چشم به هم ؛ بلکه بگذرد غمش اما
نیامدیم که با رفتنش کنار ... بِمانَد
#حامد_نصیری
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگنوزدهم
صبح فرا مى رسد، ديگر از ابرها خبرى نيست. اكنون مى توانيم به سوى شام حركت كنيم.
آنجا را نگاه كن! چند نفر به سوى ما مى آيند. آنها كيستند؟
نزديك تر مى آيند. آنها همراهان مُصْعَب هستند كه ديشب در آن درّه اتراق كردند. پس شترهاى آنها كجايند؟
آنها نزد محمّد(ص) مى آيند و به او خبر مى دهند كه ديشب سيل آمد. و مُصْعَب و ديگران كه نمى توانستند از كالاها دل بكنند، گرفتار شده وغرق شدند. همه شترها در تاريكى شب رميدند.
همان باران تند كه بر دل اين كوه ها باريد، سيل بزرگى شد و در آن درّه به راه افتاد.
از آن كاروان فقط همين چند نفر مانده اند كه نه شترى دارند و نه بارى!
محمّد(ص) از مَيسِره مى خواهد تا به آنها قدرى غذا بدهد كه بتوانند به مكّه باز گردند.
كاروان به پيش مى رود، روزها و شب ها مى گذرند، كوه ها و بيابان ها پشت سر گذاشته مى شوند...
ما فاصله زيادى تا شهر شام نداريم. اين ها، درختان زيتون هستند كه در اين اطراف روييده اند.
نزديك ظهر است و خوب است همين جا، كنار آن صومعه اتراق كنيم.
صومعه به جايى مى گويند كه يهوديان براى عبادت در آنجا جمع مى شوند. بعضى از مردم اين سرزمين پيرو دين موسى(ع) باقى مانده اند.
آفتاب مى تابد، بايد زير سايه درختان برويم. شتران رها مى شوند تا علف هاى خودرويى را كه در اينجا روييده است بخورند.
مَيسِره آن طرف ايستاده است و مواظب كالاها است. عدّه اى هم آتشى روشن مى كنند تا بعد از مدّت ها، غذاى گرمى بخوريم.
من فكر مى كنم كه ناهار، كباب باشد! آنها گوسفندى را در ميانه راه خريده اند و قرار است گوشت آن را كباب كنند.
خوب است من هم در تهيّه ناهار كمكى بكنم. گوشت تازه گوسفند را آماده كرده و روى آتش مى گذارم.
صدايى به گوش مى رسد: بشتابيد ! بشتابيد !
اين يكى از همراهان ما است كه كمك مى طلبد.
با شنيدن اين صدا همه از جا برمى خيزند، شمشيرهاى خود را برمى دارند و با سرعت مى روند.
چه خبر شده است؟ آيا خطرى كاروان را تهديد كرده است؟ آيا دزدان به ما حمله كرده اند؟
در اين ميان نگاهم به مردى مى افتد كه به سوى صومعه مى دود. هيچ خبرى از دزدان نيست، همه بارهاى كاروان صحيح و سالم است:
ــ چه شده كه همه را به يارى فرا خواندى؟
ــ مگر نديدى كه آن مرد يهودى چگونه به محمّد(ص) خيره شده بود؟ مگر نمى دانى كه يهوديان، دشمن او هستند؟
من برمى خيزم و نزديك صومعه مى روم. مى بينم كه آن يهودى در بالاى پشت بام صومعه ايستاده است و به آن طرف نگاه مى كند. او به محمّد(ص) خيره شده است كه زير درختى نشسته است.
او را صدا مى زنم و به او مى گويم:
ــ چرا قصد جان محمّد را كردى؟
ــ چه كسى اين حرف را زده است؟
ــ مگر نيامده بودى تا به او آزارى برسانى؟
ــ هرگز! من آمده بودم تا او را ببينم! من مثل بقيه يهوديان نيستم. من هيچ گاه حق ر
ا كتمان نمى كنم. من هرگز دينم را به دنيا نمى فروشم.
ماجرا چيست؟ او بايد براى من بيشتر سخن بگويد. نزديك تر مى شوم و از او مى خواهم برايم سخن بگويد.
🌹🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹🌹
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
محبوب من!
اما زنده ماندن بی شما
دشوار است...
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
.
زمستان است و
چشم کوچه از انتظارت ، سپید!
پرنده ی مهاجرم!
بگو با کدام برف
می نشینی
بر شاخسار تنهایی ام؟
دلواپس سرما نباش؛
اینجا از هیزم دل
آتشی برایت روشن کرده ام.!
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
ما عاشقیم و
خوشتر از این کار،
کار نیست...
😌♥️
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
آسمان صاف من امشب به باران میرسد
با جدایی قصهی ما هم به پایان میرسد
#وحید_عیسوی
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯